برای تشخیص زنده یا مرده بودن
یک انسان به شرف او نگاه کنید
نه به نبض او...
چگوارا
.
یک انسان به شرف او نگاه کنید
نه به نبض او...
چگوارا
.
خارپشتی از یک مار خواست بگذارد با او همخانه شود مار پذیرفت چون لانه مارتنگ بود خارهای تیز خارپشت به بدن مار فرو میرفت و مار را زخمی میکرد.
اما مار از سر نجابت دم بر نمی آورد سرانجام مار گفت نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده ام ،میتوانی لانه من را ترک کنی؟
خارپشت گفت من مشکلی ندارم اگر تو ناراحتی میتوانی لانه دیگری برای خود بیابی!!!!!!!
عادت ها ابتدا به صورت مهمان وارد میشوند اما دیری نمیگذرد که خود را صاحبخانه می کنندو کنترل ما را به دست می گیرند.
مواظب خارپشت عادتهای منفی زندگیتان باشید.
اما مار از سر نجابت دم بر نمی آورد سرانجام مار گفت نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده ام ،میتوانی لانه من را ترک کنی؟
خارپشت گفت من مشکلی ندارم اگر تو ناراحتی میتوانی لانه دیگری برای خود بیابی!!!!!!!
عادت ها ابتدا به صورت مهمان وارد میشوند اما دیری نمیگذرد که خود را صاحبخانه می کنندو کنترل ما را به دست می گیرند.
مواظب خارپشت عادتهای منفی زندگیتان باشید.
Telegram
attach 📎
هر روز، من از روز پسین یاد کنم
بر درد گنه، هزار فریاد کنم
از ترس گناه خود، شوم غمگین باز
از رحمت او، خاطر خود شاد کنم
#خواجه_عبدالله_انصاری
بر درد گنه، هزار فریاد کنم
از ترس گناه خود، شوم غمگین باز
از رحمت او، خاطر خود شاد کنم
#خواجه_عبدالله_انصاری
در داشتن و به دست آوردن
به دنبال شادى نباشيد،
شادى فقط در بخشيدن به ديگران به دست مىآيد.
#پائولو_كوئیلو
📕 عشق وراى ايمان
به دنبال شادى نباشيد،
شادى فقط در بخشيدن به ديگران به دست مىآيد.
#پائولو_كوئیلو
📕 عشق وراى ايمان
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم
من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم
در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
اینها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم
ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم
ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم
گر سالها ره می روی چون مهرهای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم
#مولانای_جان
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم
من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم
در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
اینها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم
ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم
ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر
بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم
گر سالها ره می روی چون مهرهای در دست من
چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم
#مولانای_جان
از هیچ چیز نباید ترسید،
زیرا چیزی نداریم که از دست بدهیم.
هرچه را که بتوان از شما ربود
فاقد ارزش است،
پس چرا باید ترسید.
سارقین واقعی این هاهستند:
تردید،
ظن،
ترس،
آنها امکان شادبودن را نابود می کنند.
پس زندگی را گرامی بداریم.
تاجایی که این لحظه باقی می ماند،
عمیقا از ان لذت ببریم.
اشو
زیرا چیزی نداریم که از دست بدهیم.
هرچه را که بتوان از شما ربود
فاقد ارزش است،
پس چرا باید ترسید.
سارقین واقعی این هاهستند:
تردید،
ظن،
ترس،
آنها امکان شادبودن را نابود می کنند.
پس زندگی را گرامی بداریم.
تاجایی که این لحظه باقی می ماند،
عمیقا از ان لذت ببریم.
اشو
Telegram
attach 📎
پران باشی چو در صف یارانی
پری باشی سقط چو بی ایشانی
تا پرانی تو حاکمی بر سر آن
چون پر گشتی ز باد سرگردانی
#مولانای_جان
پری باشی سقط چو بی ایشانی
تا پرانی تو حاکمی بر سر آن
چون پر گشتی ز باد سرگردانی
#مولانای_جان
این بوی روحپرور از آن خوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است
ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است
بوی بهشت میگذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح که گیتی منور است
این قاصد از کدام زمین است مشکبوی
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست
بر راه باد عود در آتش نهادهاند
یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزهدار بر الله اکبر است
دانی که چون همی گذرانیم روزگار
روزی که بی تو میگذرد روز محشر است
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است
همچون درخت بادیه سعدی به برق شوق
سوزان و میوهٔ سخنش همچنان تر است
آری خوش است وقت حریفان به بوی عود
وز سوز غافلند که در جان مجمر است
#حضرت_سعدی
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است
ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است
بوی بهشت میگذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح که گیتی منور است
این قاصد از کدام زمین است مشکبوی
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست
بر راه باد عود در آتش نهادهاند
یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزهدار بر الله اکبر است
دانی که چون همی گذرانیم روزگار
روزی که بی تو میگذرد روز محشر است
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است
همچون درخت بادیه سعدی به برق شوق
سوزان و میوهٔ سخنش همچنان تر است
آری خوش است وقت حریفان به بوی عود
وز سوز غافلند که در جان مجمر است
#حضرت_سعدی
رفت آنکه نبود کس به خوبی یارش
بیآنکه دلم سیر شد از دیدارش
او رفت و نماند در دلم تیمارش
آری برود گل و بماند خارش
#مولانای_جان
بیآنکه دلم سیر شد از دیدارش
او رفت و نماند در دلم تیمارش
آری برود گل و بماند خارش
#مولانای_جان
گر میکشدم غم تو هر دم مکش
هل تا بکشندم همه عالم تو مکش
آنرا که خود انداختهای پای مزن
وانرا که تو زنده کردهای هم تو مکش
#مولانای_جان
نسازد لن ترانی چون کلیم از طور نومیدم
نمک پروردۀ عشقم، زبانِ ناز می دانم
صائب_تبریزی
نمک پروردۀ عشقم، زبانِ ناز می دانم
صائب_تبریزی
گفتی که وفا میکنم و هیچ نکردی
ما چشم ِوفا از تو نداریم، جفا کن..
