معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را
باخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش را
تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را
بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را
با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود
ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را
چون جلوه مه می‌کنی وز عشق آگه می‌کنی
با ما چه همره می‌کنی چیزی بده درویش را
درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان
نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را
هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی
هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را
تلخ از تو شیرین می‌شود کفر از تو چون دین می‌شود
خار از تو نسرین می‌شود چیزی بده درویش را
جان من و جانان من کفر من و ایمان من
سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را
ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن
منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را
امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولان کنم
بر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را
امروز گویم چون کنم یک باره دل را خون کنم
وین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را
تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی
خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را
جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم
تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را

دیوان شمس
ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست

جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

آنچنان در دل تنگم زده‌ئی خیمهٔ انس

که کسی را نبود جز تو درو جای نشست



#خواجوی_کرمانی
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرش
نیست امّید، که همواره نفس بر گردد

گر دو صد عمر شود ،پرده نشین در معدن،
خصلتِ سنگِ سیه نیست ،که گوهر گردد

نخورَد هیچ توانگر، غم درویش و فقیر
مگر آنروز که خود ،مُفلس و مُضطر گردد

#پروین_اعتصامی
امروز به خشک جان تو مهمان منی
جان پیش کشم چرا که جانان منی

پیشت به دمی ز درد تو خواهم مرد
دردت بکشم بیا که درمان منی


#خاقانی
-‏ای شیخ تو را چه با من و با کیشم؟
‏من از تو و دوزخت نمی‌اندیشم!

‏با مسجد و محراب مرا کاری نیست
‏من قلاشم! قلندرم! درویشم!

#ادیب_نیشابوری
بیقراری سپهر از عشق است
گرم رفتاری مهر از عشق است

خاک یک جرعه از آن جام گرفت
که درین دایره آرام گرفت

دل بی‌عشق، تن بی‌جان است
جان از او زندهٔ جاویدان است

گوهر زندگی از عشق طلب!
گنج پایندگی از عشق طلب!

#جامی

ابراهیم ادهم در راه مکه با یکی
از درویشان هم‌صحبت شد به شرط
آن‌که جز خدای به کسی ننگرند
و جز حق بر دل خود راه ندهند،
اتفاقاً در طواف کودکی را دیدند
که خلق از جمال او به فتنه افتاده بودند
و ابراهیم در آن كودك نيكو نظر کرد! درویش گفت: ای ابراهیم عهد شکستی و عقدی که بستی در آن خلاف و نقض آوردی که در این غلام زیباروی چندین نظر کردی! گفت: ای درویش خبر نداری که این کودک پسر من است!
درویش گفت: پس چرا او را آواز نگویی و دل بدان شاد نکنی؟
گفت چیزی را كه ترک كردم به سوی او برنمی‌گردم!
پس از آن گفت: تو برو و بر او سلام کن و خبر مرا به او مده و جای مرا هم به او مگو! درویش می‌گوید رفتم و سلام کردم پرسیدم تو کیستی؟
گفت من ابراهیم پسر ابراهیم ادهم هستم شنیده‌ام پدرم هر سال به زیارت و طواف کعبه می‌آید آمده‌ام تا شاید او را ببینم!
پس نزد ابراهیم برگشتم شنیدم اشعاری را زمزمه می‌کند بدین مفاد:
خدایا از تمام خلق در هوای تو جدا شدم،
و فرزندم را یتیم کردم به امید دیدار تو،
اگر در راه دوستی، مرا تیکه‌تیکه کنی،
دلم هوای کس دیگر نخواهد کرد.

کشف‌الاسرار
خواجه‌عبدالله‌انصاری
دانی ز چه یک نام حق آمد غفار
یعنی که به مجرمان عاصی رحم آر

گر جاهلی از جهل نکردی گنهی
پس عفو همیشه می‌نشستی بیکار

خاقانی
" آنکه سرها بشکند او از علو
  رحم حق وخلق ناید سوی او "

#مثنوی_مولانا


📘کسی که با خودبرتر بینی و
   برتری طلبی,دیگران را آزرده کند
   از رحمت حق و مهربانی مردم
   نصیبی نخواهد برد...
" مال و زر سر را بود همچون کلاه
کل بود او کز کله سازد پناه "

مثنوی_مولانا

📘آن که به مال و ثروت خودنمایی می کند , مانند کسی است که عیبی ظاهری دارد و می خواهد با کلاهی زیبا آن را بپوشاند ....
هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذرد
بر من ز غمت به تاب و تب می‌گذرد

تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب می‌گذرد ...

#هاتف_اصفهانی
رخساره نشان دادی بی دین و دلم کردی

بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن

خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی

در خیل غلامانت یک روز حسابم کن


#فروغی_بسطامی
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن

که دوست خود روشِ بنده پروری داند
حافظ
پندِ حکیم محضِ صَواب است و عینِ خیر

فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید

حافظ وظیفهٔ تو دعا گفتن است و بس

در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید
حافظ
باز آمدی
کف میزنی
تا خانه ها ویران کنی



زیرا که در ویرانه ها
خورشید رخشان میرسد


حضرت مولانا

آن روز که تعلیم تو می کرد معلم

بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟

گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست

شاهان چه عجب گر بنوازند گدا را؟

#هلالی_جغتایی
دل برقرار نیست که گویم نصیحتی

از راه عقل و معرفتش رهنمون شود

یار آن حریف نیست که از در درآیدم

عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود

#سعدی
از جسم گریزان شدم از روح به پرهیز

سوگند ندانم ،نه از اینم ،نه از آنم


مولانا
اطلس و دیباج بافد عاشق از خون جگر

تا کشد در پای معشوق اطلس و دیباج را


#مولانای_جان
می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد
هر که آید بر ما کام دلی بردارد

رند سرمست در این بزم ملوکانهٔ ما
از سر ذوق درآید خبری گر دارد

عشق و ساقی و حریفان همه مستند ولی
عقل مخمور ندانم که چه در سر دارد

لب بنه بر لب ما آب حیاتی می نوش
زانکه زان آب حیات این لب ما تر دارد

آفتابی است که از مشرق جان می تابد
نور او آینهٔ ماه منور دارد

قول مستانهٔ ما ملک جهان را بگرفت
این چنین گفته که در کاغذ و دفتر دارد

نعمت الله حریف من و سرمست و خراب
گر بگویم که کنم توبه که باور دارد

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
مسلمانی چیست؟
جز مخالفت با هوای نفْس که همه بنده آنند؟

آزادی در چیست؟
جز در بی آرزویی، در حالی که همگان اسیر آرزوها و قربانی شهوت های خویش اند؟

و خداپرستی چیست؟
جز رهایی از خویشتن پرستی؟


شمس تبریزی