چه لطيفست قبا بر تن چون سرو روانت
آه اگرچون کمرم دست رسيدی به ميانت
در دلم هيچ نيايد مگر انديشه وصلت
تو نه آنی که دگر کس بنشيند به مکانت
سٖـرو را قامت خوبست و قمر را رخ زیبا
تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت
#حضرت_سعدی
آه اگرچون کمرم دست رسيدی به ميانت
در دلم هيچ نيايد مگر انديشه وصلت
تو نه آنی که دگر کس بنشيند به مکانت
سٖـرو را قامت خوبست و قمر را رخ زیبا
تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت
#حضرت_سعدی
ای دل مبتلای من شیفته هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست می لقای تو
گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو
#عطار
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست می لقای تو
گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو
#عطار
چه لطيفست قبا بر تن چون سرو روانت
آه اگرچون کمرم دست رسيدی به ميانت
در دلم هيچ نيايد مگر انديشه وصلت
تو نه آنی که دگر کس بنشيند به مکانت
سٖـرو را قامت خوبست و قمر را رخ زیبا
تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت
#حضرت_سعدی
آه اگرچون کمرم دست رسيدی به ميانت
در دلم هيچ نيايد مگر انديشه وصلت
تو نه آنی که دگر کس بنشيند به مکانت
سٖـرو را قامت خوبست و قمر را رخ زیبا
تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت
#حضرت_سعدی
به گرسیوز این داستان برگشاد
ز کار سیاوش بسی کرد یاد
ترا گفت ز ایدر بباید شدن
بر او فراوان نباید بدن
بپرسی و گویی کزان جشنگاه
نخواهی همی کرد کس را نگاه
به مهرت همی دل بجنبد ز جای
یکی با فرنگیس خیز ایدر آی
نیازست ما را به دیدار تو
بدان پرهنر جان بیدار تو
بخش ده
داستان سیاوش
حکیم ابوالقاسم فردوسی
ز کار سیاوش بسی کرد یاد
ترا گفت ز ایدر بباید شدن
بر او فراوان نباید بدن
بپرسی و گویی کزان جشنگاه
نخواهی همی کرد کس را نگاه
به مهرت همی دل بجنبد ز جای
یکی با فرنگیس خیز ایدر آی
نیازست ما را به دیدار تو
بدان پرهنر جان بیدار تو
بخش ده
داستان سیاوش
حکیم ابوالقاسم فردوسی
Audio
• مست مستم •
آهنگساز: حبیبالله بدیعی
ترانهسرا: عبدالله الفت
خواننده: رویا
فغان که شبها، بیتو تنها
به پایِ مینا، ساغر به دستم
مستِ مستم، مستِ مستم
آهنگساز: حبیبالله بدیعی
ترانهسرا: عبدالله الفت
خواننده: رویا
فغان که شبها، بیتو تنها
به پایِ مینا، ساغر به دستم
مستِ مستم، مستِ مستم
@Adabvaavayparsi
TN 221 مخالف سه گاه
موسیقی ایرانی
#تکنوازان
برنامه شماره 221
دستگاه #سه_گاه #مخالف
#ویولن : #پرویز_یاحقی
#تار : #جلیل_شهناز
#سنتور #فضل_الله_توکل
#تنبک : #جهانگیر_ملک
#تکنوازان
برنامه شماره 221
دستگاه #سه_گاه #مخالف
#ویولن : #پرویز_یاحقی
#تار : #جلیل_شهناز
#سنتور #فضل_الله_توکل
#تنبک : #جهانگیر_ملک
ﺭﺍﺯِ ﺩﻝِ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮیید
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺍﺯ ﺑﻴﺨﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﻴﺪ
ﺑﺎﺩﻝ ﺳﻴﻪ ﻫﺎﻥ ﻗﺼﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺑﻮﻳﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ
ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﻧﺎ ﺍﻟﺤﻖ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﻭﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ
ﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺮِ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺭﺍﺯﻯ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﺳﺖ
ﺍﺯ ﻣﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺸﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
فخرالدین عراقی .