فیض_کاشانی
ما چشم ِوفا از تو نداریم، جفا کن..
فیض_کاشانی
فیه ما فیه :
هر چه گویم مثال است؛ مِِثل نیست. مثال دیگر است و مِثل دیگر. حق تعالی نور خود را به مصباح (چراغ) تشبیه کرده است جهت مثال، و وجود اولیا را به زجاجه (شیشه ، آبگینه)؛ این جهت مثال است. نور او در کون مکان نگنجد؛ در زجاجه و مصباح کی گنجد؟ مشارق انوار حق جل و جلاله در دل کی گنجد الا چون طالب آن باشی، آن را در دل یابی، نه از روی ظرفیت که آن نور در آنجاست، بلکه آن را آنجا یابی همچنانکه نقش خود را در آینه یابی و، مع هذا، نقش تو در آینه نیست؛ الا چون در آینه نظر کنی، خود را ببینی.
چیزهایی که نا معقول نماید، چون آن سخن را مثال گویند، معقول گردد؛ و چون معقول گردد، محسوس شود، همچنانکه بگویی که چون یکی چشم بر هم می نهد، چیزهای عجب می بیند و صور و اشکال محسوس مشاهده می کند؛ و چون چشم می گشاید، هیچ نمی بیند. این را هیچ کس معقول نداند و باور نکند، الا چون به مثال بگویی، معلوم شود؛ و این چون باشد؟ همچون کسی در خواب صد هزار چیز می بیند که در بیداری از آن ممکن نیست که یک چیز ببیند. و چون مهندسی که در باطن خانه تصور کرد و عرض و طول و شکل و هیئت آن را؛ کسی را این معقول ننماید، الا چون صورت آن بر کاغذ نگارد، ظاهر شود؛ و چون معین کند کیفیت آن را، معقول گردد؛ و بعد از آن چون معقول شود، خانه بنا کند؛ بر آن نسق محسوس شود.
هر چه گویم مثال است؛ مِِثل نیست. مثال دیگر است و مِثل دیگر. حق تعالی نور خود را به مصباح (چراغ) تشبیه کرده است جهت مثال، و وجود اولیا را به زجاجه (شیشه ، آبگینه)؛ این جهت مثال است. نور او در کون مکان نگنجد؛ در زجاجه و مصباح کی گنجد؟ مشارق انوار حق جل و جلاله در دل کی گنجد الا چون طالب آن باشی، آن را در دل یابی، نه از روی ظرفیت که آن نور در آنجاست، بلکه آن را آنجا یابی همچنانکه نقش خود را در آینه یابی و، مع هذا، نقش تو در آینه نیست؛ الا چون در آینه نظر کنی، خود را ببینی.
چیزهایی که نا معقول نماید، چون آن سخن را مثال گویند، معقول گردد؛ و چون معقول گردد، محسوس شود، همچنانکه بگویی که چون یکی چشم بر هم می نهد، چیزهای عجب می بیند و صور و اشکال محسوس مشاهده می کند؛ و چون چشم می گشاید، هیچ نمی بیند. این را هیچ کس معقول نداند و باور نکند، الا چون به مثال بگویی، معلوم شود؛ و این چون باشد؟ همچون کسی در خواب صد هزار چیز می بیند که در بیداری از آن ممکن نیست که یک چیز ببیند. و چون مهندسی که در باطن خانه تصور کرد و عرض و طول و شکل و هیئت آن را؛ کسی را این معقول ننماید، الا چون صورت آن بر کاغذ نگارد، ظاهر شود؛ و چون معین کند کیفیت آن را، معقول گردد؛ و بعد از آن چون معقول شود، خانه بنا کند؛ بر آن نسق محسوس شود.
حکایت
گفت: سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد و پنجاه درم جمع کردم. امسال قصد حج کردم تا بروم.
روزی سرپوشیده ای که در خانه است حامله بود، مگر.
از همسایه بوی طعامی میآمد. مرا گفت: برو و پاره ای بیار از آن طعام.
