مولانا عقیده دارد دنیا دارِ مکافات است. به تعبیر او دنیا قهرخانه است.
یعنی اگر آدمی ظلم، قهر و غضب را در زندگی انتخاب کند و بر دیگران آزار، آسیب و جور رساند خداوند نیز به طریقی بر او قهر و غضَب خواهد رساند.
هر کس هر آنچه میکند به خودش برخواهد گشت.
آنکه گل میکارد گل خواهد داشت و آنکه خار پرورش میدهد حاصلی جز خار برداشت نخواهد کرد.
هست دنیا قهرخانهٔ کردگار
قهر بین، چون قهر کردی اختیار
#مولانا
اگر آتشی از تنور تو در جامه تو افتد ، زود کوشی تا بکشی .
روا داری که آتشِ کبر ، حسد و ریا در دلِ تو قرار گیرد ؟
که این آتشی است که دین ترا بسوزد .
ابوالحسن خرقانی
روا داری که آتشِ کبر ، حسد و ریا در دلِ تو قرار گیرد ؟
که این آتشی است که دین ترا بسوزد .
ابوالحسن خرقانی
ای مرغ سحر! چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهكاری
وز نفخه ی روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشوده گره ز زلف زرتار
محبوبه ی نیلگون عماری
یزدان به كمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده! یاد آر
#علی_اکبر_دهخدا
بگذاشت ز سر سیاهكاری
وز نفخه ی روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشوده گره ز زلف زرتار
محبوبه ی نیلگون عماری
یزدان به كمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده! یاد آر
#علی_اکبر_دهخدا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
دست مرا بگير، كه آب از سرم گذشت
خون از رخم بشوی، كه تير از پرم گذشت
سر بركشيدم از دلِ اين دود، شعلهوار
تا اين شب از برابر چشمِ ترم گذشت
شوق رهايیام درِ زندان غم شكست
بوي خوشِ سپيدهدم از سنگرم گذشت
با همرهان بگوی سراغ وطن گرفت
هر جا كه ذرهذرهی خاكسترم گذشت
خورشيدها شكفت ز هر قطره خون من
هر جا كه پارههای دلِ پرپرم گذشت
در پردههای ديدهی من، باغ گل دميد
نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت
قطعه «خون از رُخم بشوی»
تقدیم به مردم شریف سرزمینم
آواز: همایون شجریان
شعر: فریدون مشیری
موسیقی: آرش گوران
دست مرا بگير، كه آب از سرم گذشت
خون از رخم بشوی، كه تير از پرم گذشت
سر بركشيدم از دلِ اين دود، شعلهوار
تا اين شب از برابر چشمِ ترم گذشت
شوق رهايیام درِ زندان غم شكست
بوي خوشِ سپيدهدم از سنگرم گذشت
با همرهان بگوی سراغ وطن گرفت
هر جا كه ذرهذرهی خاكسترم گذشت
خورشيدها شكفت ز هر قطره خون من
هر جا كه پارههای دلِ پرپرم گذشت
در پردههای ديدهی من، باغ گل دميد
نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت
قطعه «خون از رُخم بشوی»
تقدیم به مردم شریف سرزمینم
آواز: همایون شجریان
شعر: فریدون مشیری
موسیقی: آرش گوران
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
این جهان با تو خوشست و آن جهان با تو خوشست
این جهان بی من نمان و آن جهان بی من مرو
مولانا
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
این جهان با تو خوشست و آن جهان با تو خوشست
این جهان بی من نمان و آن جهان بی من مرو
مولانا
قصهٔ درد دل و غصهٔ شبهای دراز
صورتی نیست که جائی بتوان گفتن باز
محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
#عبید_زاکانی
صورتی نیست که جائی بتوان گفتن باز
محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
#عبید_زاکانی
فرخ آن شاخکٖ نورسته که در باغ وجود
وقت رستن، هوس نشو و نمائی دارد
صرف باطل نکند عمر گرامی، پروین
آنکه چون پیر خرد، راهنمائی دارد
#پروین_اعتصامی
وقت رستن، هوس نشو و نمائی دارد
صرف باطل نکند عمر گرامی، پروین
آنکه چون پیر خرد، راهنمائی دارد
#پروین_اعتصامی
چو نورت تیرگیها را منور کرد، خورشیدی
چو در دل پرورانیدی گل معنی، گلستانی
درین گلزار نتوانی نشستن جاودان، پروین
همان به تا که بنشستی، نهالی چند بنشانی
#پروین_اعتصامی
چو در دل پرورانیدی گل معنی، گلستانی
درین گلزار نتوانی نشستن جاودان، پروین
همان به تا که بنشستی، نهالی چند بنشانی
#پروین_اعتصامی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هر شبم نالهٔ زاری است که گفتن نتوان
زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان
بی مه روی تو ای کوکب تابنده مرا
روز روشن شب تاری است که گفتن نتوان
#هاتف_اصفهانی
زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان
بی مه روی تو ای کوکب تابنده مرا
روز روشن شب تاری است که گفتن نتوان
#هاتف_اصفهانی
# ساقی ، ساقی
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
#دیوان حافظ
#غزل شماره (11)
