This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچ درختی
به خاطر پناه دادن به کبوترها
بی بار و برگ نشده است
تکیه گاه باشیم
مهربانی سخت نیست
به خاطر پناه دادن به کبوترها
بی بار و برگ نشده است
تکیه گاه باشیم
مهربانی سخت نیست
صد نشان باشد درون ایثار را
صد علامت هست نیکوکار را
مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف
#مثنوی_مولانا
_دفتر_چهارم
صد علامت هست نیکوکار را
مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف
#مثنوی_مولانا
_دفتر_چهارم
Blinded
Emmit Fenn
مرا به حاشیۀ سرد زندگی آورد
امید رو به زوالی، دلیل نابلدی
عبدالجبار کاکایی
امید رو به زوالی، دلیل نابلدی
عبدالجبار کاکایی
غم زیردستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
نصیحت که خالی بود از غرض
چو داروی تلخ است، دفع مرض
#سعدی
_بوستان
بترس از زبردستی روزگار
نصیحت که خالی بود از غرض
چو داروی تلخ است، دفع مرض
#سعدی
_بوستان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر در حال سماع هستی ، تا جایی که می توانی بچرخ ... اما در درون شاهد بمان و ببین که مرکز تو ذره ای حرکت ندارد ... تو ایستاده ای و بدن می چرخد ...
اشو
اشو
به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما
شبی با او بسر بردم ز وصلش بینصیب اما
مرا بی او شکیبایی چه میفرمائی ای همدم
شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما
#هاتف_اصفهانی
شبی با او بسر بردم ز وصلش بینصیب اما
مرا بی او شکیبایی چه میفرمائی ای همدم
شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما
#هاتف_اصفهانی
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم
بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی
مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم
رنگ رویم غم دل پیش کسان میگوید
فاش کرد آن که ز بیگانه همیبنهفتم
آتشی بر سرم از داغ جدایی میرفت
و آبی از دیده همیشد که زمین میسفتم
عجب آنست که با زحمت چندینی خار
بوی صبحی نشنیدم که چو گل نشکفتم
پیش از این خاطر من خانه پرمشغله بود
با تو پرداختمش وز همه عالم رفتم
سعدی آن نیست که درخورد توگوید سخنی
آن چه در وسع خودم در دهن آمد گفتم
سعدی
بیم آن است بدین دانه که در دام افتم
هرگز آشفته رویی نشدم یا مویی
مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم
رنگ رویم غم دل پیش کسان میگوید
فاش کرد آن که ز بیگانه همیبنهفتم
آتشی بر سرم از داغ جدایی میرفت
و آبی از دیده همیشد که زمین میسفتم
عجب آنست که با زحمت چندینی خار
بوی صبحی نشنیدم که چو گل نشکفتم
پیش از این خاطر من خانه پرمشغله بود
با تو پرداختمش وز همه عالم رفتم
سعدی آن نیست که درخورد توگوید سخنی
آن چه در وسع خودم در دهن آمد گفتم
سعدی
ای درویش
هر کاری که نه ضرورت است و نه سبب راحت اصحاب بود
بر آن کار عادت نباید کرد
که چون عادت کردی «بت» شود
و ترک عادت کردن و بت را شکستن کار مردان است.
شیخ عزیـز الـدیـن نسـفـی
هر کاری که نه ضرورت است و نه سبب راحت اصحاب بود
بر آن کار عادت نباید کرد
که چون عادت کردی «بت» شود
و ترک عادت کردن و بت را شکستن کار مردان است.
شیخ عزیـز الـدیـن نسـفـی
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند :
ای مردم!
آن کس که از برادرش اطمینان و استقامت و درستی راه و رسم را سراغ دارد،
نباید به کلام مردم درباره او گوش دهد.
آگاه باشید!
گاهی تیرانداز، تیر افکَنَد و تیرها به خطا میرود؛
سخنچین نیز چنین است.
درباره کسی چیزی میگوید که واقعیت ندارد و گفتار باطل تباه شدنی است، و خدا شنوا و گواه است.
بدانید که میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست.
(پرسیدند معنای این کلام چیست؟)
امام چهار انگشت خود را میان چشم و گوش گذاشتند، و فرمودند:
باطل آن است که بگویی شنیدم
و حق آن است که بگویی دیدم.
ای مردم!
آن کس که از برادرش اطمینان و استقامت و درستی راه و رسم را سراغ دارد،
نباید به کلام مردم درباره او گوش دهد.
آگاه باشید!
گاهی تیرانداز، تیر افکَنَد و تیرها به خطا میرود؛
سخنچین نیز چنین است.
درباره کسی چیزی میگوید که واقعیت ندارد و گفتار باطل تباه شدنی است، و خدا شنوا و گواه است.
بدانید که میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست.
(پرسیدند معنای این کلام چیست؟)
امام چهار انگشت خود را میان چشم و گوش گذاشتند، و فرمودند:
باطل آن است که بگویی شنیدم
و حق آن است که بگویی دیدم.
