🔸
آن نَفَسی که باخودی، یارْ چو خار آیَدَت
وان نَفَسی که بیخودی، یار چه کار آیَدَت
آن نَفَسی که باخودی، خودْ تو شکارِ پَشِّهای
وان نَفَسی که بیخودی، پیلْ شکار آیَدَت
آن نَفَسی که باخودی، بستۀ ابرِ غُصّهای
وان نَفَسی که بیخودی، مَهْ به کنار آیَدَت
آن نَفَسی که باخودی، یارْ کِناره میکُند
وان نَفَسی که بیخودی، باده یار آیَدَت
آن نَفَسی که باخودی، هَمچو خَزان فَسُردهای
وان نَفَسی که بیخودی، دِیْ چو بهار آیَدَت
#مولانا
آن نَفَسی که باخودی، یارْ چو خار آیَدَت
وان نَفَسی که بیخودی، یار چه کار آیَدَت
آن نَفَسی که باخودی، خودْ تو شکارِ پَشِّهای
وان نَفَسی که بیخودی، پیلْ شکار آیَدَت
آن نَفَسی که باخودی، بستۀ ابرِ غُصّهای
وان نَفَسی که بیخودی، مَهْ به کنار آیَدَت
آن نَفَسی که باخودی، یارْ کِناره میکُند
وان نَفَسی که بیخودی، باده یار آیَدَت
آن نَفَسی که باخودی، هَمچو خَزان فَسُردهای
وان نَفَسی که بیخودی، دِیْ چو بهار آیَدَت
#مولانا
گر تو آزاد نباشی همه دنيا قفس است
هر كجا هست زمين تا به ثريا قفس است
تا كه «نادان» به جهان حكمروایی دارد
همه جا در نظر مردم «دانا» قفس است
فریدون_مشیری
هر كجا هست زمين تا به ثريا قفس است
تا كه «نادان» به جهان حكمروایی دارد
همه جا در نظر مردم «دانا» قفس است
فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بزرگان گفتهاند:
دل دیگ است و زبان کفگیر،
هر چه در دیگ باشد به کفگیر همان برآید.
دل دریاست، زبان ساحل؛
چون دریا موج کند به ساحل همان اندازد که در دریا بود.
#شیخابوالحسن_خرقانی
#نورالعلوم
دل دیگ است و زبان کفگیر،
هر چه در دیگ باشد به کفگیر همان برآید.
دل دریاست، زبان ساحل؛
چون دریا موج کند به ساحل همان اندازد که در دریا بود.
#شیخابوالحسن_خرقانی
#نورالعلوم
أَمَّنْ یُجِیبُ
الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ
خدایا به حق این آیه
مبارکه
هر عزیزی تو دلش هر
حاجتی دارد روا بفرما
شب زیباتون متبرک به
گرمی نگاه خدا
الــهی
دلخوشیهاتون افزون
جمع خانوادهتون پراز دلگرمی
شبتون بخیر
وپراز آرامش الهی
الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ
خدایا به حق این آیه
مبارکه
هر عزیزی تو دلش هر
حاجتی دارد روا بفرما
شب زیباتون متبرک به
گرمی نگاه خدا
الــهی
دلخوشیهاتون افزون
جمع خانوادهتون پراز دلگرمی
شبتون بخیر
وپراز آرامش الهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک حبه نور
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند رحمتگر مهربان
#سوره_حجر_آیه_۹۹
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (٩٩)
و پروردگارت را تا زمانی كه مرگ به سویت آید بندگی كن
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند رحمتگر مهربان
#سوره_حجر_آیه_۹۹
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (٩٩)
و پروردگارت را تا زمانی كه مرگ به سویت آید بندگی كن
ترس کہ بہ جانت بیفتد،
انتہاے تمام خوشےهایت مےشود دلہره داشتن!
وقتے با هر لبخندے کہ مےزند فکرت درگیر این است کہ اگر روزے چشمانت این لبخند را نبینند و گوشہایت صدایش را در تڪ تڪ سلولہایت
ضبط نکنند، چہ بہ روزت مےآید؟
وقتے با هر قدمے کہ برمےدارد با خودت فکر مےکنے نکند این آخرین بارے است کہ مےتوانم دستانش را اینگونہ محکم بفشارم و عطر تنش را
با عمق وجودم استشمام کنم...
نکند برود و دیگر برگشتے در کار نباشد؟
ترس کہ بہ جانت بیفتد ضعیف مےشوے،
ترس از دست دادن...ترس از نبودن...
ترس از تمام شدن ، ترس از خراب شدن خانہء رؤیاهایت...
مگر این زندگے چقدر فرصت بہ ما داده است کہ آن را صرف ترسیدن و دلہره داشتن کنیم!
بدون ترس اینبار از بودنہا لذت ببریم،
اینبار دستان آدمہاے مانده را محکمتر از همیشہ فشار دهیم و طرح لبخندشان را در حافظہ مان حڪ کنیم...
نگذاریم ترس افسار زندگیمان را بہ دست بگیرد!
