DelAhangaan
مرضیه _ تو بخوان
⫸ خواننده : #مرضیه
برف پیری ...
آهنگ: #جواد_لشگری
شعر: #معینی_کرمانشاهی
هرگز نمی شد باورم
این برف پیری بر سرم
سنگین نشیند
برف پیری ...
آهنگ: #جواد_لشگری
شعر: #معینی_کرمانشاهی
هرگز نمی شد باورم
این برف پیری بر سرم
سنگین نشیند
اے بلبلے ڪه در قفسِ تنگِ خویشتن
هردم ز سوزِ سینه فغان میڪنے چومن
آگه زحالِ خویشے و غافل ز دیگران
تا ڪے توان ربود چنین دل ز دیگران
گر یک قفس تراست چنان تنگ و غم فزا
درهم فشرده داده زمان صد قفس مرا
در هر قفس هزار تعلّق نهفته است
وآنهم به صد هزار تملّق نهفته است
هر دم به آرزویِ یڪے تازه آرزو
غم رویِ غم گره زَنَدم عُقده در گلو
بهر تو آب و دانه قفسبان بیاورد
ناچار هم زمانه مرا نان بیاورد
تو زنده گر به دانه و آبے در آن قفس
من زنده ام به ڪُنج قفس هاے پر هوس
هر دو به یک طریق فقیرانه زنده ایم
انصاف ده ڪدام اسیرانه زنده ایم؟!
#معینی_ڪرمانشاهے
هردم ز سوزِ سینه فغان میڪنے چومن
آگه زحالِ خویشے و غافل ز دیگران
تا ڪے توان ربود چنین دل ز دیگران
گر یک قفس تراست چنان تنگ و غم فزا
درهم فشرده داده زمان صد قفس مرا
در هر قفس هزار تعلّق نهفته است
وآنهم به صد هزار تملّق نهفته است
هر دم به آرزویِ یڪے تازه آرزو
غم رویِ غم گره زَنَدم عُقده در گلو
بهر تو آب و دانه قفسبان بیاورد
ناچار هم زمانه مرا نان بیاورد
تو زنده گر به دانه و آبے در آن قفس
من زنده ام به ڪُنج قفس هاے پر هوس
هر دو به یک طریق فقیرانه زنده ایم
انصاف ده ڪدام اسیرانه زنده ایم؟!
#معینی_ڪرمانشاهے
Audio
سومین روز درگذشت زنده یاد بنان
۱۳۶۴/۱۲/۱۲
آواز ماهور
گلپا- نی: محمد موسوی
آواز اکبر گلپایگانی در دستگاه ماهور به یاد زنده یاد غلامحسین بنان
تاریخ اجرا: ۱۳۶۴/۱۲/۱۲
سومین روز درگذشت زنده یاد بنان
آواز:اکبر گلپایگانی
نی:محمد موسوی
شعر:رحيم معيني كرمانشاهي
✨
من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود
شوخ و مستانه چو بانگت به فضا می غلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود
تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود
ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود
ای روان شاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود
#معینی_کرمانشاهی
۱۳۶۴/۱۲/۱۲
آواز ماهور
گلپا- نی: محمد موسوی
آواز اکبر گلپایگانی در دستگاه ماهور به یاد زنده یاد غلامحسین بنان
تاریخ اجرا: ۱۳۶۴/۱۲/۱۲
سومین روز درگذشت زنده یاد بنان
آواز:اکبر گلپایگانی
نی:محمد موسوی
شعر:رحيم معيني كرمانشاهي
✨
من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود
شوخ و مستانه چو بانگت به فضا می غلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود
تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود
ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود
ای روان شاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود
#معینی_کرمانشاهی
سوگ بنان
این برنامه در سومین روز درگذشت روانشاد استاد #بنان به تاریخ دوازدهم اسفند ۱۳۶۴ ضبط شده است.
نینواز: استاد #محمد_موسوی
آواز: استاد #اکبر_گلپایگانی ( #گلپا )
کلام از رحیم #معینی_کرمانشاهی
من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود
شوخ و مستانه چو بانگت به فضا میغلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود
تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود
ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود
ای روانشاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود
این برنامه در سومین روز درگذشت روانشاد استاد #بنان به تاریخ دوازدهم اسفند ۱۳۶۴ ضبط شده است.
نینواز: استاد #محمد_موسوی
آواز: استاد #اکبر_گلپایگانی ( #گلپا )
کلام از رحیم #معینی_کرمانشاهی
من ندانم چه اثر بود که در نای تو بود
که پیام دل عشاق در آوای تو بود
شوخ و مستانه چو بانگت به فضا میغلتید
طوطی عشق تماشاگر سیمای تو بود
تا ابد جای تو در خانه ی چشم هنر است
خالی امروز به هر جمع اگر جای تو بود
ای بنانی که همانند تو تکرار ، محال
دیلمان شاهد قولم ، زنواهای تو بود
چه گلی از چه گلستان بدهد بوی تو را
کاروان ، سرگل جاوید به گلهای تو بود
ای روانشاد به هنگام تو خاموش شدی
هنر آن روز هنر بود ، که دنیای تو بود
کانال تلگرامی smsu43@
حجت اشرف زاده - رفیق
در زدم و گفت کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت درآن دوست چیست ؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت اگر دوستی!
