بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
#مولانا
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
#مولانا
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من تویی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
#مولانا
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
وای آن کس کو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من تویی ای بینشان بیمن مرو
وای آن کو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
#مولانا
ای قبلهٔ دوستان مشتاق
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش پادشا من
کاین سخت دلی و سست مهری
جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانیست
گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمیکنم رها من
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیدهای که یاری
بییار صبور بود تا من
#حضرت_سعدی
گر با همه آن کنی که با من
بسیار کسان که جان شیرین
در پای تو ریزد اولا من
گفتم که شکایتی بخوانم
از دست تو پیش پادشا من
کاین سخت دلی و سست مهری
جرم از طرف تو بود یا من؟
دیدم که نه شرط مهربانیست
گر بانگ برآرم از جفا من
گر سر برود فدای پایت
دست از تو نمیکنم رها من
جز وصل توام حرام بادا
حاجت که بخواهم از خدا من
گویندم ازو نظر بپرهیز
پرهیز ندانم از قضا من
هرگز نشنیدهای که یاری
بییار صبور بود تا من
#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در كلبه ما رونق اگر
نيست صفا هست
آنجا كه صفا هست در
در آن نـور خـدا هست
در چَنته درويش وفا
هست كشكول يه رنگی و
صفا هست
يك لقمه نان محبت در
سفره فقرِ، فقرا هست
حافظ
نيست صفا هست
آنجا كه صفا هست در
در آن نـور خـدا هست
در چَنته درويش وفا
هست كشكول يه رنگی و
صفا هست
يك لقمه نان محبت در
سفره فقرِ، فقرا هست
حافظ
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
حضرت_حافظ
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند میگویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
حضرت_حافظ
به دامن میدود اشکم، گریبان میدرد هوشم
نمیدانم چه میگوید نسیم صبح در گوشم
به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد
ز لطف ساقیان، سجادهٔ تزویر بر دوشم
ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم
دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم
به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را
که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم
ز چشمش مستی دنبالهداری قسمت من شد
که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم
من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را
که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم
کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم
که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم
ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را
که گر خاکم سبو گردد، نمیگیرند بر دوشم
فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد
نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم
#صائب_تبریزی
نمیدانم چه میگوید نسیم صبح در گوشم
به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد
ز لطف ساقیان، سجادهٔ تزویر بر دوشم
ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم
دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم
به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را
که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم
ز چشمش مستی دنبالهداری قسمت من شد
که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم
من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را
که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم
کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم
که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم
ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را
که گر خاکم سبو گردد، نمیگیرند بر دوشم
فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد
نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم
#صائب_تبریزی
تَسلای جهان این است
که رنج مداوم و پیوسته وجود ندارد.
غمی می رود و شادی باز زاده می شود . . .
#آلبر_کامو
#غمت_کم_شادیت_افزون_باد
که رنج مداوم و پیوسته وجود ندارد.
غمی می رود و شادی باز زاده می شود . . .
#آلبر_کامو
#غمت_کم_شادیت_افزون_باد
به صبح وَ چراغانیِ خورشید
سلام خواهم گفت
وَ گوشوارهٔ پیغام را،
وقتی تماشا از نردبانِ چشم بالا میرود
بر احساسِ شنودِ پوپک خواهم آویخت
تا به انجمادِ خواب وَ رخوتِ کلاغ خبر دهد
گمنامیِ چندشنبههایِ شهریور بی علّت نیست!
#سید_محمدرضا_لاهیجی
سلام خواهم گفت
وَ گوشوارهٔ پیغام را،
وقتی تماشا از نردبانِ چشم بالا میرود
بر احساسِ شنودِ پوپک خواهم آویخت
تا به انجمادِ خواب وَ رخوتِ کلاغ خبر دهد
گمنامیِ چندشنبههایِ شهریور بی علّت نیست!
