معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن
هنوز آن بلندِ دور
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز ...

هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مکرر بود وضع روز و شب، آن ساقی جانها

ز زلف و عارض خود، صبح و شام آورد مستان را


#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیایید امشب

دعا کنیم که صبور باشیم

از روزگار و سختی‌هاش نترسیم
همه سالم و سلامت بمانند

و در نهایت عاقبت‌مان
ختم به خیر شود

شبتون در پناه خداوند
خدایا

در من کسی هست که فریاد می زند
تورا
ولی صدایش در انبوه صداها گم شده
به فریادش برس.

به نام خدای همه ، الهی ب امیدتو ..
سلام عزیزان همراه
صبحتون بخیر
دستي که به درگاهِ خدا
بسته پُلِ عشق،

کوتاه نبينيد که اين قصه
دراز است ...

اردلان_سرافراز
خدایا
امروز آرامشی
از جنس سکوت برکه ها
به سبزی جنگلها
با عطر بهشتت خواهانم
که آن را به
تمام عزیزانم عطاکنی

به نام خدای همه
#یک حبه نور

وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا ۖ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ

و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو زیر نظر و مراقبت ما هستی، و هنگامی که برمی خیزی پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی.

#طور-آیه ۴۸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نیایش_صبحگاهی:

خدایا
کمکم کن تا رد نور تو را
در پیشامدها و راه ها
در همۀ مسیرها ، در روزها و شب ها
و در هر آنچه برایم رقم زده ای
باز شناسم و پی گیرم
و از آن منحرف نشوم
و ظلمت را هرگز به جای نور نگیرم
و کمکم کن
تا در همۀ سختی ها ، در همۀ رنج ها
دستان خود را
از دست های گرم و گشاده ات بیرون نکشم
دست های پر قدرت تو
دستان مرا رها نکند
حتی اگر زمین بلرزد و خورشید تاریک شود
و آسمان در هم بپیچد,,

#آمین

‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎
اﮔﻪ ﺗﻮ ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ
ﺷﺎﻩ ﻧﺸﺪﯼ
ﺍﻭﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭو
ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ
آﺧﺮ ﻭﺯﯾﺮ ﺷﻪ!
ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺷﺎﻩ ﻭ ﻣﺎﺕ ﮐﻨﻪ!!!

موقع خسته شدن به دو چیز فکر کن
آنهایی که منتظر شکست تو هستند
تا “ به تو” بخندند....
آنهایی که منتظر پیروزی تو هستند
تا “ با تو” بخندند....

🌺🌺🌺

یارمهربانم
درود
پگاه دوشنبه ات معجزه

🌺🌺🌺

وقتی به بالای قله برسی
شاید همه دنیا تو را نبینن
ولی تو همه دنیا را می بینی…..
گاهی زندگی یعنی….
سخت کوشی برای رویایی که
هیچ کس جز شماقادر به دیدنش نیست..
آرزو دارم همواره در اوج باشی

🌺🌺🌺

شاد باشی
#انگیزشی

اگه یه گل میتونه از دل سنگ رشد کنه و بیرون بیاد
پس تو هم میتونی تو سخت ترین شرایط به زیباترین شکل ممکن جوونه بزنی و
یبار دیگه درخت زندگیتو پربار کنی

اگر زندگیت پر از مشکله...
اگر خسته شدی از اینکه دنیا برات خاکستری و کدره...
اگر هزار و یک درد و غصه ی دیگه داری....

هیچ کدوم اینا در مقابل اراده ی تو ذره ای به حساب نمیاد
کافیه خودتو باور کنی
و بدونی خدایی هست که حواسش به لحظه لحظه ی زندگیته
و نگاهشو ازت نمی گیره

قوی باش و
مثل همیشه به همه نشون بده
که تو بلدی وسط علف های هرز زندگیت گل بکاری!
فیه ما فیه :

هر چه گویم مثال است؛ مِِثل نیست. مثال دیگر است و مِثل دیگر. حق تعالی نور خود را به مصباح (چراغ) تشبیه کرده است جهت مثال، و وجود اولیا را به زجاجه (شیشه ، آبگینه)؛ این جهت مثال است. نور او در کون مکان نگنجد؛ در زجاجه و مصباح کی گنجد؟ مشارق انوار حق جل و جلاله در دل کی گنجد الا چون طالب آن باشی، آن را در دل یابی، نه از روی ظرفیت که آن نور در آنجاست، بلکه آن را آنجا یابی همچنانکه نقش خود را در آینه یابی و، مع هذا، نقش تو در آینه نیست؛ الا چون در آینه نظر کنی، خود را ببینی.

