معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺

شاد باش اي عشق خوش سوداي ما /

اي طبيب جمله علت‌هاي ما

🔹🔸🔹

اي عشق خوش سوداي ما، يعني‌اي عشقي كه موجد هيجانات خوب و جذاب روحي مي‌شوي.
و اي طبيب همه دردها و امراض ما! هماره شادمان و با نشاط باش.

اما نيكلسون معتقد است كه سودا تقريباً مرادف فكر است.

احوال و هيجانات روحي اگر از عشق صوري ناشي شود ناپسند و بدسوداست،
ولي اگر احوال و هيجانات روحي از عشق حقيقي منبعث شود پسنديده و خوش سوداست.


شرح مثنوی معنوی کریم زمانی
دیباچه بیت 23
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀 🍂
🌺

اي دوای نخوت و ناموس ما /

ای تو افلاطون و جالینوس ما

🔹🔸🔹

اي عشق! تويي دواي خودبيني و خودنمايي ما.
و اي عشق! تويي طبيب روحاني و جسماني ما.

«عشق» در اينجا و بسياري از موارد مثنوي كنايه از معشوق است.

افلاطون حكيم معروف يونان باستان به سال 427 پيش از ميلاد متولد شد، و نزديك به هشتاد سال زيست.
وي از مردم شهر آتن بود. او پزشك و عالم بود و به هيأت افلاك و علم خواص و طبايع اعداد دانا بود.
وي را زعيم حكماي اشراقي دانسته‌اند، چرا كه راه وصول به حقيقت را تهذيب نفس و مكاشفه مي‌دانسته‌اند.

از اينرو در اين بيت كنايه از طبيب روحاني است.

اما جالينوس از مشهورترين اطباي يونان باستان پس از ابقراط محسوب شود.

وي بس جهانگردي مي‌كرد و بسياري از شهرها را ديد. او در سن هفده سالگي در طب و فلسفه و علوم رياضي به درجه كمال رسيد و در بيست و چهارسالگي در اين علوم به مقام اجتهاد نائل شد.

جالينوس هنگامي ظهور كرد كه صنعت طب دستاويز سوفسطائيان شده بود و محاسن آن از ميان رفته بود.
بدين جهت خود را مهيا كرد كه از طب دفاع كند و آن را در محل مناسب خود گذارد.
او عقايد و آراء ابقراط و پيروانش را تأييد و تحكيم كرد و كتبي بسياري در اين باب نگاشت و حقايق طب را آشكار ساخت و عقايد طبي را تأييد نمود.
جالينوس در اينجا كنايه از طبيب جسماني است.


شرح مثنوی معنوی کریم زمانی
دیباچه بیت 24
🍀
🌺🍂
🍂🍀🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🍀🍃🍂🌺🍃
ذهنتان را در انتظار شکست نگذارید وقتی شما در ابتدای کار به شکست فکر می‌کنید، در طول مسیر به دنبال نشانه‌های شکست هستید و با یک رکود یا فروش پایین و ... با خود می‌گویید این همان شکست است و تسلیم این شکست می‌شوید؛ اما اگر از ابتدا به موفقیت فکر کنید این نشانه ها برایتان نمادی از شکست نیست، تنها به عنوان مانع کوچکی به آن ها نگاه می‌کنید که برای رسیدن به موفقیت باید از آن بگذرید.



یارمهربانم
درود
بامداد یک شنبه ات نیکو



مهربان بودن
مهمترین قسمت انسان
بودن است
این"دل" انسان است که
او را "سعادتمند" و ثروتمند می کند
انسان با آنچه که "هست "
ثروتمند است
نه با آنچه که دارد.
"آرامش"
سهم کسانی است
که "بی منت" می بخشند...
"بی کینه" می خندند...
و در نهایت
با "سخاوت" محبت شان را
اکرام می کنند
امروزت پراز خبر های خوب خوب ،مهربان



شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز عرفه،
بر عارفان حق، آنان
که از خیمه وجود
خویش بیرون می آیند
و با آتش شوق و
اشتیاق وصال،
به دعا و نیایش متوسل می شوند،
خجسته باد
‌‌‎
دعای عرفه|کربلایی سیدرضا نریمانی
عقیق مادحین
دوستان عزیزم
در مناجات های عاشقانه تون
ما رو فراموش نکنید
دعای_روز_عرفه

🙏بار الها ....
تنها کوچه ای که بن بست نيست
کوچه ياد توست ...

