روی تو خوش مینماید آینهٔ ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
چون می روشن° در آبگینهٔ صافی
خویِ جمیل° از جمالِ روی تو پیدا
هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا
صیدِ بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا
طایرِ مسکین که مهر بست به جایی
گر بکشندش نمیرود به دگر جا
غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد اَحِبّا نمیبرم به اطبا
برخیِ جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغدانِ ثریا
گر تو شکرخنده° آستین° نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا
لُعبتِ شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا
مردِ تماشای باغِ حسن تو سعدیست
دست° فرومایگان برند به یغما
#سعدی
#غزل_شماره_سه
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
چون می روشن° در آبگینهٔ صافی
خویِ جمیل° از جمالِ روی تو پیدا
هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا
صیدِ بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا
طایرِ مسکین که مهر بست به جایی
گر بکشندش نمیرود به دگر جا
غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد اَحِبّا نمیبرم به اطبا
برخیِ جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغدانِ ثریا
گر تو شکرخنده° آستین° نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا
لُعبتِ شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا
مردِ تماشای باغِ حسن تو سعدیست
دست° فرومایگان برند به یغما
#سعدی
#غزل_شماره_سه
تا قیامت می دهد گرمی به دنیا آتشم
آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم
شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج
گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم
چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته
من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم
شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست
روزها افسرده ام چون آب و شبها آتشم
اشک جانسوزم اثر ها چون شرر باشد مرا
قطره آبم به چشم خلق اما آتشم
در رگ و در ریشه من این همه گرمی ز چیست؟
شور عشقم یا شراب کهنه ام یا آتشم؟
از حریم خواجه شیراز می آیم رهی
پای تا سرمستی و شورم سراپا آتشم
#رهی_معیری
آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم
شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج
گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم
چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته
من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم
شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست
روزها افسرده ام چون آب و شبها آتشم
اشک جانسوزم اثر ها چون شرر باشد مرا
قطره آبم به چشم خلق اما آتشم
در رگ و در ریشه من این همه گرمی ز چیست؟
شور عشقم یا شراب کهنه ام یا آتشم؟
از حریم خواجه شیراز می آیم رهی
پای تا سرمستی و شورم سراپا آتشم
#رهی_معیری
بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم
یار آمد در میان ما از میان برخاستیم
از فنا رو تافتیم و در بقا دربافتیم
بینشان را یافتیم و از نشان برخاستیم
#مولانا
یار آمد در میان ما از میان برخاستیم
از فنا رو تافتیم و در بقا دربافتیم
بینشان را یافتیم و از نشان برخاستیم
#مولانا
گرد از دریا برآوردیم و دود از نه فلک
از زمان و از زمین و آسمان برخاستیم
هین که مستان آمدند و راه را خالی کنید
نی غلط گفتم ز راه و راهبان برخاستیم
#مولانا
از زمان و از زمین و آسمان برخاستیم
هین که مستان آمدند و راه را خالی کنید
نی غلط گفتم ز راه و راهبان برخاستیم
#مولانا
آتش جان سر برآورد از زمین کالبد
خاست افغان از دل و ما چون فغان برخاستیم
کم سخن گوییم وگر گوییم کم کس پی برد
باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم
هستی است آن زنان و کار مردان نیستی است
شکر کاندر نیستی ما پهلوان برخاستیم
#مولانا
خاست افغان از دل و ما چون فغان برخاستیم
کم سخن گوییم وگر گوییم کم کس پی برد
باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم
هستی است آن زنان و کار مردان نیستی است
شکر کاندر نیستی ما پهلوان برخاستیم
#مولانا
ماهیان را نقد شد از عین آب
نان و آب و جامه و دارو و خواب
پاسبان بر خوابناکان برفزود
ماهیان را پاسبان حاجت نبود
#حضرت_مولانــــا
به نماد ماهی توجه کنید که شایسته ترین ساکن دریاست،
آن هم نه فقط دریای خموشی. که دریا با همه اوصاف و احوالی که دارد.
ماهی با بی تعلقی هایش، با بیداری همیشگی اش، با اتصال بی واسطه اش به آب، بهترین نماد یک عاشق عارف واصل فانی در حق است:
#عبدالكريم_سروش
نان و آب و جامه و دارو و خواب
پاسبان بر خوابناکان برفزود
ماهیان را پاسبان حاجت نبود
#حضرت_مولانــــا
به نماد ماهی توجه کنید که شایسته ترین ساکن دریاست،
آن هم نه فقط دریای خموشی. که دریا با همه اوصاف و احوالی که دارد.