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺍﺯ ﺑﻴﺨﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﻴﺪ
ﺑﺎﺩﻝ ﺳﻴﻪ ﻫﺎﻥ ﻗﺼﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺑﻮﻳﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ
ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﻧﺎ ﺍﻟﺤﻖ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﻭﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ
ﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺮِ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﺭﺍﺯﻯ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﺳﺖ
ﺍﺯ ﻣﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺸﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
فخرالدین عراقی .
در این در به جز ما آشنا نیست
به نزد آشنا خود عین ما نیست
گمان کج مبر بشنو ز عطار
که هر کو در خدا گم شد جدا نیست
نه قربست و نه بعد آنجا که مائیم
مگو آنجا کجا آنجا کجا نیست
حباب و موج و دریا هر سه آبند
جدایند از هم و از هم جدا نیست
فنا شو از فنا و از بقا هم
فقیران را فنا و هم بقا نیست
حریف درد نوش و دردمندیم
از این خوشتر دل ما را دوا نیست
وجود این و آن نقش خیالست
حقیقت جز وجود کبریا نیست
اگر گوئی همه حقست حقست
وگر خلقش همی خوانی خطا نیست
چو سید نیست شو از هست و از نیست
چو تو خود نیستی هستی تو را نیست
حضرت شاه نعمتالله ولی
به نزد آشنا خود عین ما نیست
گمان کج مبر بشنو ز عطار
که هر کو در خدا گم شد جدا نیست
نه قربست و نه بعد آنجا که مائیم
مگو آنجا کجا آنجا کجا نیست
حباب و موج و دریا هر سه آبند
جدایند از هم و از هم جدا نیست
فنا شو از فنا و از بقا هم
فقیران را فنا و هم بقا نیست
حریف درد نوش و دردمندیم
از این خوشتر دل ما را دوا نیست
وجود این و آن نقش خیالست
حقیقت جز وجود کبریا نیست
اگر گوئی همه حقست حقست
وگر خلقش همی خوانی خطا نیست
چو سید نیست شو از هست و از نیست
چو تو خود نیستی هستی تو را نیست
حضرت شاه نعمتالله ولی
ای خواجۀ بازرگان، از مصر شِکَر آمد
وآن یوسفِ چون شِکّر ناگه ز سفر آمد
روح آمد و راح آمد، معجونِ نَجاح آمد
ور چیزِ دگر خواهی، آن چیزِ دگر آمد
آن میوهٔ یعقوبی وآن چشمهٔ ایّوبی
از منظره پیدا شد، هنگامِ نَظَر آمد
خضر از کَرمِ ایزد بر آبِ حیاتی زد
نَک زُهره غزلگویان در برجِ قمر آمد
آمد شهِ معراجی، شب رَست ز محتاجی
گردون به نثارِ او با دامنِ زر آمد
موسیِّ نهان آمد، صد چشمه روان آمد
جان همچو عصا آمد، تن همچو حَجَر آمد
زین مردمِ کارافزا، زین خانهٔ پرغوغا
عیسی نخورَد حلوا، کاین آخُرِ خر آمد
چون بسته نبود آن دَم، در شش جهتِ عالَم
در جُستنِ او گردون، بس زیر و زبر آمد
آن کاو مَثَلِ هدهد بی تاج نَبُد هرگز
چون مور ز مادر او بربسته کمر آمد
در عشق بُوَد بالغ، از تاج و کمر فارغ
