می بسوزم امشب از سودای عشق
میندارم طاقت غوغای عشق
عمر کو تا وصف غم خواری کنم
یا به کام خویشتن زاری کنم
#شیخ_عطار
میندارم طاقت غوغای عشق
عمر کو تا وصف غم خواری کنم
یا به کام خویشتن زاری کنم
#شیخ_عطار
هر دو بحری آشنا آموخته
هر دو جان بی دوختن بردوخته(75)
هر دو به راههای دریایی نیک آشنا بودند و شناگری می دانستند یعنی هر دو تن سالک دریای حقیقت بودند و این هر دو جان که بر حسب ظاهر از هم جدا بودند در عالم معنا با هم اتحاد داشتند .
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان(76)
شاه با رعایت ادب به مهمان غیبی خود گفت : معشوق حقیقی من تویی نه آن کنیزک . لیکن در این دنیا از یک کار ، کاری دیگر حاصل آید .
– عشق شدید پادشاه به کنیزک سبب محنت رنج آور او بود که همین محنت سبب استغاثه شاه برای طلب کمک از حق بود تا آنکه حکیم الهی (عقل کلی) بر او ظاهر شد . بنابراین عشق مجازی به عشق حقیقی ارتقاء یافت .
ای مرا تو مصطفی من چون عمر
از برای خدمتت بندم کمر(77)
ای راهبر تو برای من همانطور عزیز هستی که حضرت محمد مصطفی (ص) برای عمر عزیز بود . من به خدمت تو کمر همت بسته ام .
دفتراول
شرح جامع مثنوی کریم زمانی
هر دو جان بی دوختن بردوخته(75)
هر دو به راههای دریایی نیک آشنا بودند و شناگری می دانستند یعنی هر دو تن سالک دریای حقیقت بودند و این هر دو جان که بر حسب ظاهر از هم جدا بودند در عالم معنا با هم اتحاد داشتند .
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان(76)
شاه با رعایت ادب به مهمان غیبی خود گفت : معشوق حقیقی من تویی نه آن کنیزک . لیکن در این دنیا از یک کار ، کاری دیگر حاصل آید .
– عشق شدید پادشاه به کنیزک سبب محنت رنج آور او بود که همین محنت سبب استغاثه شاه برای طلب کمک از حق بود تا آنکه حکیم الهی (عقل کلی) بر او ظاهر شد . بنابراین عشق مجازی به عشق حقیقی ارتقاء یافت .
ای مرا تو مصطفی من چون عمر
از برای خدمتت بندم کمر(77)
ای راهبر تو برای من همانطور عزیز هستی که حضرت محمد مصطفی (ص) برای عمر عزیز بود . من به خدمت تو کمر همت بسته ام .
دفتراول
شرح جامع مثنوی کریم زمانی
دنیاودین وصبر وعقل ازمن برفت اندرغمش
جایی که سلطان خیمه زدغوغانماندعام را
باران اَشکم میرود وز اَبرَم آتش میجهد
باپختگان گوی این سخن سوزش نباشدخام را
سعدی ملامت نشنود ورجان دراین سر میرود
صوفی گرانجانی بِبَر ساقی بیاور جام را
#حضرت_سعدی
جایی که سلطان خیمه زدغوغانماندعام را
باران اَشکم میرود وز اَبرَم آتش میجهد
باپختگان گوی این سخن سوزش نباشدخام را
سعدی ملامت نشنود ورجان دراین سر میرود
صوفی گرانجانی بِبَر ساقی بیاور جام را
#حضرت_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مانعِ آمدن به حضورِ بزرگان ، قصور استعداد است.
استعداد بباید و قابلیّت و فراغت از مشغولي ها، تا زیارت ثمره دهد.
#شمس_تبريزي
استعداد بباید و قابلیّت و فراغت از مشغولي ها، تا زیارت ثمره دهد.
#شمس_تبريزي
ما ساقی سرمست خرابات جهانیم
سلطان سراپردهٔ میخانهٔ جانیم
ما آب حیاتیم که از جوی وجودیم
ما گوهر روحیم که در جسم روانیم
جامیم و شرابیم به معنی و به صورت
گنجیم و طلسمیم و هویدا و نهانیم
این حرفه که معشوق خود و عاشق خویشیم
هر چیز که ما طالب آنیم همانیم
گرچه نگرانند به ما خلق جهانی
در آینهٔ خویش به خود ما نگرانیم
بی زهد توانیم که عمری به سر آریم
بی جام می عشق زمانی نتوانیم
آوازه درافتاد که ما مست خرابیم
والله به سر سید عالم که چنانیم
حضرت شاه نعمت الله ولی
سلطان سراپردهٔ میخانهٔ جانیم
ما آب حیاتیم که از جوی وجودیم
ما گوهر روحیم که در جسم روانیم
جامیم و شرابیم به معنی و به صورت
گنجیم و طلسمیم و هویدا و نهانیم
این حرفه که معشوق خود و عاشق خویشیم
هر چیز که ما طالب آنیم همانیم
گرچه نگرانند به ما خلق جهانی
در آینهٔ خویش به خود ما نگرانیم
بی زهد توانیم که عمری به سر آریم
بی جام می عشق زمانی نتوانیم
آوازه درافتاد که ما مست خرابیم
والله به سر سید عالم که چنانیم
حضرت شاه نعمت الله ولی
ما گاهی فراموش میکنیم که برای چه از عدم تا به اقلیم وجود، این همه راه آمدهایم.
ما به ضیافت هستی دعوت نشدهایم تا با خود جمع کنیم و ببریم، بلکه آمدهایم تا ببخشیم و خود را پیدا کنیم.
آمدهایم تا عشق را، امید را، دوستی را و نان را با دیگران تقسیم کنیم. آمدهایم تا خلائی را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس!...
#اشو
ما به ضیافت هستی دعوت نشدهایم تا با خود جمع کنیم و ببریم، بلکه آمدهایم تا ببخشیم و خود را پیدا کنیم.
آمدهایم تا عشق را، امید را، دوستی را و نان را با دیگران تقسیم کنیم. آمدهایم تا خلائی را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس!...
#اشو
پشت دستش هدف زخم ندامت گردد
هر که از دست دهد گوشه دامان تو را
صائب تبریزی
هر که از دست دهد گوشه دامان تو را
صائب تبریزی
با لب خشک از جهان تا رفت آن سلطان دین
آب را خاک مذلت در دهان زین ماجراست
صائب تبریزی
آب را خاک مذلت در دهان زین ماجراست
صائب تبریزی
وعده صحبت بی پرده به دیر انجامید
دو سه جامی بکش، از شرم برآ، بسم الله
صائب _ تبریزی
دو سه جامی بکش، از شرم برآ، بسم الله
صائب _ تبریزی
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست
رهی_معیری
ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست
رهی_معیری
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قَدَر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
#حافظ
روزی ما ز خوان قَدَر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کاش می شد گلوی اینو بوسید