#سید_محمدرضا_لاهیجی
۲۲ شهریور زادروز #مجید_درخشانی
آهنگساز و تنظیم کننده و نوازنده تار و سه تار
آهنگساز و تنظیم کننده و نوازنده تار و سه تار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«خوشه چین»
صدا #مهدیه_محمدخانی
آهنگ #روح_الله_خالقی
شعر #کریم_فکور
با همکاری گروه #ماه
سرپرست گروه #مجید_درخشانی
مایه #بیات_اصفهان
صدا #مهدیه_محمدخانی
آهنگ #روح_الله_خالقی
شعر #کریم_فکور
با همکاری گروه #ماه
سرپرست گروه #مجید_درخشانی
مایه #بیات_اصفهان
#شهر_آشنایی نام یک آلبوم موسیقی اثر #حسامالدین_سراج، هنرمند ایرانی است که در سبک سنتی تهیه شده و دارای ۹ آهنگ است. اهنگسازی این اثر را #مجید_درخشانی به عهده داشته است.
قطعات آلبوم:
۱_ راز نهفته
۲_ شهر آشنایی
۳_ خروش حدیث مستان
۴_ دلستان
۵_ نور باده
۶_ آهوی حرم
۷_ ضربی زابل
۸_ بی عشق کوش
۹_ آتش عشق
قطعات آلبوم:
۱_ راز نهفته
۲_ شهر آشنایی
۳_ خروش حدیث مستان
۴_ دلستان
۵_ نور باده
۶_ آهوی حرم
۷_ ضربی زابل
۸_ بی عشق کوش
۹_ آتش عشق
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اجرای خصوصی
☆ آواز: محمدرضا شجریان
💠استاد جان شجریان
☆ آواز: محمدرضا شجریان
💠استاد جان شجریان
دو مرید جوان نزد کبیر شاعر معروف هندی رفتند و از او برای طی طریق معنویت راهنمایی خواستند.
او به سادگی پاسخ داد:
"راه فاصله میآفریند"
اگر نزدیک خدا باشید به هیچ راهی نیاز نیست، مثل آن است که ماهی در آب تشنه باشد و این مرا میخنداند!
📙زندگینامه یک یوگی
🖊پاراماهانسا یوگاناندا
او به سادگی پاسخ داد:
"راه فاصله میآفریند"
اگر نزدیک خدا باشید به هیچ راهی نیاز نیست، مثل آن است که ماهی در آب تشنه باشد و این مرا میخنداند!
📙زندگینامه یک یوگی
🖊پاراماهانسا یوگاناندا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست
✍️مولانا
اردشیر رستمی (برشی از برنامه کتاب باز )
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست
✍️مولانا
اردشیر رستمی (برشی از برنامه کتاب باز )
"لین چی"
یکی از بزرگترین مرشدان ذن بود.
او وقتی جوان بود سوار قایق خود شد و به دریاچه رفت
او می گوید؛
قایقی کوچک داشتم و تنها روی دریاچه می راندم
ساعت ها روی دریاچه می ماندم
چنین روی داد که شبی با چشمانِ بسته
روی دریاچه سوار قایق خود به مراقبه نشسته بودم
از سویِ دیگر قایقی خالی آمد و با قایقم برخورد کرد
چشمانم بسته بود، پس انگاشتم کسی با قایقش اینجاست و قایق او با قایق من برخورد کرده
خشم برخواست
چشمانم را باز کردم و می خواستم با خشم به مرد چیزی بگویم
ولی دریافتم که قایق خالی است
آنوقت راهی نداشتم
خشم را چگونه می توانستم بیان کنم؟
قایق خالی بود!
فقط در مسیر مخالف در حرکت بوده و آمده و به قایق من برخورده بود
پس کاری نمی توانستم انجام دهم.
امکان نداشت که خشمم را روی قایق، خالی کنم
"لین چی" گفت؛
چشمانم را بستم
خشم آنجا بود، ولی راهی به بیرون نمی یافت، چشمانم را بستم و با خشم به عقب شناور شدم
آن قایقِ خالی" اِدراک" من شد
در آب و شب ساکت در درونم به نقطه ای رسیدم
آن قایقِ خالی استادِ من شد
و اینک اگر کسی بیاید به من توهین کند
می خندم و می گویم؛
این قایق خالی است
چشمانم را می بندم و به درون می روم.
