This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا عظمتت را شکر
ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم
آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم
آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم
#سنایی
یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم
آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم
آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم
#سنایی
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم میزند استادهام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
امروز حالی غرقهام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر اعدا میکشد وین سنگدل احباب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو»
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
حضرت_سعدی
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم میزند استادهام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
امروز حالی غرقهام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بیوفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر اعدا میکشد وین سنگدل احباب را
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو»
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
حضرت_سعدی
خون دل از دیده بر رو می رود
آبروی ما به هر سو می رود
جمع گشته قطره قطره آب چشم
همچو سیلی سوی هر جو می رود
می رود دل بر در میخانه باز
آفرین بر وی که نیکو می رود
جان به جانان ده که جانان جان تست
جان چه کار آید تو را چو می رود
در بیابان فنا مرد خدا
بی سر و پا خوش به پهلو می رود
آفتابست او و ما چون سایه ایم
می رویم آنجا روان کو می رود
نعمت الله می رود در راه تو
در پیش می رو که نیکو می رود
شاه نعمتالله ولی
آبروی ما به هر سو می رود
جمع گشته قطره قطره آب چشم
همچو سیلی سوی هر جو می رود
می رود دل بر در میخانه باز
آفرین بر وی که نیکو می رود
جان به جانان ده که جانان جان تست
جان چه کار آید تو را چو می رود
در بیابان فنا مرد خدا
بی سر و پا خوش به پهلو می رود
آفتابست او و ما چون سایه ایم
می رویم آنجا روان کو می رود
نعمت الله می رود در راه تو
در پیش می رو که نیکو می رود
شاه نعمتالله ولی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروّق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
حافظ
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروّق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
حافظ
هوالمعزّ
با دعای شب خیزان
ای شکردهان مستیز
درپناه یک اسم است
خاتم سلیمانی
زاهدِ پشیمان را
ذوق باده خواهد کُشت
عاقلا مکن کاری
کآورد پشیمانی
شعر: #حافظ
با دعای شب خیزان
ای شکردهان مستیز
درپناه یک اسم است
خاتم سلیمانی
زاهدِ پشیمان را
ذوق باده خواهد کُشت
عاقلا مکن کاری
کآورد پشیمانی
شعر: #حافظ
هوالمحبوب
زان باده که در میکده عشق فروشند
مارا دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالک
جهدی کن و سرحلقه رندانِ جهان باش
شعر: #حافظ
زان باده که در میکده عشق فروشند
مارا دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالک
جهدی کن و سرحلقه رندانِ جهان باش
شعر: #حافظ
بهر هر کشته او جان ابد گر نبود
جان سپردن بر عاشق ز چه آسان شده است
از حیات و خبرش باخبران بیخبرند
که حیات و خبرش پرده ایشان شده است
#مولانا
جان سپردن بر عاشق ز چه آسان شده است
از حیات و خبرش باخبران بیخبرند
که حیات و خبرش پرده ایشان شده است
#مولانا
میدونی رفیق همه ما تو زندگی یه زمان هایی به کسایی اهمیت دادیم که آدم های اشتباه زندگیمون بودند و الان وقتی به اون زمان فکر میکنیم ممکنه پشیمانی به سراغمون بیاد ولی حداقل برامون درس عبرتی شد که به هرکسی سریع اعتماد نکنیم و برای خودمون ارزش بیشتری قائل بشیم.🍃
آنجا که دیگران شما را درک نمیکنند، خداوند شما را درک میکند. او آن دلداریست که به رغم اشتباههایتان همواره شما را عزیز میدارد. دیگران برای مدتی عشق خود را به شما میدهند و بعد فراموشتان میکنند، ولی او هرگز شما را رها نمیکند.
خداوند از راههای بیشمار هر روز در طلب عشق شماست. اگر عشق خود را از او دریغ کنید، او شما را تنبیه نمیکند. ولی شما خود درخواهید یافت که "همه چیز با تویی که با من عهدشکنی کرده عهدشکنی خواهد کرد."
#پاراماهانسا_یوگاناندا
خداوند از راههای بیشمار هر روز در طلب عشق شماست. اگر عشق خود را از او دریغ کنید، او شما را تنبیه نمیکند. ولی شما خود درخواهید یافت که "همه چیز با تویی که با من عهدشکنی کرده عهدشکنی خواهد کرد."