چیزهایی که نا معقول نماید، چون آن سخن را مثال گویند، معقول گردد؛ و چون معقول گردد، محسوس شود، همچنانکه بگویی که چون یکی چشم بر هم می نهد، چیزهای عجب می بیند و صور و اشکال محسوس مشاهده می کند؛ و چون چشم می گشاید، هیچ نمی بیند. این را هیچ کس معقول نداند و باور نکند، الا چون به مثال بگویی، معلوم شود؛ و این چون باشد؟ همچون کسی در خواب صد هزار چیز می بیند که در بیداری از آن ممکن نیست که یک چیز ببیند. و چون مهندسی که در باطن خانه تصور کرد و عرض و طول و شکل و هیئت آن را؛ کسی را این معقول ننماید، الا چون صورت آن بر کاغذ نگارد، ظاهر شود؛ و چون معین کند کیفیت آن را، معقول گردد؛ و بعد از آن چون معقول شود، خانه بنا کند؛ بر آن نسق محسوس شود.
حکایت

گفت: سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد و پنجاه درم جمع کردم. امسال قصد حج کردم تا بروم.

روزی سرپوشیده ای که در خانه است حامله بود، مگر.
از همسایه بوی طعامی می‌آمد. مرا گفت: برو و پاره ای بیار از آن طعام.
من رفتم. به در خانه همسایه. آن حال خبر دادم.
همسایه گریستن گرفت و گفت: بدانکه سه شبانروز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند.
امروز خری مرده دیدم. بار از وی جدا کردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد، چون این بشنیدم آتش در جان من افتاد.
آن سیصد و پنجاه درم برداشتم و بدو دادم. گفتم: نفقه اطفال کن که حج ما این است.


عطار نیشابوری
تذکرة الاولیاء
و عالمیان را باید که حفظ آداب اندر مشاهدت معبود خود از زلیخا آموزند که چون با یوسف خلوت کرد و از یوسف حاجت خود را اجابت خواست، نخست روی بت خود به چیزی بپوشید. یوسف علیه السّلام گفت: «از چه می‌کنی؟» گفت: «روی معبود بپوشیدم تا وی مرا بربی حرمتی نبیند؛ که آن شرط ادب نباشد.» و چون یوسف به یعقوب رسید و خداوند تعالی وی را وصال وی کرامت کرد زلیخا را جوان گردانید و به اسلام راه نمود و به زنی به یوسف داد. یوسف قصد وی کرد زلیخا از وی بگریخت. گفت: «ای زلیخا من آن دلربای توام از من چرا همی‌گریزی؟ مگر دوستی من از دلت پاک شده است؟» گفت: «لا، واللّه؛ که دوستی زیادت است اما من پیوسته آداب حضرت معبود خود نگاه داشته‌‌ام آن روز که با تو خلوت کردم معبود من بتی بود و وی هرگز ندیدی، فاما به حکم آن که ورا دو چشم بی بصر بود، چیزی بر آن پوشیدم تا تهمت بی ادبی از من برخیزد. کنون من معبودی دارم که بیناست بی مُقلت و آلت و به هر صفت که باشم مرا می‌بیند من نخواهم که تارک الادب باشم.»
و چون رسول را صلّی اللّه علیه به معراج بردند از حفظ ادب به کونین ننگریست؛ کما قال اللّه تعالی: «ما زاغَ الْبَصَرُ و ماطَغی (۱۷/النّجم)، ای: ما زاغَ البصرُ برؤیة الدّنیا و ماطغی برؤیة العقبی.»


هجویری
کشف_المحجوب
انواع عشق و مکاشفات ملکوتی :

نوعی الهی است و آن منتهای مقامات است
از عالم طبیعت برون است و محض محبت است
جز اهل مشاهده و توحید و حقیقت را نباشد.

