هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش
دوباره زنده کن این خستهٔ خزان زده را
حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش
کویر تشنهٔ عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
دوباره سبز کن این شاخهٔ خزان زده را
دوباره در تن من روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهٔ عشقم، هزاردستان باش
#حسین_منزوی
هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش
برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود
تو آنکه جسته و پیداش کردهام، آن باش
دوباره زنده کن این خستهٔ خزان زده را
حلول کن به تنم جان ببخش و جانان باش
کویر تشنهٔ عشقم، تداوم عطشم
دگر بس است، ز باران مگوی، باران باش
دوباره سبز کن این شاخهٔ خزان زده را
دوباره در تن من روح نوبهاران باش
بدین صدای حزین، وین نوای آهنگین
به باغ خستهٔ عشقم، هزاردستان باش
#حسین_منزوی
عارفان را شمع و شاهد
نیست از بیرون خویش..!
خون انگوری نخورده
باده شان هم خون خویش..!
هر کسی اندر جهان
مجنون لیلی شدند
عارفان لیلی خویش و
دم به دم مجنون خویش..!
#حضرت_مولانا
نیست از بیرون خویش..!
خون انگوری نخورده
باده شان هم خون خویش..!
هر کسی اندر جهان
مجنون لیلی شدند
عارفان لیلی خویش و
دم به دم مجنون خویش..!
#حضرت_مولانا
گویند سنگ، لعل شود در مقام صبر
آری شود ! ولیک ب خون جگر شود
رندِ عرفا ، ح حافظ
آری شود ! ولیک ب خون جگر شود
رندِ عرفا ، ح حافظ
ذکر ذُوالنّون مصری، رحمه الله علیه
آن پیشوای اهل ملامت، آن شمع جمع قیامت، آن برهان مرتبت و تجرید، آن سلطان معرفت و توحید، آن حجّتِ الفقرُ فخری، قطب وقت ذوالنّون مصری - رحمهالله علیه -از ملوک اهل طریقت بود، و سالک راه بلا و ملامت. در اسرار توحید نظری دقیق داشت و روشی کامل، و ریاضات و کرامات وافر.
بیشتر اهل مصر او را زندیق خواندندی، و بعضی در کار او متحیّر بودندی. تا زنده بود، همه منکر او بودندی. تا وفات نکرد، کس واقف حال [او] نشد، از بس که خود را پوشیده میداشت. و سبب توبه او آن بود که او را خبر دادند که: در فلان جا عابدی است. گفت: قصد زیارت او کردم. او را دیدم، خود را از درخت آويخته و میگفت: «ای تن! مساعدت کن با من به طاعت، و اگر نه هم چنین بگذارمت تا از گرسنگی بمیری». گریه بر من افتاد. عابد آواز گریهُ من میشنید. گفت: «کیست که رحمت میکند بر کسی که شرمش اندک است و جرمش بسیار؟» گفت: پیش او رفتم و سلام کردم. گفتم: اين چه حال است؟. گفت: «اين تن من با من قرار نمیگیرد در طاعت حق - تعالی -و با خلق آمیختن میخواهد ». ذُوالنون گفت: «پنداشتم که خون مسلمانی ریخته است یا کبیرهیی آورده» گفت: «ندانستی که چون با خلق اختلاط کرد همه چیز از پی آن بیاید؟». گفتم: «هول زاهدی!». گفت: «از من زاهدتر میخواهی که بینی؟». گفتم: «خواهم». گفت: "بدین کوه رو". چون به کوه رفتم، جوانی دیدم بر در صومعه یی، یک پای درون آستانه نهاده و یک پای بیرون. پایی که بیرون نهاده بود، بریده بود و کرمان از آن میخوردند. پیش او رفتم و سلام کردم و از حال او پرسیدم. گفت: «روزی در این صومعه نشسته بودم. زنی اینجا گذر کرد. دلم مایل شد و تقاضای آن کرد که از پی او بیرون روم. پای از صومعه پیرون نهادم. آوازی شنیدم که: شرم نداری؟ بعد از سی سال که خدای -عزّ و جلّ -را عبادت کردی و طاعت داشتی، اکنون طاعت شیطان کنی؟ این پای که بیرون نهاده بودم جدا کردم و اینجا نشستهام تا چه باز دیدار آید و با من چه خواهند کرد. تو پیشِ گنهکاران به چه کار آمدهای؟ اگر خواهی که مردی از مردان خدای را بینی بر سر کوه رو». ذوالنُون گفت: از بلندی کوه نتوانستم شد، امّا خبر او پرسیدم. گفت : «مدّتی است تا مردی در آن کوه عبادت میکند. یک روز کسی با او مناظره میکرد که روزی به سبب کسب است. او نذر کرد که: من هیچ نخورم که در او کسبِ مخلوقات بود. چند روز برآمد. هیچ نخورد. حق - تعالی -زنبوران را بفرستاد تا گرد او میپریدند و او را عسل میدادند». ذوالنّون گفت: «چون این چیزها را بدیدم، دانستم که هرکه توکّل به خدای - عزّ و جلّ -کند، خدای - تعالی کار او بسازد و رنج او ضایع نکند. پس در راه می آمدم. مرغکی نابینا دیدم بر درختی. و گفتم: این بیچاره آب وعلف از کجا آورد؟ در حال از درخت فرو پرید و منقار بر زمین زد و دو اُسکره پدید آمد: یکی زرین و یکی سیمین. در یکی کنجد سپید و در دیگری گلاب. کنجد بخورد و گلاب بياشامید و باز بر درخت شد. و آن اُسکره نایدید گشت». پس ذوالنّون گفت: «چون آن بدیدم به یکبارگی اعتماد بر توکّل پدید آمد».
تذکرهالاولیای عطار نیشابوری
بررسی و تصحیح دکتر محمد استعلامی
آن پیشوای اهل ملامت، آن شمع جمع قیامت، آن برهان مرتبت و تجرید، آن سلطان معرفت و توحید، آن حجّتِ الفقرُ فخری، قطب وقت ذوالنّون مصری - رحمهالله علیه -از ملوک اهل طریقت بود، و سالک راه بلا و ملامت. در اسرار توحید نظری دقیق داشت و روشی کامل، و ریاضات و کرامات وافر.
بیشتر اهل مصر او را زندیق خواندندی، و بعضی در کار او متحیّر بودندی. تا زنده بود، همه منکر او بودندی. تا وفات نکرد، کس واقف حال [او] نشد، از بس که خود را پوشیده میداشت. و سبب توبه او آن بود که او را خبر دادند که: در فلان جا عابدی است. گفت: قصد زیارت او کردم. او را دیدم، خود را از درخت آويخته و میگفت: «ای تن! مساعدت کن با من به طاعت، و اگر نه هم چنین بگذارمت تا از گرسنگی بمیری». گریه بر من افتاد. عابد آواز گریهُ من میشنید. گفت: «کیست که رحمت میکند بر کسی که شرمش اندک است و جرمش بسیار؟» گفت: پیش او رفتم و سلام کردم. گفتم: اين چه حال است؟. گفت: «اين تن من با من قرار نمیگیرد در طاعت حق - تعالی -و با خلق آمیختن میخواهد ». ذُوالنون گفت: «پنداشتم که خون مسلمانی ریخته است یا کبیرهیی آورده» گفت: «ندانستی که چون با خلق اختلاط کرد همه چیز از پی آن بیاید؟». گفتم: «هول زاهدی!». گفت: «از من زاهدتر میخواهی که بینی؟». گفتم: «خواهم». گفت: "بدین کوه رو". چون به کوه رفتم، جوانی دیدم بر در صومعه یی، یک پای درون آستانه نهاده و یک پای بیرون. پایی که بیرون نهاده بود، بریده بود و کرمان از آن میخوردند. پیش او رفتم و سلام کردم و از حال او پرسیدم. گفت: «روزی در این صومعه نشسته بودم. زنی اینجا گذر کرد. دلم مایل شد و تقاضای آن کرد که از پی او بیرون روم. پای از صومعه پیرون نهادم. آوازی شنیدم که: شرم نداری؟ بعد از سی سال که خدای -عزّ و جلّ -را عبادت کردی و طاعت داشتی، اکنون طاعت شیطان کنی؟ این پای که بیرون نهاده بودم جدا کردم و اینجا نشستهام تا چه باز دیدار آید و با من چه خواهند کرد. تو پیشِ گنهکاران به چه کار آمدهای؟ اگر خواهی که مردی از مردان خدای را بینی بر سر کوه رو». ذوالنُون گفت: از بلندی کوه نتوانستم شد، امّا خبر او پرسیدم. گفت : «مدّتی است تا مردی در آن کوه عبادت میکند. یک روز کسی با او مناظره میکرد که روزی به سبب کسب است. او نذر کرد که: من هیچ نخورم که در او کسبِ مخلوقات بود. چند روز برآمد. هیچ نخورد. حق - تعالی -زنبوران را بفرستاد تا گرد او میپریدند و او را عسل میدادند». ذوالنّون گفت: «چون این چیزها را بدیدم، دانستم که هرکه توکّل به خدای - عزّ و جلّ -کند، خدای - تعالی کار او بسازد و رنج او ضایع نکند. پس در راه می آمدم. مرغکی نابینا دیدم بر درختی. و گفتم: این بیچاره آب وعلف از کجا آورد؟ در حال از درخت فرو پرید و منقار بر زمین زد و دو اُسکره پدید آمد: یکی زرین و یکی سیمین. در یکی کنجد سپید و در دیگری گلاب. کنجد بخورد و گلاب بياشامید و باز بر درخت شد. و آن اُسکره نایدید گشت». پس ذوالنّون گفت: «چون آن بدیدم به یکبارگی اعتماد بر توکّل پدید آمد».
تذکرهالاولیای عطار نیشابوری
بررسی و تصحیح دکتر محمد استعلامی
امام محمدغزالی رحمهالله میگویند:
تعجب آور است:
اینکه شخصی به آرایش چهره خود
که محل نظاره کردن مردم است
زیاد اهمیت دهد،
اما به قلب خود
که محل نظر خالق اوست
هیچ اهمیتی ندهد!!!
تعجب آور است:
اینکه شخصی به آرایش چهره خود
که محل نظاره کردن مردم است
زیاد اهمیت دهد،
اما به قلب خود
که محل نظر خالق اوست
هیچ اهمیتی ندهد!!!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امشب از همان شبهاییست
ڪه برایت یک شب بخیر
خــدایے آرزو ڪـردم
شبتـون پر از عطر خدا
ڪه برایت یک شب بخیر
خــدایے آرزو ڪـردم
شبتـون پر از عطر خدا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما را
ز منع عقل
مترسان
و
می بیار🍷
کان شحنه
در ولایت ما
هیچ کاره نیست...
استاد جان شجریان💠
✍حافظ
ز منع عقل
مترسان
و
می بیار🍷
کان شحنه
در ولایت ما
هیچ کاره نیست...
استاد جان شجریان💠
✍حافظ
#یک حبه نور
وَعَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
چه بسا چیزی را دوست نمیدارید و آن چیز برای شما نیک باشد، و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و آن چیز برای شما بد باشد، و خداوند به رموز کارها آشناست و مصلحت شما را میداند و شما از اسرار امور بیخبرید و مصلحت خود را چنان که شاید و باید نمیدانید.
#بقره-آیه ۲۱۶
وَعَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
چه بسا چیزی را دوست نمیدارید و آن چیز برای شما نیک باشد، و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و آن چیز برای شما بد باشد، و خداوند به رموز کارها آشناست و مصلحت شما را میداند و شما از اسرار امور بیخبرید و مصلحت خود را چنان که شاید و باید نمیدانید.
