معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.5K photos
12.5K videos
3.23K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را


خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را



#حافظ
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را


خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را



#حافظ
اولین عکس از آرامگاه «هوشنگ ابتهاج» پس از نصب تندیس و سنگ قبر

دیروز چهارشنبه ۲۳ شهریور، سنگ مزار و تندیس هوشنگ ابتهاج (سایه) در باغ محتشم رشت نصب شد.
#ابتهاج
Bigharare Toam @MuSic1Online
Reza Malekzadeh @MuSic1Online
بیقرار توام - رضا ملک زاده

‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎
دلا یک دم رها کن آب و گل را
صلای عشق در ده اهل دل را
ز نور عشق شمع جان برافروز
زبور عشق از جانان درآموز

چو زیر از عشق رمز راز می‌گوی
چو بلبل بی زبان اسرار می‌گوی
چو داود آیت سرگشتگان خوان
زبور عشق بر آشفتگان خوان

حدیث عشق ورد عاشقان ساز
دل و جان در هوای عاشقان باز
چو عود از عشق بر آتش همی سوز
چو شمعی می‌گری و خوش همی سوز

شراب عشق در جام خرد ریز
وز آنجا جرعهٔ بر جان خود ریز
خرد چون مست شد نیزش مده صاف
بگوشش باز نه تا کم زند لاف

چوعشق آمد خرد را میل درکش
بداغ عشق خود را نیل درکش
خرد آبست و عشق آتش بصورت
نسازد آب با آتش ضرورت

خرد جز ظاهر دو جهان نه بیند
ولیکن عشق جز جانان نه بیند
خرد گنجشک دام ناتمامیست
ولیکن عشق سیمرغ معانیست

خرد دیباچه دیوان راغست
ولیکن عشق دری شب چراغ است
خرد نقد سرای کایناتست
ولیکن عشق اکسیر حیاتست


اسرارنامه عطار نیشابوری
بیا بیا که شدم در غم تو سودایی
درآ درآ که به جان آمدم ز تنهایی

عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بی‌طاقتم ز شیدایی

بده بده که چه آورده‌ای به تحفه مرا
بنه بنه بنشین تا دمی برآسایی

مرادپور مرو چه سبب زود زود می‌بروی
بگو بگو که چرا دیر دیر می‌آیی

نفس نفس زده‌ام ناله‌ها ز فرقت تو
زمان زمان شده‌ام بی‌رخ تو سودایی

مجو مجو پس از این زینهار راه جفا
مکن مکن که کشد کار ما به رسوایی

برو برو که چه کژ می‌روی به شیوه گری
بیا بیا که چه خوش می‌خمی به رعنایی

دیوان شمس
ای برادر تو چه مرغی خویشتن را بازبین
گر تو دست آموز شاهی خویشتن را باز بین

هر که انبازی برید از خویش آن بازی مدان
در جهان او را چو حق بی‌مثل و بی‌انباز بین

ز آفتابی کآفتاب آسمان یک جام او است
ذره‌ها و قطره‌ها را مست و دست انداز بین

چونک قبله ی شاه یابی قبله ی اقبال شو
چون دو دم خوردی ز جامش بخت را دمساز بین

گفتم ای اکسیر، بنما مس را چون زر کنی
رو به صرافان دل آورد گفتا گاز بین

گفتمش چون زنده کردی مرغ ابراهیم را
گفت پر و بال برکن هم کنون پرواز بین

گفتم از آغاز مرغ روح ما بی‌پر بده‌ست
گفت هین بشکن قفس آغاز بی‌آغاز بین

زان فروبسته دمی کت همدم و همراز نیست
چشم بگشا هر دمی همراز بین، همراز بین

این دمی چندی که زد جان تو در سوز و نیاز
چون دم عیسی به حضرت زنده و باساز بین

خاک خواری را بمان چون خاک خواری پیشه گیر
خاک را از بعد خواری در چمن اعزاز بین


دیوان شمس
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خویشم
ساقی و می و مطرب و میخانهٔ خویشم

زان روز که گردیده‌ام از خانه بدوشان
هر جا که روم معتکف خانهٔ خویشم

بی‌داغ تو عضوی به تنم نیست چو طاوس
از بال و پر خویش، پریخانهٔ خویشم

یک ذره دلم سختم از اسلام نشد نرم
در کعبه همان ساکن بتخانهٔ خویشم

دیوار من از خضر کند وحشت سیلاب
ویران شدهٔ همت مردانهٔ خویشم

آن زاهد خشکم که در ایام بهاران
در زیر گل از سبحهٔ صد دانهٔ خویشم

صائب شده‌ام بس که گرانبار علایق
بیرون نبرد بیخودی از خانهٔ خویشم

#صائب_تبریزی
صبح از پرده به در می‌آید
اثر آه سحر می‌آید

یا کسی مشک ختن می‌بیزد
یا نسیم گل تر می‌آید

خیز ای ساقی و می‌ده به صبوح
که حریف چو شکر می‌آید

#جناب_عطار
 به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

 #حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"پنجشنبه" است
عزیزانیکه
در بین ما نیستند
دلخوشند به یک "فاتحه"
به یک "صلوات"
یک دعای رحمت و آمرزش
همینها برایشان
یک دنیاست ،در آن دنیا
"برای شادی روحشان فاتحه"
سحر کجاست که فراش جلوه‌گاه توام
نشسته بر سر ره دیده‌بان راه توام

