اصلا پرستش چیست؟
مطابق اراده خدا عمل کردن، این یعنی پرستش.
خوب ارادهٔ خدا چیست؟
ارادهٔ خدا یعنی آنچه به خود نمیپسندم، به دیگران روا ندارم.
▫️
هر حيوان كه از دور ديدی
و ندانستی سگ و گرگ است يا آهو،
ببين رو به سمت مرغزار و سبزينه است
يا لاشه و استخوان؟!
آدمی را نيز چون نشناسی،
ببين به كدام سوی میرود؟!
#مجالس_سبعه_مولانا
هر حيوان كه از دور ديدی
و ندانستی سگ و گرگ است يا آهو،
ببين رو به سمت مرغزار و سبزينه است
يا لاشه و استخوان؟!
آدمی را نيز چون نشناسی،
ببين به كدام سوی میرود؟!
#مجالس_سبعه_مولانا
میرم از شوق و به سوی تو نیایم که مباد
بیخودیهای دلم پیش تو شرمنده کند
همچو شمعی که بوَد در کف طفلی،شب وصل
هر زمانم کُشد و هر نفسم زنده کند.
#میلی_مشهدی
بیخودیهای دلم پیش تو شرمنده کند
همچو شمعی که بوَد در کف طفلی،شب وصل
هر زمانم کُشد و هر نفسم زنده کند.
#میلی_مشهدی
آن پری از من گریزانست و من از انفعال
میکنم پنهان ز مردم جستجوی خویش را
با وجود وصل در دل حسرت دیدار مانْد
بسکه یار از ناز بر میتافت روی خویش را.
#میلی_مشهدی
میکنم پنهان ز مردم جستجوی خویش را
با وجود وصل در دل حسرت دیدار مانْد
بسکه یار از ناز بر میتافت روی خویش را.
#میلی_مشهدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الهـے...
"داشتہ هـایتان
"چناڹ پررنڪ شود
ڪِ غــم نداشتـہ هـایتان"
آزارت ندهــد..
دلتـــون شاد...
لحظه هاتون ناب...
شبتون بخیرو پر از آرامش الهی
"داشتہ هـایتان
"چناڹ پررنڪ شود
ڪِ غــم نداشتـہ هـایتان"
آزارت ندهــد..
دلتـــون شاد...
لحظه هاتون ناب...
شبتون بخیرو پر از آرامش الهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بنام الله
مهرگستر مهربان
صبـح،
اشاره ی خورشید است؛
برای آغـازی دوباره!
و من آموخته ام؛
هر آغازی،
با نام زیبای تو کلید می خورد،
و هر پایانی،
به اسم اعظم تو ختم میگردد!
به نام خدای همه
مهرگستر مهربان
صبـح،
اشاره ی خورشید است؛
برای آغـازی دوباره!
و من آموخته ام؛
هر آغازی،
با نام زیبای تو کلید می خورد،
و هر پایانی،
به اسم اعظم تو ختم میگردد!
به نام خدای همه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک حبه نور
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند رحمتگر مهربان
#سوره_حجر_آیه_۹۹
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (٩٩)
و پروردگارت را تا زمانی كه مرگ به سویت آید بندگی كن
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند رحمتگر مهربان
#سوره_حجر_آیه_۹۹
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (٩٩)
و پروردگارت را تا زمانی كه مرگ به سویت آید بندگی كن
ﺍﮔﺮ ﻗﻄﺮهﺍﯼ ﺁﺏ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﭼﻪﺍﯼ ﺑﯿﻔﺘﺪ،
ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮه ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﻓﺘﺪ،
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ.
ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺧﺸﻴﺪ.
ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻔﺶﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪهﺍﯾﻢ،ﺭﻗﻢ نمیخورد
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻗﺪﻡﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزویم این است
که دلت خوش باشد
نرود لحظهای از صورت ماهت لبخند
نشود غصه کمی نزدیکت
لحظههایت همه زیبا و قشنگ
از خدا میخواهم
که تو را سالم و خوشبخت بدارد جانم.
🌺🌺🌺
شاد باشی
ﻫﯿﭻ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻗﻄﺮه ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﻓﺘﺪ،
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ.
ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺭﺧﺸﻴﺪ.
ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻔﺶﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪهﺍﯾﻢ،ﺭﻗﻢ نمیخورد
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻗﺪﻡﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ!