یکی از بزرگترین مرشدان ذن بود.
او وقتی جوان بود سوار قایق خود شد و به دریاچه رفت
او می گوید؛
قایقی کوچک داشتم و تنها روی دریاچه می راندم
ساعت ها روی دریاچه می ماندم
چنین روی داد که شبی با چشمانِ بسته
روی دریاچه سوار قایق خود به مراقبه نشسته بودم
از سویِ دیگر قایقی خالی آمد و با قایقم برخورد کرد
چشمانم بسته بود، پس انگاشتم کسی با قایقش اینجاست و قایق او با قایق من برخورد کرده
خشم برخواست
چشمانم را باز کردم و می خواستم با خشم به مرد چیزی بگویم
ولی دریافتم که قایق خالی است
آنوقت راهی نداشتم
خشم را چگونه می توانستم بیان کنم؟
قایق خالی بود!
فقط در مسیر مخالف در حرکت بوده و آمده و به قایق من برخورده بود
پس کاری نمی توانستم انجام دهم.
امکان نداشت که خشمم را روی قایق، خالی کنم
"لین چی" گفت؛
چشمانم را بستم
خشم آنجا بود، ولی راهی به بیرون نمی یافت، چشمانم را بستم و با خشم به عقب شناور شدم
آن قایقِ خالی" اِدراک" من شد
در آب و شب ساکت در درونم به نقطه ای رسیدم
آن قایقِ خالی استادِ من شد
و اینک اگر کسی بیاید به من توهین کند
می خندم و می گویم؛
این قایق خالی است
چشمانم را می بندم و به درون می روم.
چهقدر آدمها بیراهه میروند. از کنار گل بیاعتنا میگذرند. میروند تا شعر گل را در صفحهی یک کتاب پیدا کنند و بخوانند.
روبهروی زندگی نمیایستند تا مشاهده کنند. برای همین است که حرفها به دل نمینشیند، برای همین است که در شعرها شوری نیست، در نقاشیها جوشش زندگی گم شدهاست.
چرا نگویم که من صدای قورباغه را در بهار بر بسیاری از آهنگها برتری میدهم.
میدانی، ما را ترساندهاند.
ما را آموختهاند.
وگرنه چرا میترسیم بگوییم اگر پای سنجش بهمیان آید، اثری که صدای قورباغه در ما میگذارد، شاید همتراز تاثیر ژرفترین برخوردها در زندگی ما باشد.
#سهراب_سپهری
از کتاب برهنه با زمین
گزینگویهها و ناگفتهها
روبهروی زندگی نمیایستند تا مشاهده کنند. برای همین است که حرفها به دل نمینشیند، برای همین است که در شعرها شوری نیست، در نقاشیها جوشش زندگی گم شدهاست.
چرا نگویم که من صدای قورباغه را در بهار بر بسیاری از آهنگها برتری میدهم.
میدانی، ما را ترساندهاند.
ما را آموختهاند.
وگرنه چرا میترسیم بگوییم اگر پای سنجش بهمیان آید، اثری که صدای قورباغه در ما میگذارد، شاید همتراز تاثیر ژرفترین برخوردها در زندگی ما باشد.
#سهراب_سپهری
از کتاب برهنه با زمین
گزینگویهها و ناگفتهها
يک نوازش، يک نگاه گرم، يک لبخند مهر
نيست، اما آرزو دارد دلِ غم پرورم
گاه چون سنگم بسختی، گاهی از بالِ نسيم
سخت میرنجد دلِ از برگِ گل نازكترم...
#مهدی_اخوان_ثالث
#نسیم_شهریور
#ارغنون
نيست، اما آرزو دارد دلِ غم پرورم
گاه چون سنگم بسختی، گاهی از بالِ نسيم
سخت میرنجد دلِ از برگِ گل نازكترم...
#مهدی_اخوان_ثالث
#نسیم_شهریور
#ارغنون