معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.5K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
من عاشقِ عشق و عشقْ هم عاشق من
تَنْ عاشقِ جان آمد و جانْ عاشقِ تن

گَهْ من آرم دو دست اَنْدَر گردن
گه او کَشَدم چو دلربایانْ گردن

#رباعی_مولانا
هیچ و باد است جهان؟

گفتی و باور کردی!؟

کاش، یک روز، به اندازه «هیچ»

غم بیهوده نمی‌خوردی!

کاش، یک لحظه، به سرمستی باد

شاد و آزاد به سر می بردی!

#فریدون_مشیری
#هیچ_و_باد
#لحظه_ها_و_احساسها
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


عشقِ من و رویِ تو
از عَهدِ قِدَم بوده‌ست

#غزل ۲۳۲۵ مولانا
از هستی خویش تا پشیمان نشوی
سر حلقهٔ عارفان و مستان نشوی
تا در نظر خلق نگردی کافر
در مذهب عاشقان مسلمان نشوی 

ابوسعید ابوالخیر



«همه طالب فایده‌ٔ علم باشند، تو طالب کار نیک باش، تا از یار نیک حاصل کنی؛ که مغز این است و پوست آن است.»

مقالات شمس تبریزی
پرتو حق است آن معشوق نیست
خالق است آن گوییا مخلوق نیست

#مثنوی_مولانا

مولانا مقام زن را از معشوق بالاتر می دانند و او را پرتویی از نور خداوند و حتی خالق عشق می دانند.
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت :
ناز کم کن که در این باغ بَسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سُخن سَخت به معشوق نگفت !

#حافظ
 
آن کس که ترا دیده بود ای دلبر
او چون نگرد بسوی معشوق دگر

در دیده هر آنکه کرد سوی تو نظر
تاریک نماید به خدا شمس و قمر

#مولانای_جان
Tasnife Gholab ~ Takmusics.IR
Homayoun Shajarian ~ Takmusics.IR
شهسوارم رفت ...................

او میکشــــــد قلابرا
‍ هیچکس
درگیری و درد را
انتخاب نمی‌کند.

هیچکس
دیوانگی را
انتخاب نمی‌کند.

این اوضاع
پیش می‌آیند، زیرا
میزان حضور شما (در لحظه حال)
برای محو شدن گذشته‌تان
به اندازه کافی نیست.

زیرا
از روشنایی کافی
برای زدودن تاریکی
بهره‌مند نیستید.

اکهارت_تله
ما توسط افکارمان شکل گرفته ایم؛
و تبدیل به آنچه می شویم، که فکر می کنیم ..

هنگامیکه ذهن خالص و پاک است، شادی، خوشی و لذت همچون سایه ای که هرگز ما را ترک نخواهد گفت، جاری می شوند ..

#بودا
Haseleh Zendegi
Salar Aghili
یک دو روزی که دل، در جهان بود غمت
قدر فرصت بدان، عمر شادی کم است

#سالار_عقیلی
تو در جانی و هم شاه منی تو
درون خورشیدی و کل روشنی تو


اگر بنشینم اندر راهت ای جان
تو هم هستی ز خویش آگاه ای
جان

#عطار
هر گدایی مرد سلطان کی شود ،پشه‌ای آخر سلیمان کی شود
نی عجب آن است کین مرد گدا ،چون که سلطان نیست سلطان کی شود


بس عجب کاری است بس نادر رهی ،
این چو عین آن بود آن کی شود
گر بدین برهان کنی از من طلب
این سخن روشن به برهان کی شود


تا نگردی از وجود خود فنا ،بر تو این
دشوار آسان کی شود

#عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این غزل مولانا رو از زبان خداوند به بنده هاش بخونید :
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
سروشِ عشقِ تو یک نکته گفت در گوشم
که بارِ هر دو جهان را ، فِکند از دوشم

اگر چه وصل تو ممکن نمی‌شود، لیکن
درین معامله تا ممکن است ، می‌کوشم

غم تو را به نشاطِ جهان ، نَشاید داد
من این خریده ی خود را ، به هیچ نفروشم

به هیچ حال ز خاطر، فرامُشَم نشوی
ولی دریغ ؛که از خاطرت ، فراموشم

بیار ساغر مِی را به گردش ای ساقی
که من ز چشم حریف افکنِ تو مدهوشم

چنان زبانه کشید آتش تَظَلّمِ من
که آب چشمه ب رحمت ، نکرد خاموشم

ز هر طرف به کمینم ، نشسته شیرانند
من از نهایتِ غفلت ، به خواب خرگوشم

فروغی_بسطامی
اگر تو خود سالک راه نیستی،
گمان مبر که هیچ رهروی در میان نیست
و هیچ انسان کاملی که به اوصاف کمال آراسته و از نام و نشان رسته است یافت نمی گردد،
و قیاس از خود مگیر که چون اسرار بیچون را با تو نگفته اند هیچ کس محرم اسرار نیست.


🌾🌹🌾

زنهار مگو که رهروان نیز نیند
کامل صفتان بی‌نشان نیز نیند


ز اینگونه که تو محرم اسرار نه‌ای
میپنداری که دیگران نیز نیند

فیه ما فیه
مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای جان جهان جان وجهان بندهٔ تو
شیرین شده عالم ز شکر خندهٔ تو

صد قرن گذشت و آسمان نیز ندید
در گردش روزگار مانندهٔ تو

#حضرت_عشق_مولانــــا
ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم

عاشقی را دوست دارم عاشقان را دوستر
صدهزاران دل برای عاشقی پر خون کنم

سوختم در عاشقی تا ساختم با عاشقان
عاجزم در کار خود یارب ندانم چون کنم

آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم
آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم

آب دریاها بسوزد کوهها هامون شود
من ز دیده چون ببارم آبها افزون کنم

مسکن من در بیابان مونس من آهوان
هر کجا من نی زنم از خون دل جیحون کنم

گر شبی خود طوق گردد دست من در گردنش
طوق فرمان را چو مه در گردن گردون کنم

#سنایی
برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو
خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو

به سراپردهٔ آن ماهت اگر راه بود
برفکن پرده از آنروی که من دانم و تو

تا ببینی دل شوریدهٔ خلقی در بند
بگشا تابی از آن موی که من دانم و تو

#خواجوی کرمانی
نه من مانم نه دل ماندنه عالم
اگر  فردا  بدین  صورت درآیی
بیا   ای  جان  ما  را  زندگانی
بیا ای  چشم  ما  را  روشنایی

به هرجایی زسودای تودودیست
کجایی  تو  کجایی  تو کجایی
یکی  شاخی ز نور  پاک  یزدان
که  جان جان جمله میوه‌هایی

#مولانا
چو دیدم لوح پیشانی ساقی
شدم مست و قلم‌ها را شکستم

ز حسن یوسفی سرمست بودم
که حسنش هر دمی گوید الستم

در آن مستی ترنجی می بریدم
ترنج اینک درست و دست خستم

مبادم سر اگر جز تو سرم هست
بسوزا هستیم گر بی‌تو هستم

#مولانا