ای ز فروغ رخات، تافته صد آفتاب
تافتهام از غمات، روی ز من برمَتاب
زنده به بوی توام، بوی ز من وامَگیر
تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب
#عراقی
تافتهام از غمات، روی ز من برمَتاب
زنده به بوی توام، بوی ز من وامَگیر
تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب
#عراقی
زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست
عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست
لاله بزمآرای گلچین گشت و گل دمساز خار
زین گلستان بهره بلبل فغانی بیش نیست
#رهی_معیری
عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست
لاله بزمآرای گلچین گشت و گل دمساز خار
زین گلستان بهره بلبل فغانی بیش نیست
#رهی_معیری
زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست
صاحبِ دیوانِ ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست
بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ میفروشان راه نیست
هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست
بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالیمشربیست
عاشقِ دُردیکش اندر بندِ مال و جاه نیست
#حضرت_حافظ
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست
صاحبِ دیوانِ ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست
بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ میفروشان راه نیست
هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست
بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالیمشربیست
عاشقِ دُردیکش اندر بندِ مال و جاه نیست
#حضرت_حافظ
که برد از من بیدل بر جانان خبری
یا که آرد ز نسیم سر کویش اثری
جز صبا کیست کزین خسته برد پیغامی
جز نسیم از بر دلدار که آرد خبری
#عراقی
یا که آرد ز نسیم سر کویش اثری
جز صبا کیست کزین خسته برد پیغامی
جز نسیم از بر دلدار که آرد خبری
#عراقی
به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است
بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیت او
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که نیست معصیت و زهد بی مشیت او
نمیکند دل من میل زهد و توبه ولی
به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است
مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
حافظ
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است
بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد
که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیت او
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که نیست معصیت و زهد بی مشیت او
نمیکند دل من میل زهد و توبه ولی
به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او
مدام خرقه حافظ به باده در گرو است
مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
حافظ
خرم آن بُقعه، که آرامگه یار آنجاست
راحت جان و، شفای دل بیمار آنجاست
من در این جای، همین صورت بیجانم و بس
دلم آنجاست ،که آن دلبر عیار آنجاست
تنم اینجاست سَقیم و، دلم آنجاست مُقیم
فلک اینجاست ؛ولی کوکب سیار آنجاست
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست
نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست
سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست...
#سعدی
راحت جان و، شفای دل بیمار آنجاست
من در این جای، همین صورت بیجانم و بس
دلم آنجاست ،که آن دلبر عیار آنجاست
تنم اینجاست سَقیم و، دلم آنجاست مُقیم
فلک اینجاست ؛ولی کوکب سیار آنجاست
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست
نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست
سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست...
#سعدی
صوفی را گفتند که سیلی نقد خواهی یا حلوایی به نسیه؟
گفتم :بزن و بگذر، نعمتی است در گذر.
بترسید از درد و دریغ فوات نعمت.
#شمس_تبریزی
گفتم :بزن و بگذر، نعمتی است در گذر.
بترسید از درد و دریغ فوات نعمت.
#شمس_تبریزی
زن از نگاه مولانا
مولانا در دفاع از زنان تحت ستم در فیه ما فیه میگوید که زنان و دخترانتان را به بهانه غیرتمندی در خانهها حبس نکنید و بدانید که این حبس کردن به صلاح عفت جامعه نیست.
ببینید این حرفها مال ۸۰۰ سال پیش است. باز میگوید که فقط مردهای جاهل و نابخرد هستند که با زنانشان به خشونت و بیرحمی رفتار میکنند اما مرد عاقل خردمند هوای زنش را دارد.
باز بر زن جاهِلانْ چیره شوند
زان که ایشان تُند و بَس خیره روَند
بعد میگوید:
پَرتوِ حَق است آن معشوق نیست
خالِق است آن گوییا مَخْلوق نیست
زن جلوهای از جلوه های خداوند است. فقط یک معشوق و محبوب معمولی نیست. او خلاق است و در واقع مظهر رحمانیت خداوند است. مرد اگر فقط جنبه کنش گری دارد، زن هر دو وجه را دارد. هم کنشگر است و هم کنش پذیر. زن مظهر رحمانیت خداوند است. برای اینکه ذاتا وجودی مهربان دارد، رحیم القلب است. ما بندگان فقط از وجه رحمانی خداوند است که به او نزدیک میشویم و گرنه نسبتی میان بندگان و خداوند نیست. زن مظهر وجه رحمانیت است. همان وجهی که ما بندگان را اجازه داده است به او نزدیک شویم.
📘شرح استاد کریم زمانی
مولانا در دفاع از زنان تحت ستم در فیه ما فیه میگوید که زنان و دخترانتان را به بهانه غیرتمندی در خانهها حبس نکنید و بدانید که این حبس کردن به صلاح عفت جامعه نیست.
ببینید این حرفها مال ۸۰۰ سال پیش است. باز میگوید که فقط مردهای جاهل و نابخرد هستند که با زنانشان به خشونت و بیرحمی رفتار میکنند اما مرد عاقل خردمند هوای زنش را دارد.
باز بر زن جاهِلانْ چیره شوند
زان که ایشان تُند و بَس خیره روَند
بعد میگوید:
پَرتوِ حَق است آن معشوق نیست
خالِق است آن گوییا مَخْلوق نیست
زن جلوهای از جلوه های خداوند است. فقط یک معشوق و محبوب معمولی نیست. او خلاق است و در واقع مظهر رحمانیت خداوند است. مرد اگر فقط جنبه کنش گری دارد، زن هر دو وجه را دارد. هم کنشگر است و هم کنش پذیر. زن مظهر رحمانیت خداوند است. برای اینکه ذاتا وجودی مهربان دارد، رحیم القلب است. ما بندگان فقط از وجه رحمانی خداوند است که به او نزدیک میشویم و گرنه نسبتی میان بندگان و خداوند نیست. زن مظهر وجه رحمانیت است. همان وجهی که ما بندگان را اجازه داده است به او نزدیک شویم.