ترس کہ بہ جانت بیفتد روحت را
مچالہ مےکند...
قوی باش و نترس دوست عزیزم
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
فرق نمیکنه موقع سلام یا وقت خداحافظی باشه، میگم:
“تنور دلت گرم”
تابستونو زمستون نداره…
انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی دلت را میخوری
هرچه دلت گرم تر، مهربانیت بیشتر
روزگارت آبادتر، خودت راضی تر
🌺🌺🌺
شاد باشی
انتہاے تمام خوشےهایت مےشود دلہره داشتن!
وقتے با هر لبخندے کہ مےزند فکرت درگیر این است کہ اگر روزے چشمانت این لبخند را نبینند و گوشہایت صدایش را در تڪ تڪ سلولہایت
ضبط نکنند، چہ بہ روزت مےآید؟
وقتے با هر قدمے کہ برمےدارد با خودت فکر مےکنے نکند این آخرین بارے است کہ مےتوانم دستانش را اینگونہ محکم بفشارم و عطر تنش را
با عمق وجودم استشمام کنم...
نکند برود و دیگر برگشتے در کار نباشد؟
ترس کہ بہ جانت بیفتد ضعیف مےشوے،
ترس از دست دادن...ترس از نبودن...
ترس از تمام شدن ، ترس از خراب شدن خانہء رؤیاهایت...
مگر این زندگے چقدر فرصت بہ ما داده است کہ آن را صرف ترسیدن و دلہره داشتن کنیم!
بدون ترس اینبار از بودنہا لذت ببریم،
اینبار دستان آدمہاے مانده را محکمتر از همیشہ فشار دهیم و طرح لبخندشان را در حافظہ مان حڪ کنیم...
نگذاریم ترس افسار زندگیمان را بہ دست بگیرد!
ترس کہ بہ جانت بیفتد روحت را
مچالہ مےکند...
قوی باش و نترس دوست عزیزم
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
فرق نمیکنه موقع سلام یا وقت خداحافظی باشه، میگم:
“تنور دلت گرم”
تابستونو زمستون نداره…
انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی دلت را میخوری
هرچه دلت گرم تر، مهربانیت بیشتر
روزگارت آبادتر، خودت راضی تر
🌺🌺🌺
شاد باشی
اولیای حقّ،
غیر این آسمان ها، آسمان های دیگر مشاهده کرده اند که این آسمان ها در چشمشان نمی آید
و این حقیر می نماید پیشِ ایشان،
و پای بر اینها نهاده اند و گذشته اند.
آسمان هاست در ولایتِ جان
کار فرمای آسمانِ جهان
و چه عَجب می آید که
آدمی ای از میان آدمیان این خصوصیّت یابد که
پا بر سرِ کیوان نهد؟
فیه_ما_فیه
غیر این آسمان ها، آسمان های دیگر مشاهده کرده اند که این آسمان ها در چشمشان نمی آید
و این حقیر می نماید پیشِ ایشان،
و پای بر اینها نهاده اند و گذشته اند.
آسمان هاست در ولایتِ جان
کار فرمای آسمانِ جهان
و چه عَجب می آید که
آدمی ای از میان آدمیان این خصوصیّت یابد که
پا بر سرِ کیوان نهد؟
فیه_ما_فیه
حکایتی از زبان مسیح نقل میکنند که بسیار شنیدنی است. می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان می کرد. حکایت این است:
مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد، تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه ،هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد.
بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتنـد: «این بی انصافی است. چه می کنید، آقا؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکرده اند.» مرد ثروتمند خندید وگفت: «به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است؟» کارگران یکصدا گفتند: «نه، آنچه که شما به ما پرداخته اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم.» مرد دارا گفت: «من به آنها پول داده ام، زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی شود. من از استغنای خویش می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته اید، پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی نیازیست که می بخشم.»
مسیح گفت: «بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت میکوشند. بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می شـود. امـا همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند.» شما نمی دانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد، بلکه دارائی خویش را می نگرد. اوبه غنای خود نگاه می کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.
مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد، تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه ،هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد.
بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتنـد: «این بی انصافی است. چه می کنید، آقا؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکرده اند.» مرد ثروتمند خندید وگفت: «به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است؟» کارگران یکصدا گفتند: «نه، آنچه که شما به ما پرداخته اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم.» مرد دارا گفت: «من به آنها پول داده ام، زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی شود. من از استغنای خویش می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته اید، پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی نیازیست که می بخشم.»
مسیح گفت: «بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت میکوشند. بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می شـود. امـا همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند.» شما نمی دانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد، بلکه دارائی خویش را می نگرد. اوبه غنای خود نگاه می کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آنرا
#خیام، رباعی شماره 4
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آنرا
#خیام، رباعی شماره 4
#حضرت_مولانا
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجدقسمت یک روزهای
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجدقسمت یک روزهای
مُشک را گفتند :
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ،
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ.
ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ !
#فیه_ما_فیه
#مولانا
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ،
ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ.
ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ !
#فیه_ما_فیه
#مولانا
-بنگر ز جهان، چه طَرْف بربستم؟
هیچ.
وز حاصل عمر چیست در دستم؟
هیچ.
شمع طربم ولی چو بنشستم،
هیچ.
من جام جمم؛
ولی چو بشکستم،
هیچ...
#خیام📕
هیچ.
وز حاصل عمر چیست در دستم؟
هیچ.
شمع طربم ولی چو بنشستم،
هیچ.
من جام جمم؛
ولی چو بشکستم،
هیچ...
#خیام📕
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیباترین شهر برفی جهان در چین 😍
یکی پرسید از آن مجنون غمناک
که ای خالص عیار و از هوس پاک
چرا شبها تو را آه و فغان است
که شب آسایش پیر و جوان است
جوابش گفت آن مجنون بیدل
که ای از فیض شب گردیده غافل
به شبها عاشقان را راز باشد
به شب کوی وفا، در باز باشد
به شب بردند عیسی را به افلاک
به چرخ چارمین از عالم خاک
به شب قرآن فرود آمد ز معبود
به شب حقّ، جرم آدم را ببخشود
پیمبر را به شب معراج دادند
دلش نور و سرش را تاج دادند
مرا انسی از آن باشد به شبها
که آمد لیلیم در شب به دنیا
به عشق او به شبها میزنم گام
که شب لیل است و با لیلی است
همنام.
#نظامی_گنجوی
که ای خالص عیار و از هوس پاک
چرا شبها تو را آه و فغان است
که شب آسایش پیر و جوان است
جوابش گفت آن مجنون بیدل
که ای از فیض شب گردیده غافل
به شبها عاشقان را راز باشد
به شب کوی وفا، در باز باشد
به شب بردند عیسی را به افلاک
به چرخ چارمین از عالم خاک
به شب قرآن فرود آمد ز معبود
به شب حقّ، جرم آدم را ببخشود
پیمبر را به شب معراج دادند
دلش نور و سرش را تاج دادند
مرا انسی از آن باشد به شبها
که آمد لیلیم در شب به دنیا
به عشق او به شبها میزنم گام
که شب لیل است و با لیلی است
همنام.
#نظامی_گنجوی
زر بپاش و خواجهٔ زر پاش باش
سر بنه بر پاش و خاکپاش باش
زهد بگذار و به میخانه خرام
در خرابات مغان قلاش باش
لذتی از عمر اگر خواهی برو
همنشین زندگی اوباش باش
روز امروزت غنیمت می شمر
دی گذشت آسوده از فرداش باش
گر بیابی سید هر دو سرا
ناظر آن دیدهٔ بیناش باش
#شاہ_نعمت_اللہ_ولی
سر بنه بر پاش و خاکپاش باش
زهد بگذار و به میخانه خرام
در خرابات مغان قلاش باش
لذتی از عمر اگر خواهی برو
همنشین زندگی اوباش باش
روز امروزت غنیمت می شمر
دی گذشت آسوده از فرداش باش
گر بیابی سید هر دو سرا
ناظر آن دیدهٔ بیناش باش
#شاہ_نعمت_اللہ_ولی
شیر خدا بند گسستن گرفت
ساقی جان شیشه شکستن گرفت
دزد دلم گشت گرفتار یار
دزد مرا دست ببستن گرفت
دوش چه شب بود که در نیم شب
برق ز رخسار تو جستن گرفت
عشق تو آورد شراب و کباب
عقل به یک گوشه نشستن گرفت
ساغر می قهقهه آغاز کرد
خابیه خونابه گرستن گرفت
در دل خم باده چو انداخت تیر
بال و پر غصه گسستن گرفت
پیر خرد دید که سرده توی
دست ز مستان تو شستن گرفت
طفل دلم را به کرم شیر ده
چون سر پستان تو جستن گرفت
جان من از شیر تو شد شیرگیر
وز سگی نفس برستن گرفت
ساقی باقی چو به جان باده داد
عمر ابد یافت و بزستن گرفت
بیش مگو راز که دلبر به خشم
جانب من کژ نگرستن گرفت
#مولانا
ساقی جان شیشه شکستن گرفت
دزد دلم گشت گرفتار یار
دزد مرا دست ببستن گرفت
دوش چه شب بود که در نیم شب
برق ز رخسار تو جستن گرفت
عشق تو آورد شراب و کباب
عقل به یک گوشه نشستن گرفت
ساغر می قهقهه آغاز کرد
خابیه خونابه گرستن گرفت
در دل خم باده چو انداخت تیر
بال و پر غصه گسستن گرفت
پیر خرد دید که سرده توی
دست ز مستان تو شستن گرفت
طفل دلم را به کرم شیر ده
چون سر پستان تو جستن گرفت
جان من از شیر تو شد شیرگیر
وز سگی نفس برستن گرفت
ساقی باقی چو به جان باده داد
عمر ابد یافت و بزستن گرفت
بیش مگو راز که دلبر به خشم
جانب من کژ نگرستن گرفت
#مولانا