خواجگان این بندگیها کردهاند
تا گمان آید که ایشان بندهاند
خواجگان و بزرگان، عمداً چنین کارهایی می کنند تا مردم چنین گمان کنند که آنان واقعا بنده و غلام هستند.
چشمپر بودند و سیر از خواجگی
کارها را کردهاند آمادگی
این خواجگان از ریاست و سروری چشم و دلشان سیر است، و چنین کارهای فروتنانه ای را از روی خشنودی و رغبت انجام می دهند.
وین غلامان هوا بر عکس آن
خویشتن بنموده خواجهٔ عقل و جان
ولی بندگان هوی و هوس، بر عکس آنان هستند. چنین وانمود می کنند که خواجه عقل
و روح اند.
آید از خواجه ره افکندگی
ناید از بنده به غیر بندگی
از خواجه حقیقی، فروتنی نمایان می شود. و از بنده و غلام حقیقی نیز منشِ غلامی
آشکار می گردد.
پس از آن عالم بدین عالم چنان
تعبیتها هست بر عکس این بدان
پس بدان که کارهای آن جهان و این جهان بر عکس یکدیگر است. (تعبیه به معنی آرایش جنگی لشکریان است. و منظور اینست که ترتیب اسرار از عالم غیب به عالم محسوس برعکس است. مثلاً مراد حق تعالی چیزی است و ما عکس آن را درک می کنیم.
شرح مثنوی شریف
تا گمان آید که ایشان بندهاند
خواجگان و بزرگان، عمداً چنین کارهایی می کنند تا مردم چنین گمان کنند که آنان واقعا بنده و غلام هستند.
چشمپر بودند و سیر از خواجگی
کارها را کردهاند آمادگی
این خواجگان از ریاست و سروری چشم و دلشان سیر است، و چنین کارهای فروتنانه ای را از روی خشنودی و رغبت انجام می دهند.
وین غلامان هوا بر عکس آن
خویشتن بنموده خواجهٔ عقل و جان
ولی بندگان هوی و هوس، بر عکس آنان هستند. چنین وانمود می کنند که خواجه عقل
و روح اند.
آید از خواجه ره افکندگی
ناید از بنده به غیر بندگی
از خواجه حقیقی، فروتنی نمایان می شود. و از بنده و غلام حقیقی نیز منشِ غلامی
آشکار می گردد.
پس از آن عالم بدین عالم چنان
تعبیتها هست بر عکس این بدان
پس بدان که کارهای آن جهان و این جهان بر عکس یکدیگر است. (تعبیه به معنی آرایش جنگی لشکریان است. و منظور اینست که ترتیب اسرار از عالم غیب به عالم محسوس برعکس است. مثلاً مراد حق تعالی چیزی است و ما عکس آن را درک می کنیم.
شرح مثنوی شریف
با مولانا که مینشینید اگر تلاطم در شما نیفتد ، اگر این جذر و مدّی که در وجود او بود شما را فرا نگیرد بدانید که هنوز با او ننشسته اید و هنوز از او دورید و بیگانه اید ، امّا وقتی این جذر و مدّ شما را هم به تلاطم وا دارد علی الخصوص وقتی دیوان کبیر او را میخوانید آنگاه بدانید که این مرد سراغ شما آمده و مشغول شکار کردن شماست و تا چقدر سعادتمند باشید که صید او شوید ؛ "
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک آن کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
مثنوی_دفترپنجم
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک آن کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
مثنوی_دفترپنجم
💠"این نفس آدمی محل شبهه و اشکال است. هرگز به هیچ وجه نتوان از او شبهه و اشکال را بردن. مگر که عاشق شود . بعد از آن ، در او شبهه و اشکال نماند که: حُبُّکَ الشیء یُعمی و یُصم!"
مولانا میگوید: در مانگر هر گونه خارخار و وسوسه نفسانی و حل مشکلات روحی، عشق پاک است. او این مطلب را بس حکیمانه و هنرمندانه در مثنوی بازگو کرده است:
پوزبند وسوسه عشق است وبس
ور نه کی وسواس را بسته ست کس؟!
عاشقی شو ، شاهدی ، خوبی بجو
صید مرغابی همی کن جو به جو
فیه ما فیه
مولانا میگوید: در مانگر هر گونه خارخار و وسوسه نفسانی و حل مشکلات روحی، عشق پاک است. او این مطلب را بس حکیمانه و هنرمندانه در مثنوی بازگو کرده است:
پوزبند وسوسه عشق است وبس
ور نه کی وسواس را بسته ست کس؟!
عاشقی شو ، شاهدی ، خوبی بجو
صید مرغابی همی کن جو به جو
فیه ما فیه
ای درویش
هر کاری که نه ضرورت است و نه سبب راحت اصحاب بود
بر آن کار عادت نباید کرد
که چون عادت کردی «بت» شود
و ترک عادت کردن و بت را شکستن کار مردان است.
