#گلستان_سعدی
شیخ اجل #سعدی
#باب_اول
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّ و جلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی.
گر نه امید و بیم راحت و رنج
پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی
شیخ اجل #سعدی
#باب_اول
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّ و جلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی.
گر نه امید و بیم راحت و رنج
پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی
لفظ و معنی را به تیغ از یکدگر نتوان برید
کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟
صائب تبریزی
کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟
صائب تبریزی
غم ز محنت خانهٔ من شاد میآید برون
سیل از ویرانهام آباد میآید برون
صائب تبریزی
سیل از ویرانهام آباد میآید برون
صائب تبریزی
صافی و تیرگی آب ز سرچشمه بود
بی دل پاک، سخن پاک نگردد هرگز
صائب تبریزی
بی دل پاک، سخن پاک نگردد هرگز
صائب تبریزی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بسیااار زیباست باهم ببینیم
شاد باشید
هایده و انوشیروان روحانی
@aragh_khorha
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست
مشکل نشیند....
ز بامی که برخاست
مشکل نشیند....
توان به زنده دلی شد ز مردگان ممتاز
وگرنه سینه و لوح مزار هر دو یکی است
صائب تبریزی
وگرنه سینه و لوح مزار هر دو یکی است
صائب تبریزی
آن که دامن بر چراغ عمر من زد، این زمان
آستین بر گریه شمع مزارم میکشد
صائب تبریزی
آستین بر گریه شمع مزارم میکشد
صائب تبریزی
جهان یک باره می چرخد
به سوی قبلهی رویش
چو خورشیدِ حقیقت
سر زِ محراب آورَد بیرون
شبِ تاریکِ این دنیا
نبلعد گر امیدت را
فروغِ صبحِ تابانت
زِ گرداب آورَد بیرون
#نوذر_پرنگ
به سوی قبلهی رویش
چو خورشیدِ حقیقت
سر زِ محراب آورَد بیرون
شبِ تاریکِ این دنیا
نبلعد گر امیدت را
فروغِ صبحِ تابانت
زِ گرداب آورَد بیرون
#نوذر_پرنگ
بهمناسبت شانزدهم شهریور، زادروز #هوشنگ_مرادی_کرمانی
سرماخورده بودم، زرد و لاغر شده بودم. سرم گیج میرفت. عمو قاسم مرا برد پیش دکتر پورحسینی که سرِ فلکهٔ مشتاق مطب داشت… دو روز که دواها را خوردم، حالم بهتر شد… وقتی دیدم حالم بهتر شده، یواشکی بقیهٔ داروها را بردم داروخانه:
ـ اینها رو نمیخوام، بهم نساخته. پولشونو میخوام.
ـ داروی نیمخورده پس نمیگیریم.
کنار داروخانه ایستادم و گردن کج کردم و از جایم تکان نخوردم. داروخانهچی حرص میخورد:
ـ بده به من.
بقیهٔ داروها را برداشت و حساب کرد. پولی گذاشت کف دستم. خوشحال پریدم بیرون. کتاب جلدپاره و کندهٔ «سلام بر غم»، نوشتهٔ فرانسواز ساگان، را خریدم به سه قران، و بعد رفتم به سینما.
(شما که غریبه نیستید. هوشنگ مرادی کرمانی. تهران: معین، ۱۳۸۹، ص ۲۸۲–۲۸۳
#هوشنگ_مرادیکرمانی
(زادۀ ۱۶ شهریور ۱۳۲۳، سیرچ، از توابع شهداد کرمان)
نویسنده
خالق «قصههای مجید»، «خمره»، «مهمان مامان» و...
سرماخورده بودم، زرد و لاغر شده بودم. سرم گیج میرفت. عمو قاسم مرا برد پیش دکتر پورحسینی که سرِ فلکهٔ مشتاق مطب داشت… دو روز که دواها را خوردم، حالم بهتر شد… وقتی دیدم حالم بهتر شده، یواشکی بقیهٔ داروها را بردم داروخانه:
ـ اینها رو نمیخوام، بهم نساخته. پولشونو میخوام.