📘شرح استاد کریم زمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد
#حافظ
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد
#حافظ
#ای درویش
به یقین بدان که بیشتر آدمیان
خدای موهوم و مصنوع می پرستند
از جهت آنکه هریک با خود چیزی تصور کرده اند و آن متصور خود را خدای نام نهاده اند و آن را می پرستند
با این حال همه روزه عیب بت پرستان می کنند و میگویند که خود می سازند و مصنوع خود را می پرستند و نمی دانند که ایشان همه عمر در این بوده اند و از رب الارباب غافلند.
#عزیزالدین_نسفی
به یقین بدان که بیشتر آدمیان
خدای موهوم و مصنوع می پرستند
از جهت آنکه هریک با خود چیزی تصور کرده اند و آن متصور خود را خدای نام نهاده اند و آن را می پرستند
با این حال همه روزه عیب بت پرستان می کنند و میگویند که خود می سازند و مصنوع خود را می پرستند و نمی دانند که ایشان همه عمر در این بوده اند و از رب الارباب غافلند.
#عزیزالدین_نسفی
ای فکر تو بر بسته نه پایت باز است
آخر حرکت نیز که دیدی راز است
اندر حرکت قبض یقین بسط شود
آب چه و آب جو بدین ممتاز است
#مولانای_جان
آخر حرکت نیز که دیدی راز است
اندر حرکت قبض یقین بسط شود
آب چه و آب جو بدین ممتاز است
#مولانای_جان
ای گذر کرده ز حال و از محال
رفته اندر خانهٔ فیه رجال
ای بدیده روی وجهالله را
کین جهان بر روی او باشد چو خال
خال را حسنی بود از رو بود
ور نمیبینی چنین چشمی به مال
چون بمالی چشم، در هر زشتیی
صورتی بینی کمال اندر کمال
چند صورتهاست پنداری که اوست
تا رسی اندر جمال ذوالجلال
خلق را میراند و خوبی او
میکشاند گوش جان را که تعال
خاک کوی دوست را از بو بدان
خاک کویش خوشتر از آب زلال
اندران آب زلال اندر نگر
تا ببینی عکس خورشید و هلال
تا شنیدم گفتن شیرین او
میفزاید گفتن خویشم ملال
دامن او گیر یعنی درد او
رویدت از درد او صد پر و بال
سر نمیارزد به درد سر، عجب
خود بیندیش و رها کن قیل و قال
سر خمارت داد و مستیها دهد
زیر آن مستی بود سحر هلال
از پی این مه به شب بیدار باش
سر منه جز در دعا و ابتهال
#مولانای_جان
رفته اندر خانهٔ فیه رجال
ای بدیده روی وجهالله را
کین جهان بر روی او باشد چو خال
خال را حسنی بود از رو بود
ور نمیبینی چنین چشمی به مال
چون بمالی چشم، در هر زشتیی
صورتی بینی کمال اندر کمال
چند صورتهاست پنداری که اوست
تا رسی اندر جمال ذوالجلال
خلق را میراند و خوبی او
میکشاند گوش جان را که تعال
خاک کوی دوست را از بو بدان
خاک کویش خوشتر از آب زلال
اندران آب زلال اندر نگر
تا ببینی عکس خورشید و هلال
تا شنیدم گفتن شیرین او
میفزاید گفتن خویشم ملال
دامن او گیر یعنی درد او
رویدت از درد او صد پر و بال
سر نمیارزد به درد سر، عجب
خود بیندیش و رها کن قیل و قال
سر خمارت داد و مستیها دهد
زیر آن مستی بود سحر هلال
از پی این مه به شب بیدار باش
سر منه جز در دعا و ابتهال
#مولانای_جان
ای درویش!
تا امکان است،
آزار به هیچ چیز و هیچ کس مَرِسان
که معصیت نیست،
اِلا؛ آزار رسانیدن.
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما
غیر از این گناهی نیست
#حضرت_حافظ
تا امکان است،
آزار به هیچ چیز و هیچ کس مَرِسان
که معصیت نیست،
اِلا؛ آزار رسانیدن.
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعتِ ما
غیر از این گناهی نیست
#حضرت_حافظ
گفتند که بنای طریقه شما بر چیست؟
[خواجه بهاءالدین نقشبند] فرمودند:
خلوت در انجمن، به ظاهر با خلق و به باطن با حقّ جلّ سبحانه
از درون شو آشنا وَز برون بیگانه وش
این چنین زیبا روش کم میبوَد اندر جهان
حضرت خواجه بهاءالدین نقشبند
[خواجه بهاءالدین نقشبند] فرمودند:
خلوت در انجمن، به ظاهر با خلق و به باطن با حقّ جلّ سبحانه
از درون شو آشنا وَز برون بیگانه وش
این چنین زیبا روش کم میبوَد اندر جهان
حضرت خواجه بهاءالدین نقشبند
بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی
نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی
چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش
ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی
#مولانای_جان
نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی
چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش
ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی
#مولانای_جان
دل آواره ما را از آن دلبر خبر آید
شبی استاره ما را به ماه او قران باشد
چو از بام بلند او رو نماید ناگهان ما را
هوای سست بی آن دم مثال نردبان باشد
#مولانای_جان
شبی استاره ما را به ماه او قران باشد
چو از بام بلند او رو نماید ناگهان ما را
هوای سست بی آن دم مثال نردبان باشد
#مولانای_جان