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
آرزویم این است
که دلت خوش باشد
نرود لحظهای از صورت ماهت لبخند
نشود غصه کمی نزدیکت
لحظههایت همه زیبا و قشنگ
از خدا میخواهم
که تو را سالم و خوشبخت بدارد جانم.
🌺🌺🌺
شاد باشی
بی جا نشدم عاشق
و دیوانه صلح
لیلی نرسد به پای افسانه صلح
ماهی است
به عاشقان مساوی مهرش
عشاق خوش اند
در حرمخانه صلح
ای مهر
به روی تابناک تو قسم
ای غنچه
به این سینه چاک تو قسم
بی صلحِ ملل شاد نگردد
دل من
ای بلبل من
به عشق پاک تو قسم ...
#جبار_باغچه_بان
✅ ۴ آذر؛ سالروز درگذشت بزرگمرد ایرانی، جبار باغچه بان،بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز و همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.
#مناسبت
و دیوانه صلح
لیلی نرسد به پای افسانه صلح
ماهی است
به عاشقان مساوی مهرش
عشاق خوش اند
در حرمخانه صلح
ای مهر
به روی تابناک تو قسم
ای غنچه
به این سینه چاک تو قسم
بی صلحِ ملل شاد نگردد
دل من
ای بلبل من
به عشق پاک تو قسم ...
#جبار_باغچه_بان
✅ ۴ آذر؛ سالروز درگذشت بزرگمرد ایرانی، جبار باغچه بان،بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز و همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.
#مناسبت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"زندگی" یعنی
بخند ، هرچند که غمگینی؛
ببخش ، هرچند که مسکینی؛
فراموش کن ، هرچند که دلگیری
اینگونه بودن زیباست
هر چند ڪه آسان نیست
بخند ، هرچند که غمگینی؛
ببخش ، هرچند که مسکینی؛
فراموش کن ، هرچند که دلگیری
اینگونه بودن زیباست
هر چند ڪه آسان نیست
تو هم چون من عاجزی !
روزی حضرت سلیمان با لشکریان خود بر مرکب باد می گذشت . کشاورزی را دید که با بیل کار میکند و هیچ به حشمت سلیمان و سپاه او نمی نگرد .
سلیمان در شگفت شد و گفت : ما از هر جا که گذشتیم کسی نبود که ما را و حشمت ما را نظاره نکند . و پیش خود گفت این مرد یا خیلی زیرک و دانا و عارف است یا بسیار نادان و جاهل ....
پس فرمان ایست داد. سلیمان فرود آمد و گفت : ای جوانمرد جهانیان را شکوه و هیبت ما در دل است و از سیاست ما ترسند . چون ملک ما را ببینند در شگفت اندر شوند . و تو هیچ بما ننگری و تعجب نکنی؟
و این نوعی استخفاف و بی اعتنائی است که همی کنی .
آن مرد گفت : حاشا و کلا که چنان کنم . چگونه در مملکت تو استخفافی از دل کسی گذر کند . لیکن ای سلیمان من در نظاره جلال حق و قدرت او چنان مستغرق هستم که نیروی نظاره دیگران ندارم .
ای سلیمان عمر من این یک نفس است که میگذرد اگر به نظاره خلق آنرا ظایع کنم آنگاه عمر من بر من تاوان بود .
سلیمان گفت : اکنون از من حاجتی بخواه اگر حاچتی در دل داری؟
گفت : آری حاجتی در دل دارم و مدتهاست که من در آرزوی آن حاجتمو آن این است که مرا از دوزخ رها کن.
سلیمان گفت : این نه کار من است که کار آفریدگار عالم است .
گفت : پس تو هم چون من عاجزی و از عاجز حاجت خواستن به چه روی بود ؟؟؟؟
سلیمان دانست که مرد هوشیار و بیدار است . پس او را گفت : مرا پندی ده....مرد گفت : ای سلیمان در ولایت حاظر منگر بلکه در عاقبت بنگر ....
ای سلیمان چشم نگاه دار تا نبینی که هر چه چشم نبیند دل نخواهد و سخن باطل مشنو که باطل نور دل را ببرد .......
کشف الاسرار: خواجه عبدالله انصاری
روزی حضرت سلیمان با لشکریان خود بر مرکب باد می گذشت . کشاورزی را دید که با بیل کار میکند و هیچ به حشمت سلیمان و سپاه او نمی نگرد .
سلیمان در شگفت شد و گفت : ما از هر جا که گذشتیم کسی نبود که ما را و حشمت ما را نظاره نکند . و پیش خود گفت این مرد یا خیلی زیرک و دانا و عارف است یا بسیار نادان و جاهل ....