و نوعی عقلی است و آن از عالم مکاشفات ملکوت باشد،

از سیر عقل کل در جوار نفس ناطقه در عالم ملکوت پدید آید
از لوایح مشاهدهٔ جبروت.
این بدایت عشق الهی است، و آن اهل معرفت راست.

نوعی روحانی است، چون بغایت لطیف باشد
آن است که آن خواص الناس را باشد
جواهر صورت و معانیشان صفای روح مقدس یافته،
و تهذیب از جهان عقل دیده،
صورتشان همرنگ دل باشد.

این عشق به عشق اهل معرفت پیوندد، چون نردبان پایهٔ ملکوت باشد.

و نوعی بهیمی است.
و آن رذال الناس را باشد، اهل خمر و فساد و زمر و فسق
و این در جهان عقول و نزد شریعت،
چون بر احکام و امر الهی نباشد، مذموم است.

و نوعی طبیعی است،
و آن عامهٔ خلق را باشد، که از لطافت عناصر اربعه است
مهیّج آن یمیناً نفس ناطقه است، شمالاً نفس اماره است
فوقاً نفس کل است، و تحتاً نفس فریبنده است
اگر غلبه عقلیات و روحانیات را باشد، محمود است
و اگر نه که میدان طبع جسمانی است و در محل عشاق مذموم است.

شیخ روزبهان بقلی شیرازی
هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید
کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید
آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید
هر چه زان تلختر اندر همه عالم نبود
گو بگو از لب شیرین که لطیفست و لذیذ
گر من از خار بترسم نبرم دامن گل
کام در کام نهنگست بباید طلبید
مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم
که محالست که در خود نگرد هر که تو دید
آفرین کردن و دشنام شنیدن سهلست
چه از آن به که بود با تو مرا گفت و شنید
جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل
عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید
آخر ای مطرب از این پرده عشاق بگرد
چند گویی که مرا پرده به چنگ تو درید
تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند
چند چون ماهی بر خشک توانند طپید
سخن سعدی بشنو که تو خود زیبایی
خاصه آن وقت که در گوش کنی مروارید

حضرت سعدی
ندا آمد به جان از چرخ پروین
که بالا رو چو دردی پست منشین

کسی اندر سفر چندین نماند
جدا از شهر و از یاران پیشین

ندای ارجعی آخر شنیدی
از آن سلطان و شاهنشاه شیرین

در این ویرانه جغدانند ساکن
چه مسکن ساختی ای باز مسکین

چه آساید به هر پهلو که گردد
کسی کز خار سازد او نهالین

چه پیوندی کند صراف و قلاب
چه نسبت زاغ را با باز و شاهین

چه آرایی به گچ ویرانه‌ای را
که بالا نقش دارد زیر سجین

چرا جان را نیارایی به حکمت
که ارزد هر دمش صد چین و ماچین

نه آن حکمت که مایه گفت و گوی است
از آن حکمت که گردد جان خدابین

تو گوهر شو که خواهند و نخواهند
نشانندت همه بر تاج زرین

رها کن پس روی چون پای کژمژ
الف می باش فرد و راست بنشین

چو معنی اسب آمد حرف چون زین
بگو تا کی کشی بی‌اسب این زین

کلوخ انداز کن در عشق مردان
تو هم مردی ولی مرد کلوخین

عروسی کلوخی با کلوخی
کلوخ آرد نثار و سنگ کابین

به گورستان به زیر خشت بنگر
که نشناسی تو سارانشان ز پایین

خدایا دررسان جان را به جان‌ها
بدان راهی که رفتند آل یاسین

دعای ما و ایشان را درآمیز
چنان کز ما دعای و از تو آمین

عنایت آن چنان فرما که باشد
ز ما احسان اندک وز تو تحسین

ز شهوانی به عقلانی رسانمان
بر اوج فوق بر زین لوح زیرین


دیوان شمس
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست

زاین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

گفتم که یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنچه یافت می‌نشود آنم آرزوست
مولانا جلال الدین رومی

.
اقبال لاهوری
Shatak
Homayoun Shajarian @tunesWay
همایون شجریان ... شتک


شتک زده ‌است به خورشید ، خون‌ِ بسیاران‌ ...
قصه که تمام می‌ شود
آدم ها به کجا می‌ روند؟

شمس لنگرودی