معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.8K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
خداوندا دلم آزاد گردان

به فضل خود تنم را شادگردان

خداوندا گنه بسیار دارم

ولکین جمله را اقرار دارم

قلم درکش باین طومار عصیان

که غرقم اندرین دریای طوفان

#عطار
طشت بزرگ آسمان از لاجورد صبحدم لبریز
اینجا و آنجا ابر چون کف های لغزنده
رها بر آب
آویخته بر شاخه های سرو
پیراهن مهتاب


#فریدون_مشیری
#بهار_را_باور_کن
#تر
.
مصیبت‌نامه را مانَد، ازین پس عمر و می‌دانم
بنفرین ناگزیری بد، ندارد اختتامی خـوش

نه سر دیگر نماز آرد به هیچ آیین و محرابم
نه دل دیگر توانم کرد از ایمان و امامی خوش

نه تحسینم برانگیزد، نه رشکم، هیچ توفیقی
نه من قدری نهم، نی‌ دل به‌مقدارو مقامی خوش

نه خشمی مانده تا دل دارم از کانونِ قهری گرم
نه کینی مانده تا خاطر کنم با انتقامی خوش

همه احساسِ پوچِ هیچی است و نفرتش فرجام
گرفتم فرصتی دیگر گرفتم، و اغتنامی خوش

#مهدی_اخوان_ثالث
تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است

بس که شوریده‌دل از لعل شکرخای توام


فروغی_بسطامی
انسان ها را باور کن
ابرها را، باد ها را،
کتاب ها را دوست بدار
دردِ شاخه ی خشکیده را دریاب
و دردِ ستاره ای را که خاموش می شود.
و درد جانوری مجروح را

اما بیش از همه
درد انسان ها را دریاب
بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند
بگذار نور و تاریکی شادیت بخشند
بگذار چهار فصل به وجدت آورند
اما بیش از همه
بگذار انسان ها شادمانت کنند....

#ناظم_حکمت
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه‌ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد
و باز می‌شود به‌سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست‌های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه‌ی عطر ستاره‌های کریم
سرشار می‌کند.
و می‌شود از آن‌جا
خورشید را به غربت گل‌های شمع‌دانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافی‌ست.

#فروغ_فرخزاد
شـــرط هواداری ما شیـــدائی و شوریدگیست

گر یار ما خواهی شدن شــوریده و شیدا بیا

کنجی است ما را فارغ از شور و شــر دنیای دون

اینجا چو فارغ گشتی از شور و شر دنیا بیا


شهـــــریار
Audio
تصنیف ناکجاآباد
شعر :شیون فومنی
آواز:حمیدنوربخش

میر احمد سید فخری نژاد، متخلص به شیون فومنی (۳ دی ۱۳۲۵، فومن – ۲۳ شهریور ۱۳۷۷، تهران) شاعری گیلانی بود.
در زمینِ بی زمانی ناکجا آبادی ام
شهروند روستای هرچه بادابادی ام
سوی بی سویی دوخلسه مانده تا ژرفای خواب
پشت خلوت هاست آری پرسه ی اجدادی ام
گندمی تو کشتزاران از تو سرشار طلاست
جز به بوی تو نگردد آسیاب بادی ام
حس نزدیکی آهو بوده ام با خون دشت
در میان حلقه ی آب و علف بنهادی ام
چشمهای مهربانی از نظر دورم نداشت
ای بغل آیینه تن آغوش ها بگشادی ام
چیست در رویای بادآوازِ شب هنگامِ عشق
آبشار زلف تو بر شانه ی شمشادی ام
سنگ بودم مُردگی می رفت تا خاکم کند
با دمِ گُلسنگی ات دنیای دیگر دادی ام
از پری زادانِ شعرآغاز روزِ خلقتی
با خیالت دیوبندِ قلعه ی آزادی ام
گوش دار اینک زمان از من نمک گیر صداست
در صدف های تهی از شورِ دریا زادی ام
بیستون مضمون شیرینی ندارد شوخ من
موشکافِ حیرت آمد تیشه ی فرهادی ام
تاب خوار جمعه ی جنجالی ام چون کوچه باغ
روح تعطیلی است در رفتار کودکشادی ام
پیش آتش بازی چشمت، زمستان قصه ایست
از تو می گویند پیرانِ شبِ آبادی ام ...
#شیون_فومنی
صدهزاران جانِ شیرین کرده تاراج و هنوز
تیغِ او شیرین نمی‌سازد زبانِ تلخ را

طالب آملی
گَه به دل جلوه کند پرتوِ او ، گاه به چشم
قسمت این شد که در آیینه و آبش بینم

طالب آملی
گفتی که پر مساز مکرر پیامِ خویش...
خاموش قاصدا، که دلم زین خبر شکست

طالب آملی
چندین سپاه حوصله را روسیاه ساخت
دودِ دلم که بر عَلَمِ آه پرچم است ..