من رفتم. به در خانه همسایه. آن حال خبر دادم.
همسایه گریستن گرفت و گفت: بدانکه سه شبانروز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند.
امروز خری مرده دیدم. بار از وی جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد، چون این بشنیدم آتش در جان من افتاد.
آن سیصد و پنجاه درم برداشتم و بدو دادم. گفتم: نفقه اطفال کن که حج ما این است.
عطار نیشابوری
تذکرة الاولیاء
گفت: سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد و پنجاه درم جمع کردم. امسال قصد حج کردم تا بروم.
روزی سرپوشیده ای که در خانه است حامله بود، مگر.
از همسایه بوی طعامی میآمد. مرا گفت: برو و پاره ای بیار از آن طعام.
من رفتم. به در خانه همسایه. آن حال خبر دادم.
همسایه گریستن گرفت و گفت: بدانکه سه شبانروز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند.
امروز خری مرده دیدم. بار از وی جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد، چون این بشنیدم آتش در جان من افتاد.
آن سیصد و پنجاه درم برداشتم و بدو دادم. گفتم: نفقه اطفال کن که حج ما این است.
عطار نیشابوری
تذکرة الاولیاء
انواع عشق و مکاشفات ملکوتی :
نوعی الهی است و آن منتهای مقامات است
از عالم طبیعت برون است و محض محبت است
جز اهل مشاهده و توحید و حقیقت را نباشد.
و نوعی عقلی است و آن از عالم مکاشفات ملکوت باشد،
از سیر عقل کل در جوار نفس ناطقه در عالم ملکوت پدید آید
از لوایح مشاهدهٔ جبروت.
این بدایت عشق الهی است، و آن اهل معرفت راست.
نوعی روحانی است، چون بغایت لطیف باشد
آن است که آن خواص الناس را باشد
جواهر صورت و معانیشان صفای روح مقدس یافته،
و تهذیب از جهان عقل دیده،
صورتشان همرنگ دل باشد.
این عشق به عشق اهل معرفت پیوندد، چون نردبان پایهٔ ملکوت باشد.
و نوعی بهیمی است.
و آن رذال الناس را باشد، اهل خمر و فساد و زمر و فسق
و این در جهان عقول و نزد شریعت،
چون بر احکام و امر الهی نباشد، مذموم است.
و نوعی طبیعی است،
و آن عامهٔ خلق را باشد، که از لطافت عناصر اربعه است
مهیّج آن یمیناً نفس ناطقه است، شمالاً نفس اماره است
فوقاً نفس کل است، و تحتاً نفس فریبنده است
اگر غلبه عقلیات و روحانیات را باشد، محمود است
و اگر نه که میدان طبع جسمانی است و در محل عشاق مذموم است.
شیخ روزبهان بقلی شیرازی
نوعی الهی است و آن منتهای مقامات است
از عالم طبیعت برون است و محض محبت است
جز اهل مشاهده و توحید و حقیقت را نباشد.
و نوعی عقلی است و آن از عالم مکاشفات ملکوت باشد،
از سیر عقل کل در جوار نفس ناطقه در عالم ملکوت پدید آید
از لوایح مشاهدهٔ جبروت.
این بدایت عشق الهی است، و آن اهل معرفت راست.
نوعی روحانی است، چون بغایت لطیف باشد
آن است که آن خواص الناس را باشد
جواهر صورت و معانیشان صفای روح مقدس یافته،
و تهذیب از جهان عقل دیده،
صورتشان همرنگ دل باشد.
این عشق به عشق اهل معرفت پیوندد، چون نردبان پایهٔ ملکوت باشد.
و نوعی بهیمی است.
و آن رذال الناس را باشد، اهل خمر و فساد و زمر و فسق
و این در جهان عقول و نزد شریعت،
چون بر احکام و امر الهی نباشد، مذموم است.
و نوعی طبیعی است،
و آن عامهٔ خلق را باشد، که از لطافت عناصر اربعه است
مهیّج آن یمیناً نفس ناطقه است، شمالاً نفس اماره است
فوقاً نفس کل است، و تحتاً نفس فریبنده است
اگر غلبه عقلیات و روحانیات را باشد، محمود است
و اگر نه که میدان طبع جسمانی است و در محل عشاق مذموم است.
شیخ روزبهان بقلی شیرازی
کسی که به مقام عقل مجرد انتقال یابد در این مقام صورت اموری را مشاهده می کند که اصول چیز هایی هستند که به صورت طبیعت ظهور می یابند.. هرگاه برای او آشکار شد که طبیعت عین نَفَس الرحمان است در آن صورت خیر کثیر به او داده شده پس امور را با اصول و صورت های آن ها مشاهده می کند ، پس اگر با این ها نَفَس رحمانی را نیز مشاهده کند ، علاوه بر تمام بودن ، کامل نیز خواهد بود ، در این صورت در عین هر آنچه می بیند جز خدا مشاهده نمی کند ، پس شاهد را عین مشهود می بیند.
شیخ محیی الدین بن عربی
شیخ محیی الدین بن عربی