عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار میباید درید
توبهٔ زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
عطار
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار میباید درید
توبهٔ زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
عطار
در خبرست از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتی بان
بلغَ العلی بِکمالِه کشفَ الدُّجی بِجَمالِه
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه صلّوا علیه و آله
#حضرت_سعدی
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتی بان
بلغَ العلی بِکمالِه کشفَ الدُّجی بِجَمالِه
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه صلّوا علیه و آله
#حضرت_سعدی
قاصد آمد گفتمش: آن ماه سیمین بر چه گفت؟
گفت: با هجرم بسازد. گفتمش دیگر چه گفت؟
گفت: دیگر پا ز حد خویش نگذارد برون
گفتمش: جمع است از پا خاطرم از سر چه گفت؟
گفت: سر را باید از خاک ره کمتر شمرد
گفتمش: کمتر شمردم زین تن لاغر چه گفت؟
گفت: جسم لاغرش را از تعب خواهیم سوخت
گفتمش: من سوختم در باب خاکستر چه گفت؟
گفت: خاکستر چو گردد خواهمش بر باد داد
گفتمش: برباد رفتم در صف محشر چه گفت؟
گفت: در محشر به یکدم زنده اش خواهیم کرد
گفتمش: من زنده گردیدم ز خیر و شر چه گفت؟
گفت: خیر و شر نباشد عاشقان را در حساب
گفتمش: این است احسان از لب کوثر چه گفت؟
گفت: با ما بر لب کوثر نشیند عاقبت
گفتمش: چون عاقبت این است زین خوشتر چه گفت؟
گفت: دیگر نگذرد در خاطرم یاد " عظیم "
گفتمش: دیگر بگو گفتا: مگو دیگر چه گفت.
عظیم_نیشابوری
گفت: با هجرم بسازد. گفتمش دیگر چه گفت؟
گفت: دیگر پا ز حد خویش نگذارد برون
گفتمش: جمع است از پا خاطرم از سر چه گفت؟
گفت: سر را باید از خاک ره کمتر شمرد
گفتمش: کمتر شمردم زین تن لاغر چه گفت؟
گفت: جسم لاغرش را از تعب خواهیم سوخت
گفتمش: من سوختم در باب خاکستر چه گفت؟
گفت: خاکستر چو گردد خواهمش بر باد داد
گفتمش: برباد رفتم در صف محشر چه گفت؟
گفت: در محشر به یکدم زنده اش خواهیم کرد
گفتمش: من زنده گردیدم ز خیر و شر چه گفت؟
گفت: خیر و شر نباشد عاشقان را در حساب
گفتمش: این است احسان از لب کوثر چه گفت؟
گفت: با ما بر لب کوثر نشیند عاقبت
گفتمش: چون عاقبت این است زین خوشتر چه گفت؟
گفت: دیگر نگذرد در خاطرم یاد " عظیم "
گفتمش: دیگر بگو گفتا: مگو دیگر چه گفت.
عظیم_نیشابوری
فقیر است او فقیر است او فقیر ابن الفقیر است او
خبیر است او خبیر است او خبیر ابن الخبیر است او
لطیف است او لطیف است او لطیف ابن اللطیف است او
امیر است او امیر است او امیر ملک گیر است او
پناه است او پناه است او پناه هر گناه است او
چراغ است او چراغ است او چراغ بینظیر است او
سکون است او سکون است او سکون هر جنون است او
جهان است او جهان است او جهان شهد و شیر است او
چو گفتی سر خود با او بگفتی با همه عالم
وگر پنهان کنی میدان که دانای ضمیر است او
وگر ردت کنند اینها بنگذارد تو را تنها
درآ در ظل این دولت که شاه ناگریز است او
به سوی خرمن او رو که سرسبزت کند ای جان
به زیر دامن او رو که دفع تیغ و تیر است او
هر آنچ او بفرماید سمعنا و اطعنا گو
ز هر چیزی که میترسی مجیر است او مجیر است او
اگر کفر و گنه باشد وگر دیو سیه باشد
چو زد بر آفتاب او یکی بدر منیر است او
سخن با عشق میگویم سبق از عشق میگیرم
به پیش او کشم جان را که بس اندک پذیر است او
بتی دارد در این پرده بتی زیبا ولی مرده
مکش اندر برش چندین که سرد و زمهریر است او
