روشن است از نور رویش دیدهٔ بینای ما
خلوت میخانهٔ عشق است دایم جای ما
آفتابی در ازل خوش سایه ای برما فکند
تا ابد روشن بُود این روی مه سیمای ما
ذوق ما داری بیا با ما در این دریا در آ
تا به عین ما نصیبی یابی از دریای ما
در سر ما عشق زلفش دیگ سودا می پزد
بس سری در سر رود گر این بود سودای ما
از لطیفی آن یکی با هر یکی یکتا شده
جان فدای لطف آن یکتای بی همتای ما
#شاه_نعمت_الله_ولی
خلوت میخانهٔ عشق است دایم جای ما
آفتابی در ازل خوش سایه ای برما فکند
تا ابد روشن بُود این روی مه سیمای ما
ذوق ما داری بیا با ما در این دریا در آ
تا به عین ما نصیبی یابی از دریای ما
در سر ما عشق زلفش دیگ سودا می پزد
بس سری در سر رود گر این بود سودای ما
از لطیفی آن یکی با هر یکی یکتا شده
جان فدای لطف آن یکتای بی همتای ما
#شاه_نعمت_الله_ولی
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
#حافظ
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
#حافظ
حرفِ دمسردیِ واعظ چه بهجا میگذرد
اگر امسال چنین گرمْ هوا میگذرد
مهوشی گرمِ خدنگافکنیِ مژگاناست
تیرماهِ عجبی باز به ما میگذرد !
#تأثیر_تبریزی
اگر امسال چنین گرمْ هوا میگذرد
مهوشی گرمِ خدنگافکنیِ مژگاناست
تیرماهِ عجبی باز به ما میگذرد !
#تأثیر_تبریزی
من کوشش میکنم خدای را
از طریق خدمت به مردم ببینم،
چون میدانم خدا،
نه در بهشت است ونه در جهنم.
بلکه درون همه انسانهاست .
#گاندی
از طریق خدمت به مردم ببینم،
چون میدانم خدا،
نه در بهشت است ونه در جهنم.
بلکه درون همه انسانهاست .
#گاندی
ور خدا خواهد که پوشد عیب کس
کم زند در عیب معیوبان نفس
#مثنوی_مولانا
اگر خداوند عیب کسی را بخواهد بپوشاند, زبان او را بر روی عیب گویی از دیگران می بندد تا حواسش به رفع عیوب خودش باشد.
🇯
کم زند در عیب معیوبان نفس
#مثنوی_مولانا
اگر خداوند عیب کسی را بخواهد بپوشاند, زبان او را بر روی عیب گویی از دیگران می بندد تا حواسش به رفع عیوب خودش باشد.
🇯
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی است که اگر صد هزار عالم ملک او شود، که نیاساید و آرام نیابد.
این خلق بتفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی [می کوشند] و تحصیل نجوم و طب و غیرذلک می کنند و هیچ آرام نگیرند،
زبرا آنچه مقصود است به دست نیامده است.
آخر معشوق را ((دلارام)) می گویند،
یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر چون قرار و آرام گیرد؟
این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانی است. و چون پایه های نردبان جای اقامت و باش نیست،
از بهر گذشتن است، خنک اورا که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوتاه شود
و درین پایه های نردبان عمر خودرا ضایع نکند.
آن یکی را روی او شد سوی دوست
وان دگر را روی او خود روی اوست.
هرکه خواهد همنشینی باخدا
گو نشیند در حضور اولیا.
#مولانا
فیه مافیه
این خلق بتفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی [می کوشند] و تحصیل نجوم و طب و غیرذلک می کنند و هیچ آرام نگیرند،
زبرا آنچه مقصود است به دست نیامده است.
آخر معشوق را ((دلارام)) می گویند،
یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر چون قرار و آرام گیرد؟
این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانی است. و چون پایه های نردبان جای اقامت و باش نیست،
از بهر گذشتن است، خنک اورا که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوتاه شود
و درین پایه های نردبان عمر خودرا ضایع نکند.
آن یکی را روی او شد سوی دوست
وان دگر را روی او خود روی اوست.
هرکه خواهد همنشینی باخدا
گو نشیند در حضور اولیا.
#مولانا
فیه مافیه
در سیرت پادشاهان
آوردهاند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی شکار کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد.
➖نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد.
➖گفتند: از این قدر چه خلل آید.
➖گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده است.