پس فرمان ایست داد. سلیمان فرود آمد و گفت : ای جوانمرد جهانیان را شکوه و هیبت ما در دل است و از سیاست ما ترسند . چون ملک ما را ببینند در شگفت اندر شوند . و تو هیچ بما ننگری و تعجب نکنی؟
و این نوعی استخفاف و بی اعتنائی است که همی کنی .
آن مرد گفت : حاشا و کلا که چنان کنم . چگونه در مملکت تو استخفافی از دل کسی گذر کند . لیکن ای سلیمان من در نظاره جلال حق و قدرت او چنان مستغرق هستم که نیروی نظاره دیگران ندارم .
ای سلیمان عمر من این یک نفس است که میگذرد اگر به نظاره خلق آنرا ظایع کنم آنگاه عمر من بر من تاوان بود .
سلیمان گفت : اکنون از من حاجتی بخواه اگر حاچتی در دل داری؟
گفت : آری حاجتی در دل دارم و مدتهاست که من در آرزوی آن حاجتمو آن این است که مرا از دوزخ رها کن.
سلیمان گفت : این نه کار من است که کار آفریدگار عالم است .
گفت : پس تو هم چون من عاجزی و از عاجز حاجت خواستن به چه روی بود ؟؟؟؟
سلیمان دانست که مرد هوشیار و بیدار است . پس او را گفت : مرا پندی ده....مرد گفت : ای سلیمان در ولایت حاظر منگر بلکه در عاقبت بنگر ....
ای سلیمان چشم نگاه دار تا نبینی که هر چه چشم نبیند دل نخواهد و سخن باطل مشنو که باطل نور دل را ببرد .......
کشف الاسرار: خواجه عبدالله انصاری
بایزید بسطامی:
حاتم اصم مريدان را گفتي: «هر که از شما روز قيامت شفيع نبود اهل دوزخ را، او از مريدان من نبود». اين سخن با بايزيد گفتند.
بايزيد گفت: «من مي گويم که مريد من آن است که بر کناره دوزخ بايستد و هر که را به دوزخ برند، دست او بگيرد و به بهشت فرستد و به جاي او خود به دوزخ رود»
حاتم اصم مريدان را گفتي: «هر که از شما روز قيامت شفيع نبود اهل دوزخ را، او از مريدان من نبود». اين سخن با بايزيد گفتند.
بايزيد گفت: «من مي گويم که مريد من آن است که بر کناره دوزخ بايستد و هر که را به دوزخ برند، دست او بگيرد و به بهشت فرستد و به جاي او خود به دوزخ رود»
♥️@ELAHHEYE_NAZZ2♥️
علی زند وکیلی شهر حسود
#زند_وکیلی
#شهر_حسود
#شهر_حسود
وقتی به شخصی گفت: کجا میروی گفت: به حجاز گفت: آنجا چه کنی گفت: خدای را طلب کنم گفت: خدای خراسان کجاست که به حجاز میباید شد رسول علیه السلام فرمود که طلب علم کنید و اگر به چین باید شدن نگفت: طلب خدای کنید.
عطار
ذکر ابوالحسن خرقانی
عطار
ذکر ابوالحسن خرقانی
قبرستان مکان عبرت
روزی وزیر هارون الرشید از کنار قبرستان رد می شد، دیـد جناب بهلول ،استخوان ها را در قبرستان جابجا میکند و دنبال چیزی می گردد.
گفت : بهلول ؛ اینجا چه می کنی ؟
بهلول گفت :امروز آمده ام ،این استخوان ها را از هم جدا کنم و ببینم ،کدام یک از این استخوان ها از آن وزیر ،وکیل و تاجر ،سردار و حمال است .ولی هرچه نگاه میکنم، می بینم تمام مثل هم هستند . واقعاً اینها در دنیا بی خود بر سر هم می زدند.
روزی وزیر هارون الرشید از کنار قبرستان رد می شد، دیـد جناب بهلول ،استخوان ها را در قبرستان جابجا میکند و دنبال چیزی می گردد.
گفت : بهلول ؛ اینجا چه می کنی ؟
بهلول گفت :امروز آمده ام ،این استخوان ها را از هم جدا کنم و ببینم ،کدام یک از این استخوان ها از آن وزیر ،وکیل و تاجر ،سردار و حمال است .ولی هرچه نگاه میکنم، می بینم تمام مثل هم هستند . واقعاً اینها در دنیا بی خود بر سر هم می زدند.