هنوز خفته چو بخت منند خلق که من
برون دویده ز شوق رخ چو ماه توام

من آن گدای حریصم که صبح نیست هنوز
که ایستاده به دریوزه نگاه توام

مرا تو اول شب رانده‌ای به خواری ومن
سحر خود آمده‌ام باز و عذر خواه توام

تو بی‌گناه کشی کن که ایستاده به عذر
به روز عرض جزا حایل گناه توام

اگر به کشتن وحشی گواه می‌طلبی
مرا طلب به گواهی که من گواه توام


وحشی
آمدم از سرنو بر سر پیوند قدیم
نو شد آن سلسله کهنه و آن بند قدیم

آمدم من به سر گریهٔ خود به که تو نیز
بر سر ناز خود آیی و شکرخند قدیم

به وفای تو که تا روز قیامت باقیست
عهد دیرین به قرار خود و سوگند قدیم

نخل تو یک دو ثمر داشت به خامی افتاد
من و پروردن آن نخل برومند قدیم

بهر آن حلقه به گوشیم که بودیم ای باد
برسان بندگی ما به خداوند قدیم

خلوتی خواهم و در بسته ویک محرم راز
که گشایم سر راز و گله‌ای چند قدیم

وحشی آن سلسله نو کرد که آیند ز نو
پندگویان قدیمی به سر پند قدیم


وحشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب
رقص بسیار زیبا با آهنگ چرخ و فلک

#سالارعقیلی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

یا دیدن دوست یا هوایش
دیگر چه کند کسی جهان را

#مولانا


پ ن : مجموعه ارگ تاریخی قورتان

مجموعه ارگ تاریخی قورتان در روستای قورتان در ۱۱۰ کیلومتری شرق اصفهان و ۴۵ کیلومتری شمال غرب تالاب گاوخونی و در مسیر جاده اصفهان - ورزنه واقع شده است. قدمت این قلعه به قرن چهارم هجری و به دوره حاکمیت دیلمیان می‌رسد. وسعت این ارگ در حدود ۵ هکتار بوده و مصالح به کار رفته در آن طبق آب و هوای کویری و به طور کامل از خشت و گل بنا شده است.
.
امروز خندان آمدی
مفتاح زندان آمدی

بر مستمندان آمدی
چون بخشش و فضل خدا


#مولانا
گویند که صبرآتش عشقت بنشاند
زان سرو قد آزاد نشستن که تواند

ساقی قدحی زان می دوشینه بمن ده
باشد که مرا یکنفس از خود برهاند

موری اگر از ضعف بگیرد سردستم
تا دم بزنم گرد جهانم بدواند

افکند سپهرم بدیاری که وجودم
گر خاک شود باد به کرمان نرساند

فریاد که گر تشنه در این شهر بمیرم
جز دیده کس آبی بلبم بر نچکاند

گویم که دمی با من دلسوخته بنشین
برخیزد و برآتش تیزم بنشاند

چون می‌گذری عیب نباشد که بپرسی
کان خستهٔ دلسوخته چون می‌گذراند

برحسن مکن تکیه که دوران لطافت
با کس بنمی ماند و کس با تو نماند

دانی که چرا نام تو در نامه نیارم
زیرا که نخواهم که کسی نام تو داند

روزی که نماند ز غم عشق تو خواجو
اسرار غمش برورق دهر بماند


خواجوی کرمانی
فراق پخته می کند

یک فایده دیگر سفر این است که مرید را از پیرجدا می سازد و این جدایی در همان حال که آتش عشق را دامن می زند مرید را پخته ترمی گرداند و اوراکه در ملازمت سایه ای بیش نبود و همه در پیر مستغرق بود متوجه خویشتن می کند. او را شخصیت می بخشد و درس اعتماد به نفسش
می آموزد. مرید چون طفلی که تازه راه رفتن یاد گرفته باشد باید بیاموزد که روزی دامن مادر رها کند و روی پای خود بایستد.
وقتی شمس به مولانا رسید، مولانا شیخ شهر بود و مریدان داشت و در وضعی نبود که بتواند به‌سفر برود و چنین بود که شمس خود هرچندگاه یک بار به سفر می رفت و مولانا را به خود رها می کرد. این تکه از مقالات را چند بار بخوانید و در آن دقت کنید که می گوید:
اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نبـایـد کـردن، جهت کار تو و جهت مصلحت تو، و کار هم بدین سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در آن معرض نیستم که تو را سفر فرمایم، من بر خودنهم سفر را، جهت صلاح کار شما،۹زیرا فراق پزنده است. در فراق گفته می شود که آن قدر امرو نهی چه بود، چرا نکردم؛ آن سهل چیزی بود در مقابله
این مشقت فراق... من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم سفر من برای برآمد کارِ توست. اگر نه مرا چه تفاوت؛ از روم تا به شام، در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند.الّا آن است که البته فراق پخته میکند و مهذب می کند.

شمس تبریزی
 افسوس که طبع دلفروزیت نبود
جز دلشکنی و سینه سوزیت نبود

دادم به تو من همه دل و دیده و جان
بردی تو همه ولیک روزیت نبود
 

مولانا_رباعی
رشته سبحه است هر تاری ز زلف کافرش
بس که تاراج دل آن غارتگر دین کرده است


صائب تبریزی