کز کرسی و از عرشش منشورِ ظفر آمد
باقیش ز سلطان جو، سلطانِ سخاوتخو
زو پرس خبرها را کاو کانِ خبر آمد
#دیوان_شمس
وآن یوسفِ چون شِکّر ناگه ز سفر آمد
روح آمد و راح آمد، معجونِ نَجاح آمد
ور چیزِ دگر خواهی، آن چیزِ دگر آمد
آن میوهٔ یعقوبی وآن چشمهٔ ایّوبی
از منظره پیدا شد، هنگامِ نَظَر آمد
خضر از کَرمِ ایزد بر آبِ حیاتی زد
نَک زُهره غزلگویان در برجِ قمر آمد
آمد شهِ معراجی، شب رَست ز محتاجی
گردون به نثارِ او با دامنِ زر آمد
موسیِّ نهان آمد، صد چشمه روان آمد
جان همچو عصا آمد، تن همچو حَجَر آمد
زین مردمِ کارافزا، زین خانهٔ پرغوغا
عیسی نخورَد حلوا، کاین آخُرِ خر آمد
چون بسته نبود آن دَم، در شش جهتِ عالَم
در جُستنِ او گردون، بس زیر و زبر آمد
آن کاو مَثَلِ هدهد بی تاج نَبُد هرگز
چون مور ز مادر او بربسته کمر آمد
در عشق بُوَد بالغ، از تاج و کمر فارغ
کز کرسی و از عرشش منشورِ ظفر آمد
باقیش ز سلطان جو، سلطانِ سخاوتخو
زو پرس خبرها را کاو کانِ خبر آمد
#دیوان_شمس
راندی ز نظر چشم بلا دیدهٔی ما را
این چشم کجا بود ز تو دیدهٔی ما را
سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام
این بخت نباشد سر شوریدهٔی ما را
مردیم به آن چشمهٔ حیوان که رساند
شرح عطش سینهٔ تفسیدهٔی ما را
فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند
این عرصهٔ شطرنج فرو چیدهٔی ما را
هجران کسی کرد به یک سیلی غم کور
چشم دل از تیغ نترسیدهٔی ما را
ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیدهٔی ما را
ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند
خرسند کن از خود دل رنجیدهٔی ما را
با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی
پاشید نمک جان خراشیدهٔی ما را
#وحشیبافقی
این چشم کجا بود ز تو دیدهٔی ما را
سنگی نفتد این طرف از گوشهٔ آن بام
این بخت نباشد سر شوریدهٔی ما را
مردیم به آن چشمهٔ حیوان که رساند
شرح عطش سینهٔ تفسیدهٔی ما را
فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند
این عرصهٔ شطرنج فرو چیدهٔی ما را
هجران کسی کرد به یک سیلی غم کور
چشم دل از تیغ نترسیدهٔی ما را
ما شعلهٔ شوق تو به صد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیدهٔی ما را
ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند
خرسند کن از خود دل رنجیدهٔی ما را
با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی
پاشید نمک جان خراشیدهٔی ما را
#وحشیبافقی
آنها دشمنان امیدند، عشق من
دشمنان زلالی آب
و درخت پر شکوفه.
دشمنان زندگی در تب و تاب.
آنها برچسب ِ مرگ بر خود دارند
دندانهائی پوسیده و گوشتی فاسد
بزودی میمیرند و برای همیشه میروند
آری عشق من
آزادی
نغمه خوان
در جامهٔ نوروزی
بازو گشاده میآید
آزادی در این کشور
#ناظم_حکمت
دشمنان زلالی آب
و درخت پر شکوفه.
دشمنان زندگی در تب و تاب.
