چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظهی شیرین شكفتن!
خورشید!
چه فروغی به جهان میبخشید!
چه شكوهی ...!
همه عالم به تماشا برخاست!
#فریدون_مشیری
در لحظهی شیرین شكفتن!
خورشید!
چه فروغی به جهان میبخشید!
چه شكوهی ...!
همه عالم به تماشا برخاست!
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
آه، باران!
ای امید جان بیداران!
بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن
غرقیم،
آیا
چیره خواهی شد؟
#فریدون_مشیری
آه، باران!
ای امید جان بیداران!
بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن
غرقیم،
آیا
چیره خواهی شد؟
#فریدون_مشیری
آب, آیینه عشق گذران است
تو که امروزنگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی
چندی از این شهر سفر کن...
#فریدون_مشیری
تو که امروزنگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی
چندی از این شهر سفر کن...
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدا براى پالايش شما
رنج را نمىفرستد
لازم نيست در اينجا
در جهنم زندگى کنيد
تا بتوانید بعداً مقيم فردوس شويد
بهشت يعنی هماهنگى و صلح و آرامش
و آشتی با خودتان،
همنوعانتان و آفريدگارتان.
#قانون_شفا
#کاترین_پاندر
غم دنیا نخواهد یافت پایان
خوشا در بر رخ ِشادی گشایان
#فریدون مشیری
رنج را نمىفرستد
لازم نيست در اينجا
در جهنم زندگى کنيد
تا بتوانید بعداً مقيم فردوس شويد
بهشت يعنی هماهنگى و صلح و آرامش
و آشتی با خودتان،
همنوعانتان و آفريدگارتان.
#قانون_شفا
#کاترین_پاندر
غم دنیا نخواهد یافت پایان
خوشا در بر رخ ِشادی گشایان
#فریدون مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهر میخوابد
به لالای سکوت
اختران، نجواکنان
بر بامِ شب
نرم نرمک
بادهی مهتاب را،
ماه میریزد
درونِ جامِ شب...
#فریدون_مشیری
به لالای سکوت
اختران، نجواکنان
بر بامِ شب
نرم نرمک
بادهی مهتاب را،
ماه میریزد
درونِ جامِ شب...
#فریدون_مشیری
ای مرغ آفتاب
با خود مرا ببر
به دياری كه ھمچو باد
آزاد و شاد پای به
ھر جا توان نهاد
گنجشك پر
شكسته باغ محبتم
تا كی در اين بیابان
سر زير پر نھم
با خود مرا ببر
به چمنزارھای دور
شايد به يك درخت
رسم نغمه سردھم
من بی قرار و
تشنه پروازم ...
#فریدون_مشیری
با خود مرا ببر
به دياری كه ھمچو باد
آزاد و شاد پای به
ھر جا توان نهاد
گنجشك پر
شكسته باغ محبتم
تا كی در اين بیابان
سر زير پر نھم
با خود مرا ببر
به چمنزارھای دور
شايد به يك درخت
رسم نغمه سردھم
من بی قرار و
تشنه پروازم ...
#فریدون_مشیری
"به بهانهی 25 اردیبهشت، روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم #فردوسی "
#شهنامه_چه_میگفت
این دفتر دانایی، این طرفه رهآورد،
الهام خداییست که «فردوسی توسی»
از جان و دل آن را بپذیرفت،
با جان و دل خویش، بیامیخت،
بیاراست، بپرورد؛
*
ده قرن ِ، فزون است که در پهنهی گیتی
میدان شکوهش را،
کس نیست، هماورد!
*
دَه قرن ِ ازین پیش
آیا چه کسی دید که این مَرد
با آتش پنهانش
با طبع خروشانش
سی سال، شب و روز، چهها گفت؟ چهها کرد؟
*
امروز، هنوز از پس ِ ده قرن که این مُلک
در دایرهی دوران گشتهست،
آیا چه کسی داند سیسال در آن عهد
بر این هنری مرد سخنور چه گذشتهست؟
*
انگیزهاش از گفتن شهنامه چه بودهست؟
سیمای اساطیری ایران کهن را
آن روز، چرا گَرد ز رخسار زدودهست؟
سیسال، برای چه، برای که سرودهست!
*
میدید وطن را، که سراپا همه درد است.
میدید که خون در رگ مردُم،
افسرده و سرد است.
آتشکدهها خالی خاموش
آزادی در بند
لبخند فراموش
بیگانه نشستهست بر اورنگ
از ریشه دگرگون شده فرهنگ...
