می کشد چشم تو از گوشه به میخانه مرا
می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
شسته بودم ز می و جان و قدح دست ولی
می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
به هوای لب میگون تو گر خاک شوم
ذره ئی کم نشود رغبت میخانه مرا
شیخ عمادالدین نسیمی
می کند زلف چو زنجیر تو دیوانه مرا
شسته بودم ز می و جان و قدح دست ولی
می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
به هوای لب میگون تو گر خاک شوم
ذره ئی کم نشود رغبت میخانه مرا
شیخ عمادالدین نسیمی
رخ مپوشان ز من سوخته صد باره چو شمع
شوق روی تو به یک شعله چون پروانه مرا
ترک سودای سر زلفت سیاهت نکنم
گر به صد پاره کنی همچو سر شانه را
گر طلسم تن من بکشند ایام هنوز
گنج هائی ست در این منزل ویرانه مرا
شیخ عمادالدین نسیمی
شوق روی تو به یک شعله چون پروانه مرا
ترک سودای سر زلفت سیاهت نکنم
گر به صد پاره کنی همچو سر شانه را
گر طلسم تن من بکشند ایام هنوز
گنج هائی ست در این منزل ویرانه مرا
شیخ عمادالدین نسیمی
ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
من دوش نام دیگرت کردم که درد بیدوا
ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو
گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
#مولانا
من دوش نام دیگرت کردم که درد بیدوا
ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو
گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
#مولانا
چون تو جزو عالمی هر چون بوی
کل رابر وصف خود بینی غوی
#مثنوی_مولانا
چون تو جزیی از جهان به شمار می آیی هر طور که باشی جهان را نیز مانند خود گمراه می بینی یعنی جهان را از دریچه هویت وشخصیت خود می بینی واز آنجا که شخصیت و هویت تو دچار گمراهی وکژ بینی است جهان را نیز وارونه وکژ می بینی.
کل رابر وصف خود بینی غوی
#مثنوی_مولانا
چون تو جزیی از جهان به شمار می آیی هر طور که باشی جهان را نیز مانند خود گمراه می بینی یعنی جهان را از دریچه هویت وشخصیت خود می بینی واز آنجا که شخصیت و هویت تو دچار گمراهی وکژ بینی است جهان را نیز وارونه وکژ می بینی.
تازیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم..
حافظ
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم..
حافظ
مشو دلتنگ اگر
یک چند اشکت بیاثر باشد
که سازد خاک را گلزار، آب، آهسته آهسته
صائب_تبریزی
یک چند اشکت بیاثر باشد
که سازد خاک را گلزار، آب، آهسته آهسته
صائب_تبریزی
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
#حافظ
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
#حافظ
مدعی منعم مکن در عاشقی زیرا که نیست
عقل را با پیچ و تاب زلف خوبان هیچ تاب
سلمان_ساوجی
عقل را با پیچ و تاب زلف خوبان هیچ تاب
سلمان_ساوجی
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديدهايم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
#حافظ
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديدهايم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
#حافظ
الله اکبر که می گویی بکوش که اگر خدا بزرگ است تو هم بزرگ باشی؛
پيشتر آي تا بزرگي بيني، بجوي تا بيابي.
شناخت خدا عمیق است.
عمیق تویی، اگر عمیقی هست تویی.
چه سزا باشد گفتن که خدا هست،
تو هستی حاصل کن.
«گفت خدا يکي است. گفتم اکنون تو را چه؟
چون تو در عالم تفرقه اي، صد هزاران ذره، هر ذره در عالمي پراکنده، پژمرده، فرو افسرده.
او خود هست، وجود قدیم او هست، تو را چه؟ چون تو نیستی!
اويکي است تو کيستي؟
تو شش هزار بيشي،
تو يکتا شو، وگرنه از يکي او تو را چه؟»
#مقالات_شمس_تبریزی
پيشتر آي تا بزرگي بيني، بجوي تا بيابي.
شناخت خدا عمیق است.
عمیق تویی، اگر عمیقی هست تویی.
چه سزا باشد گفتن که خدا هست،
تو هستی حاصل کن.
«گفت خدا يکي است. گفتم اکنون تو را چه؟
چون تو در عالم تفرقه اي، صد هزاران ذره، هر ذره در عالمي پراکنده، پژمرده، فرو افسرده.
او خود هست، وجود قدیم او هست، تو را چه؟ چون تو نیستی!
اويکي است تو کيستي؟
تو شش هزار بيشي،
تو يکتا شو، وگرنه از يکي او تو را چه؟»
#مقالات_شمس_تبریزی
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشیـــد ز غیرتت چنین میگوید
کز آتـــش تو بسوختم آب کجاست
#خاقانی
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشیـــد ز غیرتت چنین میگوید
کز آتـــش تو بسوختم آب کجاست
#خاقانی
ساحل افتاده گفت : گر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم .
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت
هستم اگر می روم گر نروم نیستم .
#اقبال_لاهوری
هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم .
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت
هستم اگر می روم گر نروم نیستم .