دو دست و پا حنی کرده دو صد مکر و مری کرده
جوان پیداست در چادر ولیکن سخت پیر است او
اگر او شیر نر بودی غذای او جگر بودی
ولیکن یوز را ماند که جویای پنیر است او
ندارد فر سلطانی نشاید هم به دربانی
که اندر عشق تتماجی برهنه همچو سیر است او
اگر در تیر او باشی دوتا همچون کمان گردی
از او شیری کجا آید ز خرگوشی اسیر است او
دلم جوشید و میخواهد که صد چشمه روان گردد
ببست او راه آب من به ره بستن نکیر است او
دیوان شمس
خبیر است او خبیر است او خبیر ابن الخبیر است او
لطیف است او لطیف است او لطیف ابن اللطیف است او
امیر است او امیر است او امیر ملک گیر است او
پناه است او پناه است او پناه هر گناه است او
چراغ است او چراغ است او چراغ بینظیر است او
سکون است او سکون است او سکون هر جنون است او
جهان است او جهان است او جهان شهد و شیر است او
چو گفتی سر خود با او بگفتی با همه عالم
وگر پنهان کنی میدان که دانای ضمیر است او
وگر ردت کنند اینها بنگذارد تو را تنها
درآ در ظل این دولت که شاه ناگریز است او
به سوی خرمن او رو که سرسبزت کند ای جان
به زیر دامن او رو که دفع تیغ و تیر است او
هر آنچ او بفرماید سمعنا و اطعنا گو
ز هر چیزی که میترسی مجیر است او مجیر است او
اگر کفر و گنه باشد وگر دیو سیه باشد
چو زد بر آفتاب او یکی بدر منیر است او
سخن با عشق میگویم سبق از عشق میگیرم
به پیش او کشم جان را که بس اندک پذیر است او
بتی دارد در این پرده بتی زیبا ولی مرده
مکش اندر برش چندین که سرد و زمهریر است او
دو دست و پا حنی کرده دو صد مکر و مری کرده
جوان پیداست در چادر ولیکن سخت پیر است او
اگر او شیر نر بودی غذای او جگر بودی
ولیکن یوز را ماند که جویای پنیر است او
ندارد فر سلطانی نشاید هم به دربانی
که اندر عشق تتماجی برهنه همچو سیر است او
اگر در تیر او باشی دوتا همچون کمان گردی
از او شیری کجا آید ز خرگوشی اسیر است او
دلم جوشید و میخواهد که صد چشمه روان گردد
ببست او راه آب من به ره بستن نکیر است او
دیوان شمس
هر دل که بسوی دلربائی نرود
والله که بجز سوی فنائی نرود
ای شاد کبوتری که صید عشق است
چندانکه برانیش بجائی نرود
#مولانا
والله که بجز سوی فنائی نرود
ای شاد کبوتری که صید عشق است
چندانکه برانیش بجائی نرود
#مولانا
دل ترا در کوی اهل دل کشد
تن ترا در حبس آب و گل کشد
هین غذای دل بده از همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی
#مولانا
تن ترا در حبس آب و گل کشد
هین غذای دل بده از همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی
#مولانا
ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است
چون مینزند رهی ره او که زده است
او میداند که عشق را نیک و بد است
نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است
#مولانا
چون مینزند رهی ره او که زده است
او میداند که عشق را نیک و بد است
نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است
#مولانا
علمِ تقلیدی بوَد بَهرِ فروخت
چون بیابد مشتری خوش بر فروخت
مشتریِ علمِ تحقیقی حق است
دایماً بازارِ او با رونق است
#مثنوی_مولانا دفتردوم
آنچه علم تحقیقی را از علم تقلیدی جدا می کند مقصد آنهاست.علم تقلیدی هدفش کسب مشتری است و هرقدر مشتری بیشتر باشد رونقش بیشتر می شود و درمقابل علم تحقیقی مقصدش حق است که جان پرور و رونقش همیشگی است.
علم تحقیقی آن است که انسان را به تحقّق برساند، تحقیقی که به تحقّق نرساند و به رشد انسانیت کمک نکند تحقیق نیست، تقلید است.