می گفت که: -«هنگام نبرد است»
با تیغ سخن روی بدان میدان آورد.
*
سی سال به پیکار، بر آن پیمان، پیمود
جان بر سر ِ پیکارش فرسود و نیاسود
وجدانش بیدار
ایمانش روشن
جان مایهی شعرش همه ایرانی و ایران
طومار نسبنامهی گردان و دلیران
نظمی که پیافکند،
کاخی که بنا کرد!
*
شهنامه به ایران و به ایرانی میگفت:
- یک روز شما در تنتان گوهر جان بود!
یک روز شما بر سرتان تاج کیان بود
وان پرچمتان رایت مهر و خرد و داد
افراشته بر بام جهان بود!
*
شهنامه به آن مردم خودباخته میگفت:
بار دگر آنگونه توانمند، توان بود،
*
این دفتر دانایی،
این طرفه رهآورد
الهام خدایی
فرمان اهوراست؛
روح وطن ماست که فردوسی توسی
با جان و دل خویش بیامیخت، بیاراست، بپرورد؛
آنگاه چنین نغز و دلافروز و دلاویز
در پیش نگاه همه آفاق بگسترد.
- #فریدون_مشیری
#شهنامه_چه_میگفت
این دفتر دانایی، این طرفه رهآورد،
الهام خداییست که «فردوسی توسی»
از جان و دل آن را بپذیرفت،
با جان و دل خویش، بیامیخت،
بیاراست، بپرورد؛
*
ده قرن ِ، فزون است که در پهنهی گیتی
میدان شکوهش را،
کس نیست، هماورد!
*
دَه قرن ِ ازین پیش
آیا چه کسی دید که این مَرد
با آتش پنهانش
با طبع خروشانش
سی سال، شب و روز، چهها گفت؟ چهها کرد؟
*
امروز، هنوز از پس ِ ده قرن که این مُلک
در دایرهی دوران گشتهست،
آیا چه کسی داند سیسال در آن عهد
بر این هنری مرد سخنور چه گذشتهست؟
*
انگیزهاش از گفتن شهنامه چه بودهست؟
سیمای اساطیری ایران کهن را
آن روز، چرا گَرد ز رخسار زدودهست؟
سیسال، برای چه، برای که سرودهست!
*
میدید وطن را، که سراپا همه درد است.
میدید که خون در رگ مردُم،
افسرده و سرد است.
آتشکدهها خالی خاموش
آزادی در بند
لبخند فراموش
بیگانه نشستهست بر اورنگ
از ریشه دگرگون شده فرهنگ...
می گفت که: -«هنگام نبرد است»
با تیغ سخن روی بدان میدان آورد.
*
سی سال به پیکار، بر آن پیمان، پیمود
جان بر سر ِ پیکارش فرسود و نیاسود
وجدانش بیدار
ایمانش روشن
جان مایهی شعرش همه ایرانی و ایران
طومار نسبنامهی گردان و دلیران
نظمی که پیافکند،
کاخی که بنا کرد!
*
شهنامه به ایران و به ایرانی میگفت:
- یک روز شما در تنتان گوهر جان بود!
یک روز شما بر سرتان تاج کیان بود
وان پرچمتان رایت مهر و خرد و داد
افراشته بر بام جهان بود!
*
شهنامه به آن مردم خودباخته میگفت:
بار دگر آنگونه توانمند، توان بود،
*
این دفتر دانایی،
این طرفه رهآورد
الهام خدایی
فرمان اهوراست؛
روح وطن ماست که فردوسی توسی
با جان و دل خویش بیامیخت، بیاراست، بپرورد؛
آنگاه چنین نغز و دلافروز و دلاویز
در پیش نگاه همه آفاق بگسترد.
- #فریدون_مشیری
☆☆☆
هوا هوای بهار است و باده باده ناب
به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم از این جهان خراب
#فریدون_مشیری
هوا هوای بهار است و باده باده ناب
به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم از این جهان خراب
#فریدون_مشیری
بنشین ٬ مرو ٬ که در دل شب ٬ در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست
بنشین ٬ مرو ٬ صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین ٬ مرو ٬ مرو ، که نه هنگام رفتن است ...
#فریدون_مشیری
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست
بنشین ٬ مرو ٬ صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین ٬ مرو ٬ مرو ، که نه هنگام رفتن است ...
#فریدون_مشیری