#بقره-آیه ۲۱۶
خود را دوست داشتن خیلی سخت است، همانطور که دوست داشتن حقیقی دیگران هم خیلی دشوار است. ولی همینکه بتوانید خود را دوست بدارید، دیگران را هم دوست خواهید داشت.
همچنین:
محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکلتر است ...
اگر توانستی در مورد خودت قضاوت درستی بکنی ، معلوم میشود که یک فرزانه تمام عیاری
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آغازهر روز شروع دوباره
برای آموختن است
آغازبرای تکاندن غباراز دل
نشاندن غنچه های محبت و
عشق
پس دوباره زندگی راآغاز کن
امروزت عالییییییییی
🌺🌺🌺
شادباشی
همچنین:
محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکلتر است ...
اگر توانستی در مورد خودت قضاوت درستی بکنی ، معلوم میشود که یک فرزانه تمام عیاری
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
آغازهر روز شروع دوباره
برای آموختن است
آغازبرای تکاندن غباراز دل
نشاندن غنچه های محبت و
عشق
پس دوباره زندگی راآغاز کن
امروزت عالییییییییی
🌺🌺🌺
شادباشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه زیبای سلام حال ما خوب است
#خسرو_شکیبایی
#خسرو_شکیبایی
نومید نیم گرچه ز من ببریدی
یا بر سر من یار دگر بگزیدی
تا جان دارم غم تو خواهم خوردن
بسیار امیدهاست در نومیدی....
مولانا
یا بر سر من یار دگر بگزیدی
تا جان دارم غم تو خواهم خوردن
بسیار امیدهاست در نومیدی....
مولانا
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا
یارب به صدق سینهٔ پیران راستگوی
یارب به آب دیدهٔ مردان آشنا
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست
ای نام اعظمت در گنجینهٔ شفا
گر خلق تکیه بر عمل خویش کردهاند
ما را بس است رحمت و فضل تو متکا
سعدی
یا رب العالمین
یارب به خون پاک شهیدان کربلا
یارب به صدق سینهٔ پیران راستگوی
یارب به آب دیدهٔ مردان آشنا
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست
ای نام اعظمت در گنجینهٔ شفا
گر خلق تکیه بر عمل خویش کردهاند
ما را بس است رحمت و فضل تو متکا
سعدی
یا رب العالمین
ای داد دوباره کار دل مشکل شد
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبک سران سنگین دل شد
#فریدون_مشیری
#ای_داد
#لحظه_ها_و_احساسها
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبک سران سنگین دل شد
#فریدون_مشیری
#ای_داد
#لحظه_ها_و_احساسها
نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
در شب دیوانهٔ غمگین
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
در شب دیوانهٔ غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر
#مهدی_اخوان_ثالث
#اندوه
#زمستان
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
در شب دیوانهٔ غمگین
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
در شب دیوانهٔ غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر
#مهدی_اخوان_ثالث
#اندوه
#زمستان
آب را بر آتش ریختم،
آتش بی بال و پر شد،
امّا
آب، بال و پر درآورد!
عشق…
دیوانگی پدیدارهاست!
...
#قدمعلی_سرامی
قدمعلی سَرّامی (زادهٔ ۸ بهمن ۱۳۲۲ در رامهرمز)، نویسنده، شاعر و پژوهشگر ایرانی در حوزهٔ زبان فارسی و عضو هیئت امنای بنیاد فردوسی است
آتش بی بال و پر شد،
امّا
آب، بال و پر درآورد!
عشق…
دیوانگی پدیدارهاست!
...
#قدمعلی_سرامی
قدمعلی سَرّامی (زادهٔ ۸ بهمن ۱۳۲۲ در رامهرمز)، نویسنده، شاعر و پژوهشگر ایرانی در حوزهٔ زبان فارسی و عضو هیئت امنای بنیاد فردوسی است