از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست!
گفتمش ای دوست، دوست
گفت در آن آب و گِل،
دیده ام از دور دل
او به چه امّید زیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفتمش این هم دمی است،
گفت عجب عالمی است
ساقی بزم تو کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
در چو به رویم گشود،
جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکی است،
گفتمش ای دوست، دوست!
#معینی_کرمانشاهی
گفتمش ای دوست، دوست
گفت درآن دوست چیست ؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت اگر دوستی!
از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست!
گفتمش ای دوست، دوست
گفت در آن آب و گِل،
دیده ام از دور دل
او به چه امّید زیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفتمش این هم دمی است،
گفت عجب عالمی است
ساقی بزم تو کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
در چو به رویم گشود،
جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکی است،
گفتمش ای دوست، دوست!
#معینی_کرمانشاهی
کانال تلگرامی smsu43@
حجت اشرف زاده - رفیق
در زدم و گفت کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت درآن دوست چیست ؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت اگر دوستی!
از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست!
گفتمش ای دوست، دوست
گفت در آن آب و گِل،
دیده ام از دور دل
او به چه امّید زیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفتمش این هم دمی است،
گفت عجب عالمی است
ساقی بزم تو کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
در چو به رویم گشود،
جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکی است،
گفتمش ای دوست، دوست!
#معینی_کرمانشاهی
گفتمش ای دوست، دوست
گفت درآن دوست چیست ؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفت اگر دوستی!
از چه در این پوستی ؟
دوست که در پوست نیست!
گفتمش ای دوست، دوست
گفت در آن آب و گِل،
دیده ام از دور دل
او به چه امّید زیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
گفتمش این هم دمی است،
گفت عجب عالمی است
ساقی بزم تو کیست؟
گفتمش ای دوست، دوست
در چو به رویم گشود،
جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکی است،
گفتمش ای دوست، دوست!
#معینی_کرمانشاهی
پــــرده پــــرده آنـــقـدر از هـم دریــدم خویــش را
تا که تصــویــری ورای خـویـــش دیـدم خویــش را
خویش خویش منــهم اینک از در صلح آمده است
بسکه گوش از خــلق بستم تا شنیدم خویــش را
خویشِ خویشِ من مرا و هرچه من ها بود سوخت
کُشتم آن خویش و ز خاکش پروریـــدم خویــش را
معنی این خویـــش را از خویشِ خویش خود بپرس
(خویش یابی را گُــــزیدم بس گَــزیدم خویــش را)1
می شدم.ساقی شدم.ساغرشدم.مستی شدم
تا ز تاکستـــان هســـتی خــوشه چیدم خویــش را
ســـردی کــاشــانـه را بــــــا آه گــــــرمـی داده ام
راه بر خـــورشیــــــد بستـــــم تا دمیـدم خویــش را
بــــــرده داران زمـــــان هــا چـــوب حـــــرّاجــم زدند
دســـت اوّل تــــا بـــرآمــد.خــود خریــدم خویــش را
بــزم ســـازان جهــــان . مـــی از سبـــوی پُــر خورند
مــن تـهـی پـیـمـانـه بـودم سـر کـشـیـدم خویــش را
اشــک و مــن در یــک تـــرازو قـــــدر هـم بشناختیـم
ارزش مـــن بیــــن کـه بـا گـوهــر کشیـدم خویــش را
شـمـعـــم و بـا سوخـتـــن تـا آخـــــرین دم زنــــده ام
قطــــره قطــــره ســـوختـــــم تا آفـریـــدم خویـش را
#معینی_کرمانشاهی
تا که تصــویــری ورای خـویـــش دیـدم خویــش را
خویش خویش منــهم اینک از در صلح آمده است
بسکه گوش از خــلق بستم تا شنیدم خویــش را
خویشِ خویشِ من مرا و هرچه من ها بود سوخت
کُشتم آن خویش و ز خاکش پروریـــدم خویــش را
معنی این خویـــش را از خویشِ خویش خود بپرس
(خویش یابی را گُــــزیدم بس گَــزیدم خویــش را)1
می شدم.ساقی شدم.ساغرشدم.مستی شدم
تا ز تاکستـــان هســـتی خــوشه چیدم خویــش را
ســـردی کــاشــانـه را بــــــا آه گــــــرمـی داده ام
راه بر خـــورشیــــــد بستـــــم تا دمیـدم خویــش را
بــــــرده داران زمـــــان هــا چـــوب حـــــرّاجــم زدند
دســـت اوّل تــــا بـــرآمــد.خــود خریــدم خویــش را
بــزم ســـازان جهــــان . مـــی از سبـــوی پُــر خورند
مــن تـهـی پـیـمـانـه بـودم سـر کـشـیـدم خویــش را
اشــک و مــن در یــک تـــرازو قـــــدر هـم بشناختیـم
ارزش مـــن بیــــن کـه بـا گـوهــر کشیـدم خویــش را
شـمـعـــم و بـا سوخـتـــن تـا آخـــــرین دم زنــــده ام
قطــــره قطــــره ســـوختـــــم تا آفـریـــدم خویـش را
#معینی_کرمانشاهی