🙏مهربان خدای من...
از تو خالصانه ميخواهم...
که دوستان خوبم و
هيچ انسانی در کوچه پس
کوچه هاي زندگی ..
اسير و گرفتار هيچ بن بستی نگردد ....
که تو بهترين راهنمایی ...🙏

🙏خدای مهربانم
خودم وخانواده ام ودوستانم
راعاشقانه به تو می سپارم

🙏پناهمان باش که آغوشی امن تراز توسراغ ندارم

🙏 آمين يا رب العالمين

🙏 الهی دلتون شاد وقلب مهربونتون همیشه تپنده باد،،،،

🙏دستتون دردست مهربان
خدای یگانه.🙏
‌‎‌
چو یکی ساغر مردی ز خم یار برآرم
دو جهان را و نهان را همه از کار برآرم

ز پس کوه برآیم علم عشق نمایم
ز دل خاره و مرمر دم اقرار برآرم

ز تک چاه کسی را تو به صد سال برآری
من دیوانه بی‌دل به یکی بار برآرم

چو از آن کوه بلندم کمر عشق ببندم
ز کمرگاه منافق سر زنار برآرم

بر من نیست من و ما عدمم بی‌سر و بی‌پا
سر و دل زان بنهادم که سر از یار برآرم

به تو دیوار نمایم سوی خود در بگشایم
به میان دست نباشد در و دیوار برآرم

تا چه از کار فزایی سر و دستار نمایی
که من از هر سر مویی سر و دستار برآرم

تو ز بی‌گاه چه لنگی ز شب تیره چه ترسی
که من از جانب مغرب مه انوار برآرم

تو ز تاتار هراسی که خدا را نشناسی
که دو صد رایت ایمان سوی تاتار برآرم

هله این لحظه خموشم چو می عشق بنوشم
زره جنگ بپوشم صف پیکار برآرم

هله شمس الحق تبریز ز فراق تو چنانم
که هیاهوی و فغان از سر بازار برآرم

مولانا علیه الرحمه
سَر، خاک شد و نقش خیال تو نرفت
خون گشت دل وشوق وصال تو نرفت

هر چند ز هجرانِ تو زنگار گرفت
ز آینه ي دل عکس جمال تو نرفت


فیض_کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شتابید شتابید که ما بر سر راهیم
جهان در خور ما نیست که ما ناز و نعیمیم

غلط رفت غلط رفت که این نقش نه مائیم
که تن شاخ درختیست و ما باد نسیمیم


مولانا
ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
به خودم میگویم...
در دیاری که پر از دیوار است...
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟

ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ،
ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ!
ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟!
ﺗﻮ " خدﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ

ﻭ "ﺧﺪﺍ"
ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر با توست


#سهراب_سپهری
‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
جانِ شورِ تلخ «۱» ، پیشِ تیغ بَر
جانِ چون دریایِ شیرین را بخر

جان تلخ و شور را قربانی تیغ عشق ربّانی کن و در عوض، جانِ همچون دریای شیرین را بخر. [روح حیوانی را با تیغ عشق ربّانی ذبح کن تا در عوض روح الهی و قدسی به‌دست آوری که همچون دریای شیرین و گواراست «۲».

وَر نمی‌توانی شدن زین آستان
باری از من گوش دار این داستان

اگر نمی‌توانی از این آستانه باشی، یعنی اگر نمی‌توانی جان شور و تلخ را در راه حضرت معشوق نثار کنی، پس به داستانی که اینک نقل آن را آغاز می‌کنم گوش فرا ده. «به حکایت بعدی دقت شود.»

«١» _ جانِ شورِ تلخ: کنایه از جانی که به هویٰ و هوس آلوده است و هنوز به تربیت الهی، پرورش نیافته.
«۲» _ ر.ک. شرح کبیر انقروی، ج ۳، ص ۸۷۸.

#شرح_مثنوی_شریف
#کریم_زمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رسالت اصلی ما در این دنیا،
بیدار شدن و بیدار کردن است ..
زندگی ما مثل یک سفر است
نه یک هدف!

هر یک از ما یک ماموریت خاص،
در این دنیا داریم!
و با کمک کردن، محبت کردن،
مهرورزیدن و عشق ورزیدن،
به دیگران باعث،
تکامل روحمان میشویم ...
ای آنکه؛
در بیماری خواندمش و شفایم داد
در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد
در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید
من آنم که در جهالت غوطه ور شدم
من آنم که غفلت کردم
من آنم که پیمان بستم و شکستم
من آنم که بد عهدی کردم
و اکنون باز گشته ام
باز آمده ام با کوله باری از گناه و اقرار به گناه
پس تو در گذر ای خدای من
ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمی رساند

📜دعاي عرفه
شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است
پیشهٔ اهل نظر دیدن و جان دادن است

چون به لبش می‌رسی جان بده و دم مزن
نرخ چنین گوهری نقد روان دادن است


فروغی_بسطامی
هر چه گوئی آخری دارد به غير از حرفِ عشق


كين همه گفتند و آخر نيست اين افسانه را


وحشی_بافقی
مولوی » دیوان شمس » غزلیات

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد
غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود
ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند
سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند
روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد

#حضرت_مولانا
مولوی » دیوان شمس » غزلیات

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد
غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود
ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند
سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند
روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد

#حضرت_مولانا
آب زنید راه را🎵علیقلی
@shear_musighi
آب زنید راه را
هنر بی‌عیب حرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کی سائلی بود

بر این جان پریشان رحمت آرید
که وقتی کاردانی کاملی بود

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود


مگو دیگر که حافظ نکته‌دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود


حافظ
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من و از دل من آن نرود

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود

گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد و از پی ایشان نرود


حافظ
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود


گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود


حافظ