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
#دیوان حافظ
#غزل شماره (11)
کسی کو را بود در طبع سستی
نخواهد هیچ کس را تندرستی
مده دامن به دستان حسودان
که ایشان میکشندت سوی پستی
زیانتر خویش را و دیگران را
نباشد چون حسد در جمله هستی
هلا بشکن دل و دام حسودان
وگر نی پشت بخت خود شکستی
از این اخوان چو ببریدی چو یوسف
عزیز مصری و از گرگ رستی
اگر حاسد دو پایت را ببوسد
به باطن میزند خنجر دودستی
ندارد مهر مهره او چه گشتی
ندارد دل دل اندر وی چه بستی
اگر در حصن تقوا راه یابی
ز حاسد وز حسد جاوید رستی
اگر چه شیرگیری ترک او کن
نه آن شیر است کش گیری به مستی
#دیوان شمس
#غزل شماره (2659)
نخواهد هیچ کس را تندرستی
مده دامن به دستان حسودان
که ایشان میکشندت سوی پستی
زیانتر خویش را و دیگران را
نباشد چون حسد در جمله هستی
هلا بشکن دل و دام حسودان
وگر نی پشت بخت خود شکستی
از این اخوان چو ببریدی چو یوسف
عزیز مصری و از گرگ رستی
اگر حاسد دو پایت را ببوسد
به باطن میزند خنجر دودستی
ندارد مهر مهره او چه گشتی
ندارد دل دل اندر وی چه بستی
اگر در حصن تقوا راه یابی
ز حاسد وز حسد جاوید رستی
اگر چه شیرگیری ترک او کن
نه آن شیر است کش گیری به مستی
#دیوان شمس
#غزل شماره (2659)
#در دلم
در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد
همچو سرو این تن من بیدل و جان برخیزد
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
چون رسد سنجق تو در ستمستان جهان
ظلم کوته شود و کوچ و قلان برخیزد
بر حصار فلک ار خوبی تو جمله برد
از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
تا ز گلزار چمن رسم خزان برخیزد
پشت افلاک خمیدست از این بار گران
ز سبک روحی تو بار گران برخیزد
من چو از تیر توم بال و پرم ده بپران
خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد
رمه خفتست و همیگردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ زند تا که شبان برخیزد
هین خمش دل پنهانست چو رگ زیر زبان
آشکارا شود آن رگ چو زبان برخیزد
این مجابات مجیرست در آن قطعه که گفت
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
#دیوان شمس
#غزل شماره (781)
در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد
همچو سرو این تن من بیدل و جان برخیزد
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
چون رسد سنجق تو در ستمستان جهان
ظلم کوته شود و کوچ و قلان برخیزد
بر حصار فلک ار خوبی تو جمله برد
از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
تا ز گلزار چمن رسم خزان برخیزد
پشت افلاک خمیدست از این بار گران
ز سبک روحی تو بار گران برخیزد
من چو از تیر توم بال و پرم ده بپران
خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد
رمه خفتست و همیگردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ زند تا که شبان برخیزد
هین خمش دل پنهانست چو رگ زیر زبان
آشکارا شود آن رگ چو زبان برخیزد
این مجابات مجیرست در آن قطعه که گفت
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
#دیوان شمس
#غزل شماره (781)
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده ی مرا، قد کشیده ی تو را
✍️فروغی_بسطامی
پشت خمیده ی مرا، قد کشیده ی تو را
✍️فروغی_بسطامی
.
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
حافظ
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
حافظ
@MousighiGolha
Deklameh-Akhavan Sales-Hatan
.
«آه! میفهمی چه میگویم؟ ما به هست آلودهایم!»
#مهدی_اخوان_ثالث در این خوانش زیبا از قطعهی "هستان" که به طرز غریبی معصومانه مینماید، سبک خاص شعریِ خود را که معجونی از غنایِ واژگانی، آرایههای ادبی و مضامین بلند اجتماعیست، به رخ میکشد و سبب ابتهاج و بالندگی و برکشیدگی روان مخاطب میگردد و نیز تحسین او را بر میانگیزد.
«آه! میفهمی چه میگویم؟ ما به هست آلودهایم!»
#مهدی_اخوان_ثالث در این خوانش زیبا از قطعهی "هستان" که به طرز غریبی معصومانه مینماید، سبک خاص شعریِ خود را که معجونی از غنایِ واژگانی، آرایههای ادبی و مضامین بلند اجتماعیست، به رخ میکشد و سبب ابتهاج و بالندگی و برکشیدگی روان مخاطب میگردد و نیز تحسین او را بر میانگیزد.
مولانا عضدالدین را پرسیدند: چونست در زمان خلفا، ادعای خدایی و پیمبری بسیار بود و کنون نه؟!
گفت: مردم این روزگار چنان در ظلم و گرسنگیاند که نه خدا به یاد آید نه پیغمبر
#عبید_زاکانی
گفت: مردم این روزگار چنان در ظلم و گرسنگیاند که نه خدا به یاد آید نه پیغمبر
#عبید_زاکانی