طالب آملی
مناجات_خواجه_عبدالله_انصاری

خدايا اگر دعوي است سخن راست است،
اگر صدق است كار راست است، اگر دعوي است نه بيداد است.
حکایت

يکی از ملوک عجم حکايت کنند که دست تطاول به مال رعيت دراز کرده بود و جور و اذيت آغاز کرده، تا بجايی که خلق از مکايد فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت کم شد ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.

هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش
بنده حلقه به گوش از ننوازى برود
لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش

باری، به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی خواندند در زوال مملکت ضحاک و عهد فريدون.وزير ملک را پرسيد: هيچ توان دانستن که فريدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه بر او مملکت مقرر شد؟ گفت: آن چنان که شنيدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقويت کردند و پادشاهی يافت. گفت: ای ملک چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهيست تو مر خلق را پريشان برای چه می کنی مگر سر پادشاهی کردن نداری؟

همان به كه لشكر به جان پرورى
كه سلطان به لشكر كند سرورى

ملک گفت: موجب گردآمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت: پادشاه را کرم بايد تا برو گرد آيند و رحمت تا در پناه دولتش ايمن نشينند و تو را اين هر دو نيست.

نكند جور پيشه سلطانى
كه نيايد ز گرگ چوپانى
پادشاهى كه طرح ظلم افكند
پاى ديوار ملك خويش بكند

ملک را پند وزير ناصح، موافق طبع مخالف نيامد. روی ازين سخن درهم کشيد و به زندانش فرستاد.بسی برنيامد که بنی غم سلطان بمنازعت خاستند و ملک پدر خواستند. قومی که از دست تطاول او بجان آمده بودند و پريشان شده، بر ايشان گرد آمدند و تقويت کردند تا ملک از تصرف اين بدر رفت و بر آنان مقرر شد.

پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست
دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است
با رعيت صلح كن وز جنگ ايمن نشين
زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است

گلستان_سعدی
درویش را احتراز می باید کردن و لقمه ی هرکسی را نباید خوردن، که درویش لطیف است، در او اثر می کند چیزها و بر او ظاهر می شود.

همچنانکه در جامه ی پاک سپید، اندکی سیاهی ظاهر می شود.
اما بر جامه ی سیاه که چندین سال از چرک سیاه شده و رنگ سپیدی از او گردیده، اگر هزار گونه چرک و چربی بچکد، بر خلق و بر او ظاهر نگردد.

پس چون چنین است، درویش را لقمه ی ظالمان و حرام خواران و جسمانیان نباید خوردن. که در درویش، لقمه ی آن کس اثر کند، و اندیشه های فاسد آن از تأثیر آن لقمه ی بیگانه ظاهر شود...

فیه ما فیه
طایفه ی رندان به خلاف درویشی به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند و بزدند و برنجانیدند.
شکایت از بی طاقتی پیش پیر طریقت برد که: چنین حالی رفت.گفت: ای فرزند، خرقه ی درویشان جامه ی رضاست، هر که در این کسوت تحمل بی مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام.
دریای فراوان نشود تیره به یک سنگ/عارف که برنجد تنک آب است هنوز

گر گزندت رسد تحمل کن
که به عفو از گناه پاک شوی

ای برادر، چو خاک خواهی شد
خاک شو، پیش از آنکه خاک شوی
امیر شاملو _ کی بیشتر از من برات میمیره
@tanehayeghadimi
کی بیشتر ازمن برات میمیره
Khatereh
Afshin Azari
خاطره ها

افشین آذری
مفتون خویشم کردی از

حالی که آن شب داشتی


بار دگر آن حال را

کردی اگر پیدا بیا

#شهریار
ما نهالیم، بروییم، اگر در خاکیم

شاه با ماست
چه باکست اگر رخ زردیم؟!

#مولانای_جان