دامن کشانم میکشد در بتکده عیارهای
من همچو دامن میدوم اندر پی خون خوارهای
یک لحظه هستم میکند یک لحظه پستم میکند
یک لحظه مستم میکند خودکامهای خمارهای
چون مهرهام در دست او چون ماهیم در شست او
بر چاه بابل میتنم از غمزه سحارهای
لاهوت و ناسوت من او هاروت و ماروت من او
مرجان و یاقوت من او بر رغم هر بدکارهای
در صورت آب خوشی ماهی چو برج آتشی
در سینه دلبر دلی چون مرمری چون خارهای
اسرار آن گنج جهان با تو بگویم در نهان
تو مهلتم ده تا که من با خویش آیم پارهای
روزی ز عکس روی او بردم سبوی تا جوی او
دیدم ز عکس نور او در آب جو استارهای
گفتم که آنچ از آسمان جستم بدیدم در زمین
ناگاه فضل ایزدی شد چاره بیچارهای
شکر است در اول صفم شمشیر هندی در کفم
در باغ نصرت بشکفم از فر گل رخسارهای
آن رفت کز رنج و غمان خم داده بودم چون کمان
بود این تنم چون استخوان در دست هر سگسارهای
خورشید دیدم نیم شب زهره درآمد در طرب
در شهر خویش آمد عجب سرگشتهای آوارهای
اندر خم طغرای کن نو گشت این چرخ کهن
عیسی درآمد در سخن بربسته در گهوارهای
در دل نیفتد آتشی در پیش ناید ناخوشی
سر برنیارد سرکشی نفسی نماند امارهای
خوش شد جهان عاشقان آمد قران عاشقان
وارست جان عاشقان از مکر هر مکارهای
جان لطیف بانمک بر عرش گردد چون ملک
نبود دگر زیر فلک مانند هر سیارهای
مانند موران عقل و جان گشتند در طاس جهان
آن رخنه جویان را نهان وا شد در و درسارهای
بیخار گردد شاخ گل زیرا که ایمن شد ز ذل
زیرا نماندش دشمنی گل چین و گل افشارهای
خاموش خاموش ای زبان همچون زبان سوسنان
مانند نرگس چشم شو در باغ کن نظارهای
دیوان_شمس
من همچو دامن میدوم اندر پی خون خوارهای
یک لحظه هستم میکند یک لحظه پستم میکند
یک لحظه مستم میکند خودکامهای خمارهای
چون مهرهام در دست او چون ماهیم در شست او
بر چاه بابل میتنم از غمزه سحارهای
لاهوت و ناسوت من او هاروت و ماروت من او
مرجان و یاقوت من او بر رغم هر بدکارهای
در صورت آب خوشی ماهی چو برج آتشی
در سینه دلبر دلی چون مرمری چون خارهای
اسرار آن گنج جهان با تو بگویم در نهان
تو مهلتم ده تا که من با خویش آیم پارهای
روزی ز عکس روی او بردم سبوی تا جوی او
دیدم ز عکس نور او در آب جو استارهای
گفتم که آنچ از آسمان جستم بدیدم در زمین
ناگاه فضل ایزدی شد چاره بیچارهای
شکر است در اول صفم شمشیر هندی در کفم
در باغ نصرت بشکفم از فر گل رخسارهای
آن رفت کز رنج و غمان خم داده بودم چون کمان
بود این تنم چون استخوان در دست هر سگسارهای
خورشید دیدم نیم شب زهره درآمد در طرب
در شهر خویش آمد عجب سرگشتهای آوارهای
اندر خم طغرای کن نو گشت این چرخ کهن
عیسی درآمد در سخن بربسته در گهوارهای
در دل نیفتد آتشی در پیش ناید ناخوشی
سر برنیارد سرکشی نفسی نماند امارهای
خوش شد جهان عاشقان آمد قران عاشقان
وارست جان عاشقان از مکر هر مکارهای
جان لطیف بانمک بر عرش گردد چون ملک
نبود دگر زیر فلک مانند هر سیارهای
مانند موران عقل و جان گشتند در طاس جهان
آن رخنه جویان را نهان وا شد در و درسارهای
بیخار گردد شاخ گل زیرا که ایمن شد ز ذل
زیرا نماندش دشمنی گل چین و گل افشارهای
خاموش خاموش ای زبان همچون زبان سوسنان
مانند نرگس چشم شو در باغ کن نظارهای
دیوان_شمس