ماهی با بی تعلقی هایش، با بیداری همیشگی اش، با اتصال بی واسطه اش به آب، بهترین نماد یک عاشق عارف واصل فانی در حق است:
#عبدالكريم_سروش
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت ما و امیدواری
#حافظ
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت ما و امیدواری
#حافظ
عشاق وفا پیشه اگر محرم مائید
از خود به در آئید و در این بزم در آئید
در بزم احد غیر یکی راه ندارد
با کثرت موهوم در این بزم میائید
تا نقش رخ دوست در آیینه ببینید
زنگار خود از آیینه دل بزدائید
#حسین ابن منصور حلاج
از خود به در آئید و در این بزم در آئید
در بزم احد غیر یکی راه ندارد
با کثرت موهوم در این بزم میائید
تا نقش رخ دوست در آیینه ببینید
زنگار خود از آیینه دل بزدائید
#حسین ابن منصور حلاج
هوای خويشتن بگذار اگر داری هوای او
غنيمت دان اگر يابی در خلوت سرای او
نخواهی ديد روی او اگر ديدت همين باشد
طلب کن نور چشم از وی که تا بينی لقای او
اگر دار بقا خواهی سرِ دار فنا بگزين
فنا شو از وجود خود که تا يابی بقای او
دلم خلوت سرای اوست غيری در نمیگنجد
که غير او نمیزيبد دراين خلوت سرای او
#شاه_نعمتالله_ولی
غنيمت دان اگر يابی در خلوت سرای او
نخواهی ديد روی او اگر ديدت همين باشد
طلب کن نور چشم از وی که تا بينی لقای او
اگر دار بقا خواهی سرِ دار فنا بگزين
فنا شو از وجود خود که تا يابی بقای او
دلم خلوت سرای اوست غيری در نمیگنجد
که غير او نمیزيبد دراين خلوت سرای او
#شاه_نعمتالله_ولی
زیر سقف خیال
@AvayeMehregan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به حکم تست
بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم
و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم
و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت
تو راست جمله مراد.
#مولانا
بخندانی و بگریانی
همه چو شاخ درختیم
و عشق تو چون باد
به باد زرد شویم
و به باد سبز شویم
تو راست جمله ولایت
تو راست جمله مراد.
#مولانا
ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا
ببین این بحر و کشتی ها که بر هم می زنند این جا
ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را
ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا
چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد
ز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الا
چو بی گاهست آهسته چو چشمت هست بربسته
مزن لاف و مشو خسته مگو زیر و مگو بالا
که سوی عقل کژبینی درآمد از قضا کینی
چو مفلوجی چو مسکینی بماند آن عقل هم برجا
اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم
که اینت واجبست ای عم اگر امروز اگر فردا
ز بحر این در خجل باشد چه جای آب و گل باشد
چه جان و عقل و دل باشد که نبود او کف دریا
چه سودا می پزد این دل چه صفرا می کند این جان
چه سرگردان همی دارد تو را این عقل کارافزا
زهی ابر گهربیزی ز شمس الدین تبریزی
زهی امن و شکرریزی میان عالم غوغا
#مولانا
ببین این بحر و کشتی ها که بر هم می زنند این جا
ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را
ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا
چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد
ز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الا
چو بی گاهست آهسته چو چشمت هست بربسته
مزن لاف و مشو خسته مگو زیر و مگو بالا
که سوی عقل کژبینی درآمد از قضا کینی
چو مفلوجی چو مسکینی بماند آن عقل هم برجا
اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم
که اینت واجبست ای عم اگر امروز اگر فردا
ز بحر این در خجل باشد چه جای آب و گل باشد
چه جان و عقل و دل باشد که نبود او کف دریا
چه سودا می پزد این دل چه صفرا می کند این جان
چه سرگردان همی دارد تو را این عقل کارافزا
زهی ابر گهربیزی ز شمس الدین تبریزی
زهی امن و شکرریزی میان عالم غوغا
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اجرایی بی نظیر از
#کیهان_کلهر و علیرضا_قربانی
اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من
وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتوگوی من و تو
چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
#ابوسعید_ابوالخیر
#اجرایی بی نظیر از
#کیهان_کلهر و علیرضا_قربانی
اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من
وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتوگوی من و تو
چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من
#ابوسعید_ابوالخیر
Ashke Mahtab
Mohammadreza Shajarian
#تصنیف :اشک_مهتاب
#آهنگ : حسن_یوسفزمانی
#شعر : سیاوش_کسرایی
#آواز : محمدرضا_شجریان
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
كنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در بَرَم بی تابه امشب
#سیاوش_کسرایی
#تصنیف :اشک_مهتاب
#آهنگ : حسن_یوسفزمانی
#شعر : سیاوش_کسرایی
#آواز : محمدرضا_شجریان
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
كنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در بَرَم بی تابه امشب
#سیاوش_کسرایی
هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
به سرِ زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیلِ یتیم
پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان
#هوشنگ_ابتهاج
به سرِ زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیلِ یتیم
پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان
#هوشنگ_ابتهاج
درون دیده ی من، آفتابگردانیست
که در هوای تو چرخان، به چارسو شده است
برابر تو چه یارای عرض اندامش؟
که پیش روی تو، دست بهار رو شده است
تو آن بهشت برینی که جان خاکی من
برای داشتنات، عین آرزو شده است
#حسین_منزوی
که در هوای تو چرخان، به چارسو شده است
برابر تو چه یارای عرض اندامش؟
که پیش روی تو، دست بهار رو شده است
تو آن بهشت برینی که جان خاکی من
برای داشتنات، عین آرزو شده است
#حسین_منزوی
زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم
زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم
وگـــــر در راه بازار غم عشقت خریدارم
به صد جانها بنفروشم ز عشقت آنچ من دارم
#مولانا
زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم
وگـــــر در راه بازار غم عشقت خریدارم
به صد جانها بنفروشم ز عشقت آنچ من دارم
#مولانا