#اقبال_لاهوری
مهر را در چشم تنگ ذره نور دیگرست
بحر را در تنگنای قطره شور دیگرست
هرسیه چشمی چوآهو کی کندمارا شکار
چشم لیلی دیده ما را، غرور دیگرست
#صائب_تبریزی
بحر را در تنگنای قطره شور دیگرست
هرسیه چشمی چوآهو کی کندمارا شکار
چشم لیلی دیده ما را، غرور دیگرست
#صائب_تبریزی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
ڪز هر زبان ڪه میشنوم نامڪرر است
دے وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
#حافظ
ڪز هر زبان ڪه میشنوم نامڪرر است
دے وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
#حافظ
سیر گشتیم از غریبی و فراق
سوی اصل و سوی آغاز آمدیم
وارهیدیم از گدایی و نیاز
پای کوبان جانب ناز آمدیم
#مولانا
سوی اصل و سوی آغاز آمدیم
وارهیدیم از گدایی و نیاز
پای کوبان جانب ناز آمدیم
#مولانا
طمع وصال گفتے ڪه به ڪیش ما حرام است
تو بگو ڪه خون عاشق، به ڪدام دین حلال است؟
به جواب دردمندان، بگشا لب اے شڪرخا!
به ڪرشمه ڪن حواله، ڪه جواب صد سوال است
َ#شیخ_بهایے
تو بگو ڪه خون عاشق، به ڪدام دین حلال است؟
به جواب دردمندان، بگشا لب اے شڪرخا!
به ڪرشمه ڪن حواله، ڪه جواب صد سوال است
َ#شیخ_بهایے
سعدی...
چه خوش است در فراقی
همه عمر صـــــبر کردن
به امیــد آن که
به کف اوفتد وصالی....
شب ،به نیکی وزیبایی...
.....
چه خوش است در فراقی
همه عمر صـــــبر کردن
به امیــد آن که
به کف اوفتد وصالی....
شب ،به نیکی وزیبایی...
.....
کشم آهی که گردون پر شرر شی
دل دیوانهام دیوانهتر شی
بترس از برق آه سوته دیلان
که آه سوته دیلان کارگر شی
#باباطاهر
دل دیوانهام دیوانهتر شی
بترس از برق آه سوته دیلان
که آه سوته دیلان کارگر شی
#باباطاهر
ابلیس در رگهاء بنی آدم در آید ، اما در سخن درویش در نیاید، آخر متکلم درویش نیست
این درویش فانیست محو شده
سخن از آن سر می آید
چنانک پوست بز را نای انبان کردی بر دهان نهادی در می دمی،
هر بانگی که آید بانگ تو باشد نه بانگ بز!
اگر چه از پوست بز می آید
زیرا بز فانی شده است
و همچنین بر پوست دهل می زنی بانگی می آید، و آن وقت که آن حیوان زنده بود اگر پوست زدی بانگ آمدی
داند آنکس که او خردمندست
که ازین بانگ تا بدان چندست
از ضرورت گفته می آید این مثال که ""درویش کامل! "" متکلم خداست.
#مقالات شمس تبریزی
این درویش فانیست محو شده
سخن از آن سر می آید
چنانک پوست بز را نای انبان کردی بر دهان نهادی در می دمی،
هر بانگی که آید بانگ تو باشد نه بانگ بز!
اگر چه از پوست بز می آید
زیرا بز فانی شده است
و همچنین بر پوست دهل می زنی بانگی می آید، و آن وقت که آن حیوان زنده بود اگر پوست زدی بانگ آمدی
داند آنکس که او خردمندست
که ازین بانگ تا بدان چندست
از ضرورت گفته می آید این مثال که ""درویش کامل! "" متکلم خداست.
#مقالات شمس تبریزی
برای خداوند فرقی ندارد
که تو برایش نماز بخوانی یا نه
برایش روزه بگیری یا نه
فرقی ندارد چقدر برای عزیزانش
ضجه زده باشی
اما اینها برای من و تو فرق می کند...
و این فرق زمانی شروع شد که من و تو بر سر خدایمان جدل کردیم ، من گفتم من با ایمان ترم و تو گفتی من!
و فراموش کردیم که خدای هر دویمان یکی ست فقط راه اتصالمان به او فرق دارد.
به راه های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم
اجازه بدهیم هر کس به گونه ی خودش به خدایش وصل شود نه به شیوه ما
خداوند عارف عاشق می خواهد نه مشتری
بهشت...
دکتر الهی قمشه ای
که تو برایش نماز بخوانی یا نه
برایش روزه بگیری یا نه
فرقی ندارد چقدر برای عزیزانش
ضجه زده باشی
اما اینها برای من و تو فرق می کند...
و این فرق زمانی شروع شد که من و تو بر سر خدایمان جدل کردیم ، من گفتم من با ایمان ترم و تو گفتی من!
و فراموش کردیم که خدای هر دویمان یکی ست فقط راه اتصالمان به او فرق دارد.
به راه های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم
اجازه بدهیم هر کس به گونه ی خودش به خدایش وصل شود نه به شیوه ما
خداوند عارف عاشق می خواهد نه مشتری
بهشت...
دکتر الهی قمشه ای