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
سعدی
📚باب اول گلستان
آوردهاند که انوشیروان عادل را در شکارگاهی شکار کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد.
➖نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد.
➖گفتند: از این قدر چه خلل آید.
➖گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده است.
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
سعدی
📚باب اول گلستان
ضمیر هر درخت ای جان
ز هر دانه که مینوشد
شود بر شاخ و برگ او
نتیجه شرب او پیدا
#غزل_مولانا
درخت وجودمان در هرچه ریشه داشته باشد و از هرچه بنوشد در شاخسار و میوه های آن پدیدار میشود
ز هر دانه که مینوشد
شود بر شاخ و برگ او
نتیجه شرب او پیدا
#غزل_مولانا
درخت وجودمان در هرچه ریشه داشته باشد و از هرچه بنوشد در شاخسار و میوه های آن پدیدار میشود
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
در سفری بودم صحرا پربرف بود
و گبری را دیدم دامن در سرافگنده
و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید ذالنون گفت: ای دهقان چه دانه میپاشی؟
گفت: مرغکان چینه نیابند دانه میپاشم
تا این تخم به برآید
و خدای بر من رحمت کند
#تذکرة_الاولیاء_عطار
در سفری بودم صحرا پربرف بود
و گبری را دیدم دامن در سرافگنده
و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید ذالنون گفت: ای دهقان چه دانه میپاشی؟
گفت: مرغکان چینه نیابند دانه میپاشم
تا این تخم به برآید
و خدای بر من رحمت کند
#تذکرة_الاولیاء_عطار
مگذار شوخِ دیگر بندد کمر به قتلم
تا مبتذل نگردد مضمونِ بستهٔ تو!
#تأثیر_تبریزی
#تابلوی_نقاشی: جودیت
اثر: Jules Joseph Lefebvre
تا مبتذل نگردد مضمونِ بستهٔ تو!
#تأثیر_تبریزی
#تابلوی_نقاشی: جودیت
اثر: Jules Joseph Lefebvre
آنچه در حسن تو هست،ادراک صورت بین کجاست
گرد بازارش تواند گشت.تا داند که چیست
می کند قیمت به صد جان بوسه لعل لبش
هر که این کالا شناسد این بهت داند که چیست
چون نسیمی هر که شد دیوانه حسن رخش
حلقه زنجیر آن زلف دوتا داند که چیست
عماد الدین نسیمی
گرد بازارش تواند گشت.تا داند که چیست
می کند قیمت به صد جان بوسه لعل لبش
هر که این کالا شناسد این بهت داند که چیست
چون نسیمی هر که شد دیوانه حسن رخش
حلقه زنجیر آن زلف دوتا داند که چیست
عماد الدین نسیمی
در عالم توحید چه پستی و چه بالا
در راه حقیقت چه مسلمان و چه ترسا
در کشور صورت سخن از ما و منی نه
در ملک معانی نبود بحث من و ما
عمادالدین نسیمی
در راه حقیقت چه مسلمان و چه ترسا
در کشور صورت سخن از ما و منی نه
در ملک معانی نبود بحث من و ما
عمادالدین نسیمی
در نقش صفت نام و نشانی نتوان یافت
آنجا که کند شعشعه نور تجلا
ذرات جهان را همه در رقص بیابی
آن دم که شود پرتو خورشید هویدا
عماد الدین نسیمی
آنجا که کند شعشعه نور تجلا
ذرات جهان را همه در رقص بیابی
آن دم که شود پرتو خورشید هویدا
عماد الدین نسیمی
هر که جان در عشقِ جانان می دهد
عشقِ جانان کشته را جان می دهد
می فراوان است و ساقی بس کریم
می به سر مستان فراوان می دهد
شاهد ما بس لطیف و نازک است
بوسه بر روی حریفان می دهد
آبرو گر قطره ای پیشش بریم
در عوض دریای عمان می دهد
جود او بخشید عالم را وجود
لطف او پیوسته احسان می دهد
#شاہ_نعمت_الله_ولی
عشقِ جانان کشته را جان می دهد
می فراوان است و ساقی بس کریم
می به سر مستان فراوان می دهد
شاهد ما بس لطیف و نازک است
بوسه بر روی حریفان می دهد
آبرو گر قطره ای پیشش بریم
در عوض دریای عمان می دهد
جود او بخشید عالم را وجود
لطف او پیوسته احسان می دهد
#شاہ_نعمت_الله_ولی