از نظر مولانا پویندگان علم تقلیدی تنها بدنبال جمع کردن مقلّدان ناآگاه و پیروانی اند که از روی توهّم آگاهی و احساسات به گِرد عالِم نمایان جمع می شوند و در مقابل حق و اهلِ حقیقت خواهان علم تحقیقی اند و از تقلید و پیروی از مُدهای روز و احساسات و عناوینِ بی محتوا بیزارند.
چون بیابد مشتری خوش بر فروخت
مشتریِ علمِ تحقیقی حق است
دایماً بازارِ او با رونق است
#مثنوی_مولانا دفتردوم
آنچه علم تحقیقی را از علم تقلیدی جدا می کند مقصد آنهاست.علم تقلیدی هدفش کسب مشتری است و هرقدر مشتری بیشتر باشد رونقش بیشتر می شود و درمقابل علم تحقیقی مقصدش حق است که جان پرور و رونقش همیشگی است.
علم تحقیقی آن است که انسان را به تحقّق برساند، تحقیقی که به تحقّق نرساند و به رشد انسانیت کمک نکند تحقیق نیست، تقلید است.
از نظر مولانا پویندگان علم تقلیدی تنها بدنبال جمع کردن مقلّدان ناآگاه و پیروانی اند که از روی توهّم آگاهی و احساسات به گِرد عالِم نمایان جمع می شوند و در مقابل حق و اهلِ حقیقت خواهان علم تحقیقی اند و از تقلید و پیروی از مُدهای روز و احساسات و عناوینِ بی محتوا بیزارند.
#زباله های درون
بوی رایحه خوش از کسی که زباله حمل میکند بر نخواهد خواست. تا زبالهها را دور نریزی و خود را نشویی این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار میدهد.
زبالههای درون نیز چنین است. باید آنها را از وجود خود بزدایی.
زبالههایی همچون:
منیت، حسادت، حرص و تعصب، خشم. رقابت، مقایسه و تنفر و....
مراقبه و آگاهی، شما را به پاکسازی درونی سوق میدهد....
#اوشو
بوی رایحه خوش از کسی که زباله حمل میکند بر نخواهد خواست. تا زبالهها را دور نریزی و خود را نشویی این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار میدهد.
زبالههای درون نیز چنین است. باید آنها را از وجود خود بزدایی.
زبالههایی همچون:
منیت، حسادت، حرص و تعصب، خشم. رقابت، مقایسه و تنفر و....
مراقبه و آگاهی، شما را به پاکسازی درونی سوق میدهد....
#اوشو
از چشمه ی عشق ده مرا نور
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گر چه شده ام چو موی از غم
یک موی مباد از سرش کم
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گر چه ز شراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم
#نظامی_گنجوی
وین سرمه مکن ز چشم من دور
گر چه شده ام چو موی از غم
یک موی مباد از سرش کم
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گر چه ز شراب عشق مستم
عاشق تر از این کنم که هستم
#نظامی_گنجوی
اغلب خاصان #خدا آنانند که
کرامتهای ایشان پنهان است،
بر هرکسی آشکارا نشود،
چنانکه ایشان پنهانند.
#شمس_تبریزی
کرامتهای ایشان پنهان است،
بر هرکسی آشکارا نشود،
چنانکه ایشان پنهانند.
#شمس_تبریزی
الهی اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر گوییم رضای تو جوییم
خواجه عبدالله انصاری
خواجه عبدالله انصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آفتابی مراست در دیدار
که مکدر نمیشود نگهاش
نور را جویم اندرین شبِ تار
#احسان_طبری
#حال_دلتون_خوش♡
#شبتون_زیبا
که مکدر نمیشود نگهاش
نور را جویم اندرین شبِ تار
#احسان_طبری
#حال_دلتون_خوش♡
#شبتون_زیبا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
﷽
یک حبه نور
الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ
أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
(هدايت شدگان) كسانى هستند كه ايمان آورده ودلهايشان به ياد خدا آرام مىگيرد. بدانيد كه تنها با ياد خدا دلها آرام مىگيرد.
آیه ۲۸ سوره #رعد
یک حبه نور
الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ
أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
(هدايت شدگان) كسانى هستند كه ايمان آورده ودلهايشان به ياد خدا آرام مىگيرد. بدانيد كه تنها با ياد خدا دلها آرام مىگيرد.
آیه ۲۸ سوره #رعد