چه سالهایِ فراوان و عمرهایِ دراز
که خلق بر سرِ ما بر زمین بخواهد رفت
چنان که دستبهدست آمدهست مُلک به ما
به دستهایِ دگر همچنین بخواهد رفت
#حضرت_سعدی
که خلق بر سرِ ما بر زمین بخواهد رفت
چنان که دستبهدست آمدهست مُلک به ما
به دستهایِ دگر همچنین بخواهد رفت
#حضرت_سعدی
تا توانی درونِ کس مخراش
کاندر این راه خارها باشد
کارِ درویشِ مستمند بر آر
که تو را نیز کارها باشد
#گلستان
#حضرت_سعدی
کاندر این راه خارها باشد
کارِ درویشِ مستمند بر آر
که تو را نیز کارها باشد
#گلستان
#حضرت_سعدی
شراب از دست خوبان سلسبیلست
و گر خود خون میخواران سبیلست
نمیدانم رطب را چاشنی چیست
همیبینم که خرما بر نخیلست
نه وسمست آن به دلبندی خضیبست
نه سرمست آن به جادویی کحیلست
سرانگشتان صاحب دل فریبش
نه در حنا که در خون قتیلست
الا ای کاروان محمل برانید
که ما را بند بر پای رحیلست
هر آن شب در فراق روی لیلی
که بر مجنون رود لیلی طویلست
کمندش میدواند پای مشتاق
بیابان را نپرسد چند میلست
چو مور افتان و خیزان رفت باید
و گر خود ره به زیر پای پیلست
حبیب آن جا که دستی برفشاند
محب ار سر نیفشاند بخیلست
ز ما گر طاعت آید شرمساریم
و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست
بدیل دوستان گیرند و یاران
ولیکن شاهد ما بیبدیلست
سخن بیرون مگوی از عشق سعدی
سخن عشقست و دیگر قال و قیلست
#حضرت_سعدی
و گر خود خون میخواران سبیلست
نمیدانم رطب را چاشنی چیست
همیبینم که خرما بر نخیلست
نه وسمست آن به دلبندی خضیبست
نه سرمست آن به جادویی کحیلست
سرانگشتان صاحب دل فریبش
نه در حنا که در خون قتیلست
الا ای کاروان محمل برانید
که ما را بند بر پای رحیلست
هر آن شب در فراق روی لیلی
که بر مجنون رود لیلی طویلست
کمندش میدواند پای مشتاق
بیابان را نپرسد چند میلست
چو مور افتان و خیزان رفت باید
و گر خود ره به زیر پای پیلست
حبیب آن جا که دستی برفشاند
محب ار سر نیفشاند بخیلست
ز ما گر طاعت آید شرمساریم
و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست
بدیل دوستان گیرند و یاران
ولیکن شاهد ما بیبدیلست
سخن بیرون مگوی از عشق سعدی
سخن عشقست و دیگر قال و قیلست
#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو
نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمهای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوهای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به میاش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار
#حضرت_حافظ
🌺🍂🌺🍂
ســــــلااام ودرودهاا
پنجشنبه پاییزیتون عـالی و بینظیر
از آسمـان عـشـق و عظمتـش
ازخورشید مهربانی اش
از دنیـا تـمام خـوبیهایـش
و از خــــدا
لطـف بیکرانش نصیـب
لحظه هاتون باشد
امروزتون چون گـل زیبـا
🌺🍂🌺🍂
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو
نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمهای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوهای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به میاش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار
#حضرت_حافظ
🌺🍂🌺🍂
ســــــلااام ودرودهاا
پنجشنبه پاییزیتون عـالی و بینظیر
از آسمـان عـشـق و عظمتـش
ازخورشید مهربانی اش
از دنیـا تـمام خـوبیهایـش
و از خــــدا
لطـف بیکرانش نصیـب
لحظه هاتون باشد
امروزتون چون گـل زیبـا
🌺🍂🌺🍂
خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما میرسد زمان وصال
قصّةُ العشقِ لا انفصام لها
فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال
ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ
أینَ جیرانُنا و کیف الحال
عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ
فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال
فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال
یا برید الحِمی حَماکَ الله
مرحباً مرحباً تعال تعال
عرصهٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال
سایه افکند حالیا شب هجر
تا چه بازند شب روان خیال
ترک ما سوی کس نمینگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال
حافظا عشق و صابری تا چند
نالهٔ عاشقان خوش است بنال
#حضرت_حافظ
که به ما میرسد زمان وصال
قصّةُ العشقِ لا انفصام لها
فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال
ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ
أینَ جیرانُنا و کیف الحال
عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ
فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال
فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال
یا برید الحِمی حَماکَ الله
مرحباً مرحباً تعال تعال
عرصهٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال
سایه افکند حالیا شب هجر
تا چه بازند شب روان خیال
ترک ما سوی کس نمینگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال
حافظا عشق و صابری تا چند
نالهٔ عاشقان خوش است بنال
#حضرت_حافظ
🌺🍃
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
#حضرت_حافظ
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
#حضرت_حافظ
صوفی نشـــود صافی تا درنکشد جامی
گــر پیر مناجاتست ور رند خـراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فـردا کـه خلایق را دیوان جزا باشـد
هـر کس عملی دارد من گـوش به انعامی
ای بلبل اگـر نالی من با تو هم آوازم
تو عشـق گلی داری من عشق گل اندامــی
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشــد
آنان که ندیدسـتند ســـــروی به لب بامی
روزی تن من بینی قـربان ســـــر کـویش
وین عـید نمی باشــد الا به هــر ایامی
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخـر ز دعاگویی یاد آر به دشــنامی
باشــد کـــه تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
نـومید نباید بـود از روشنی بامی
سـعدی به لب دریا دردانه کــجا یابی
در کام نهنگان رو گـــر می طلبی کامی
#حضرت_سعدی
گــر پیر مناجاتست ور رند خـراباتی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فـردا کـه خلایق را دیوان جزا باشـد
هـر کس عملی دارد من گـوش به انعامی
ای بلبل اگـر نالی من با تو هم آوازم
تو عشـق گلی داری من عشق گل اندامــی
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشــد
آنان که ندیدسـتند ســـــروی به لب بامی
روزی تن من بینی قـربان ســـــر کـویش
وین عـید نمی باشــد الا به هــر ایامی
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخـر ز دعاگویی یاد آر به دشــنامی
باشــد کـــه تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
نـومید نباید بـود از روشنی بامی
سـعدی به لب دریا دردانه کــجا یابی
در کام نهنگان رو گـــر می طلبی کامی
#حضرت_سعدی
🩵🍃
خوش بُوَد گر مِحَکِ تجربه آید به میان
تا سِیَهروی شود هر که در او غَش باشد
خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد
#حضرت_حافظ
🩵🍃
خوش بُوَد گر مِحَکِ تجربه آید به میان
تا سِیَهروی شود هر که در او غَش باشد
خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد
#حضرت_حافظ
🩵🍃
🩵🍃
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده ، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار
نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ؟
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
#حضرت_حافظ
🍃 🩵
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث، ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست
رضا به داده بده ، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار
نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ؟
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
#حضرت_حافظ
🍃 🩵
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🩵🍃
طواف کعبهء دل کن اگر دلی داری
دلست کعبهء معنی ، تو گِل چه پنداری ؟
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود
که تا به واسطه آن دلی به دست آری
#حضرت_عشق_مولانا
🩵🍃
طواف کعبهء دل کن اگر دلی داری
دلست کعبهء معنی ، تو گِل چه پنداری ؟
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود
که تا به واسطه آن دلی به دست آری
#حضرت_عشق_مولانا
🩵🍃