شیخ عزیـز الـدیـن نسـفـی
هر کاری که نه ضرورت است و نه سبب راحت اصحاب بود
بر آن کار عادت نباید کرد
که چون عادت کردی «بت» شود
و ترک عادت کردن و بت را شکستن کار مردان است.
شیخ عزیـز الـدیـن نسـفـی
پس هر آنچه ادراک می کنی
آن عین وجود حق است
که در آینه اعیان ممکنات
ظاهر شده است.
پس از جهت هویت حق که
در آن ها ظاهر شده است ا
و عین وجود آن هاست
و از جهت اختلاف صورت هایی که
در آن هاست ،
آن ها اعیان ممکنات اند.
ابن_عربی
آن عین وجود حق است
که در آینه اعیان ممکنات
ظاهر شده است.
پس از جهت هویت حق که
در آن ها ظاهر شده است ا
و عین وجود آن هاست
و از جهت اختلاف صورت هایی که
در آن هاست ،
آن ها اعیان ممکنات اند.
ابن_عربی
از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت
هرکه شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت
بود روزی آن عنایتها که باما مینمود
خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
دوش کامد با رقیبان مست و خنجر میکشید
غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت
عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم
کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت
جای خود دربزم خوبان شمعسان چون گرم کرد
آن که اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت
داشت سودای رخش وحشی به سر در هر نفس
لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت
وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت
هرکه جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت
#وحشیبافقی
هرکه شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت
بود روزی آن عنایتها که باما مینمود
خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
دوش کامد با رقیبان مست و خنجر میکشید
غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت
عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم
کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت
جای خود دربزم خوبان شمعسان چون گرم کرد
آن که اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت
داشت سودای رخش وحشی به سر در هر نفس
لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت
وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت
هرکه جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت
#وحشیبافقی
زاهدان را ذوق رندان هست نیست
رند را میلی بر ایشان هست نیست
در دل ما مهر دلبر هست نیست
جان ما جز عشق جانان هست نیست
یوسف گل پیرهن آمد به باغ
این چنین گل در گلستانی هست نیست
هر که دارد هرچه دارد آن اوست
هرچه هست و بود و بی آن هست نیست
گنج او در کنج ویران نیست هست
خازن آن غیر سلطان هست نیست
درد نوش دردمند عشق او
خاطرش با صاف درمان هست نیست
همچو سید رند سرمست خوشی
در میان می پرستان هست نیست
حضرت شاه نعمتالله ولی
رند را میلی بر ایشان هست نیست
در دل ما مهر دلبر هست نیست
جان ما جز عشق جانان هست نیست
یوسف گل پیرهن آمد به باغ
این چنین گل در گلستانی هست نیست
هر که دارد هرچه دارد آن اوست
هرچه هست و بود و بی آن هست نیست
گنج او در کنج ویران نیست هست
خازن آن غیر سلطان هست نیست
درد نوش دردمند عشق او
خاطرش با صاف درمان هست نیست
همچو سید رند سرمست خوشی
در میان می پرستان هست نیست
حضرت شاه نعمتالله ولی
چون به چمن گذر کنی
ای گل خوش نسیم من
جوش جوانه می زند
باغ و بهار عاشقان
برجه و در فراز کن
رود و ترانه ساز کن
کان مه شوخ و مهربان
داده قرار عاشقان
#حضرت_سعدی
ای گل خوش نسیم من
جوش جوانه می زند
باغ و بهار عاشقان
برجه و در فراز کن
رود و ترانه ساز کن
کان مه شوخ و مهربان
داده قرار عاشقان
#حضرت_سعدی
ای بهارستان اقبال، ای چمن سیما بیا
فصل سیر دلگذشت اکنون به چشم ما بیا
میکشد خمیازهٔ صبح، انتظار آفتاب
در خمار آباد مخموران قدح پیما بیا
#بیدل_دهلوی
فصل سیر دلگذشت اکنون به چشم ما بیا
میکشد خمیازهٔ صبح، انتظار آفتاب
در خمار آباد مخموران قدح پیما بیا
#بیدل_دهلوی
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرش
نیست امّید، که همواره نفس بر گردد
گر دو صد عمر شود ،پرده نشین در معدن،
خصلتِ سنگِ سیه نیست ،که گوهر گردد
نخورَد هیچ توانگر، غم درویش و فقیر
مگر آنروز که خود ،مُفلس و مُضطر گردد
#پروین_اعتصامی
نیست امّید، که همواره نفس بر گردد
گر دو صد عمر شود ،پرده نشین در معدن،
خصلتِ سنگِ سیه نیست ،که گوهر گردد
نخورَد هیچ توانگر، غم درویش و فقیر
مگر آنروز که خود ،مُفلس و مُضطر گردد
#پروین_اعتصامی