آنها برچسب ِ مرگ بر خود دارند
دندانهائی پوسیده و گوشتی فاسد
بزودی میمیرند و برای همیشه میروند
آری عشق من
آزادی
نغمه خوان
در جامهٔ نوروزی
بازو گشاده میآید
آزادی در این کشور
#ناظم_حکمت
سرما
(( هوا بس ناجوانمردانه سرد است ))
و در محنت سرای من
چراغ روشنی
از بهر گرما نیست
(( هوا بس ناجوانمردانه سرد است ))
و طفل کوچک من
نیک فهمیده ست
سرما چیست
#مسعود_لواسانی
(( هوا بس ناجوانمردانه سرد است ))
و در محنت سرای من
چراغ روشنی
از بهر گرما نیست
(( هوا بس ناجوانمردانه سرد است ))
و طفل کوچک من
نیک فهمیده ست
سرما چیست
#مسعود_لواسانی
در نگر تا به کفر اول بینا گردی
پس راه رو، تا ایمان عموم به دست آوری
پس جان کن، تا به کفر ثانی بینا گردی
پس طلب کن به جد، تا ایمان خصوصی را بیابی...
پس ازاین اگر دولتی باشی به کفر ثالث درنهاد خود بینا شوی
ای عزیز اگر به این مقام رسی کافری را به جان بخری که خط و خال و دیدن معشوق جز کفر و زنار چه فایده دهد ؟
باش تا رسی و بینی...
(عین القضات همدانی )
پس راه رو، تا ایمان عموم به دست آوری
پس جان کن، تا به کفر ثانی بینا گردی
پس طلب کن به جد، تا ایمان خصوصی را بیابی...
پس ازاین اگر دولتی باشی به کفر ثالث درنهاد خود بینا شوی
ای عزیز اگر به این مقام رسی کافری را به جان بخری که خط و خال و دیدن معشوق جز کفر و زنار چه فایده دهد ؟
باش تا رسی و بینی...
(عین القضات همدانی )
سگ و مسجد!
مولانا شرف الدین دامغانی از کنار مسجدی می گذشت.
خادم مسجد سگی را کتک می زد و در را بسته بود که سگ فرار نکند.
مولانا در مسجد را باز کرد و سگ گریخت.
خادم مسجد با مولانا دعوا کرد.
مولانا گفت: ای یار! سگ را ببخش چون عقل ندارد. از بی عقلی است که به مسجد در آمده وگرنه ما که عقل داریم ، آیا هرگز ما را در مسجد دیده ای؟!
"عبید زاکانی"
شیخ محییالدین ابن عربی میفرماید: «یک بار عشقِ من به استادم، ابی مدین - رضی الله عنه- برایم مجسّم شد. نمیتوانستم در او بنگرم و او با من سخن میگفت و من به سخن او گوش فرا میدادم و مباحثی را میفهمیدم. چند روزی نگذاشت از خوراک سیر شوم و هر گاه آنان بر سفره مینشستند، عشق نیز بر کنارهاش میایستاد و به من مینگریست و با زبانی که میشنیدم به من میگفت: مرا میبینی و خوراک میخوری؟! من نیز خوراک نمیخوردم و احساس گرسنگی هم نمیکردم و سرشار از عشق میشدم تا این که از نگریستن به عشق فربهتر و چاقتر شدم و عشق، جای خوراک را میگرفت و طعم خوش آن را میچشیدم و احساس گرسنگی و تشنگی نمیکردم و به هنگام ایستادن و نشستن و حرکت و سکون همواره عشق نصب العین من بود.»
بایزید بسطامی:
«به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای به برف فرو شود، به عشق فرو شدم.»
📚 تذکرة الاولیای عطار نیشابوری
«به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای به برف فرو شود، به عشق فرو شدم.»
📚 تذکرة الاولیای عطار نیشابوری
گَرما نه همه تَنورِ سوزان باشد
ناگَهْ زِ دَرَم دَرآیی، گرم آن باشد
سَرما نه همه سردِ زمستان باشد
چون وَعده دَهی نیایی، سرد آن باشد
#رباعی_مولانا
ناگَهْ زِ دَرَم دَرآیی، گرم آن باشد
سَرما نه همه سردِ زمستان باشد
چون وَعده دَهی نیایی، سرد آن باشد
#رباعی_مولانا
افلاطون معتقد بود هیچ چیز در عالم ماده وجود ندارد مگر اینکه قبلا در عالم مثال پدید آمده باشد.