#پاراماهانسا_یوگاناندا
دنیا طلبان ز حرص مستند همه
موسی کش و فرعون پرستند همه
هر عهد که با خدای بستند همه
از دوستی حرص شکستند همه
#ابوسعید_البوالخیر
موسی کش و فرعون پرستند همه
هر عهد که با خدای بستند همه
از دوستی حرص شکستند همه
#ابوسعید_البوالخیر
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
#حضرت_حافظ
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
#حضرت_حافظ
.
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
#ابوعبدالله_بن_عبدالرحمن_رودکی
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
#ابوعبدالله_بن_عبدالرحمن_رودکی
#عاليه_حتما_بخونيد
#از عزرائیل پرسیدند
تابه حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
"خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم وبی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
"ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوندفرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن، موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود
#از عزرائیل پرسیدند
تابه حال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بارگریه کردم
ویک بارترسیدم.
"خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم..
"گریه ام"زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم وبی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود..منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت وگریه کردم..
"ترسم"زمانی بودکه خداوندبه من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری ازاتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوندفرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن، موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود
نه نامِ كس به زبانم، نه در دلم هوسی
به زنده بودنم اين بس، كه میكشم نفسی
جهان و شادی او كامِ دوستان را باد
پر شكستهی ما باد و گوشهی قفسی
از آن به خنجر حسرت نمیدرم دل خويش
كه يادگار بر او مانده نقش عشقِ كسی
بهار عمر مرا گو خزان رسد، كه در او
نرُست لالهی عشقی، شكوفهی هوسی
شكيب خويش نگهدار و دم مزن، سيمين!
كه رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی...
#سيمين_بهبهانی
به زنده بودنم اين بس، كه میكشم نفسی
جهان و شادی او كامِ دوستان را باد
پر شكستهی ما باد و گوشهی قفسی
از آن به خنجر حسرت نمیدرم دل خويش
كه يادگار بر او مانده نقش عشقِ كسی
بهار عمر مرا گو خزان رسد، كه در او
نرُست لالهی عشقی، شكوفهی هوسی
شكيب خويش نگهدار و دم مزن، سيمين!
كه رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسی...
#سيمين_بهبهانی
Saz Va Avaz Baba Taher
Mohammadreza Shajarian | موزیکدل
خوش آن ساعت که یار از در، در آیو
شو هجران و روز غم سر آیو
# آواز : استاد شجریان
# آلبوم : آستان جانان
# آهنگساز : استاد پرویز مشکاتیان
شو هجران و روز غم سر آیو
# آواز : استاد شجریان
# آلبوم : آستان جانان
# آهنگساز : استاد پرویز مشکاتیان
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال
گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفتهاند
پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه
جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفتهاند
تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کردهاند
یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفتهاند
دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس
دوستی باشد که دردم پیش درمان گفتهاند
ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کردهاند
حال سرگردانی آدم به رضوان گفتهاند
داغ پنهانم نمیبینند و مهر سر به مهر
آن چه بر اجزای ظاهر دیدهاند آن گفتهاند
ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی
ماجرای عشق از اول تا به پایان گفتهاند
پیش از این گویند سعدی دوست میدارد تو را
پیش از آنت دوست میدارم که ایشان گفتهاند
عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال
این سخن در دل فرود آید که از جان گفتهاند
#سعدی
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال
گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفتهاند
پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه
جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفتهاند
تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کردهاند
یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفتهاند
دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس
دوستی باشد که دردم پیش درمان گفتهاند
ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کردهاند
حال سرگردانی آدم به رضوان گفتهاند
داغ پنهانم نمیبینند و مهر سر به مهر
آن چه بر اجزای ظاهر دیدهاند آن گفتهاند
ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی
ماجرای عشق از اول تا به پایان گفتهاند
پیش از این گویند سعدی دوست میدارد تو را
پیش از آنت دوست میدارم که ایشان گفتهاند
عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال
این سخن در دل فرود آید که از جان گفتهاند
#سعدی