ـ داروی نیمخورده پس نمیگیریم.
کنار داروخانه ایستادم و گردن کج کردم و از جایم تکان نخوردم. داروخانهچی حرص میخورد:
ـ بده به من.
بقیهٔ داروها را برداشت و حساب کرد. پولی گذاشت کف دستم. خوشحال پریدم بیرون. کتاب جلدپاره و کندهٔ «سلام بر غم»، نوشتهٔ فرانسواز ساگان، را خریدم به سه قران، و بعد رفتم به سینما.
(شما که غریبه نیستید. هوشنگ مرادی کرمانی. تهران: معین، ۱۳۸۹، ص ۲۸۲–۲۸۳
#هوشنگ_مرادیکرمانی
(زادۀ ۱۶ شهریور ۱۳۲۳، سیرچ، از توابع شهداد کرمان)
نویسنده
خالق «قصههای مجید»، «خمره»، «مهمان مامان» و...
خدایا درپذیر این نعرهی مستانه ما را
مکن نومید از حسن قبول افسانه ما را
در آن صحرا که چون برگ خزان انجمن فرو ریزد
به آب روی رحمت سبز گردان دانه ما را
زمین مرده احیا کردن آیین کرم باشد
چراغان کن به داغ خود دل دیوانه ما را
صائب تبریزی
مکن نومید از حسن قبول افسانه ما را
در آن صحرا که چون برگ خزان انجمن فرو ریزد
به آب روی رحمت سبز گردان دانه ما را
زمین مرده احیا کردن آیین کرم باشد
چراغان کن به داغ خود دل دیوانه ما را
صائب تبریزی
مشک چه بود شمه ای از موی ما
چیست عنبر والهٔ گیسوی ما
آب چشم ما به هر سو می رود
هم ز چشم ماست آب روی ما
صبحدم باد صباخوشبو بود
می برد گردی ز خاک کوی ما
تا قبول حضرت سلطان شدیم
شاه ترکستان بود هندوی ما
غرق دریائیم اگر تو تشنه ای
آب می جوئی قدم نه سوی ما
عود دل در مجمر سینه بسوخت
بزم ما خوشبو شده از بوی ما
عاقلان را گفتگوئی دیگر است
قول عشاقست گفتگوی ما
عید قربانست طوئی میکنیم
جانها قربان شده در طوی ما
سیدیم و عاشقان را بنده ایم
لاجرم عالم بود آن جوی ما
شاه نعمتالله ولی
چیست عنبر والهٔ گیسوی ما
آب چشم ما به هر سو می رود
هم ز چشم ماست آب روی ما
صبحدم باد صباخوشبو بود
می برد گردی ز خاک کوی ما
تا قبول حضرت سلطان شدیم
شاه ترکستان بود هندوی ما
غرق دریائیم اگر تو تشنه ای
آب می جوئی قدم نه سوی ما
عود دل در مجمر سینه بسوخت
بزم ما خوشبو شده از بوی ما
عاقلان را گفتگوئی دیگر است
قول عشاقست گفتگوی ما
عید قربانست طوئی میکنیم
جانها قربان شده در طوی ما
سیدیم و عاشقان را بنده ایم
لاجرم عالم بود آن جوی ما
شاه نعمتالله ولی
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
دیوان_شمس
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
دیوان_شمس
می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان
سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان
ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا
تا روان دیدی روان گشته روان عاشقان
اشتران سربریده پای بالا می نهند
اشتر باسر مجو در کاروان عاشقان
آن جنازه برپریدی گر نگفتی غیرتش
بی نشان رو بینشان رو بینشان عاشقان
چون به گورستان درآید استخوان عاشقی
صد نواله پیچد از وی میرخوان عاشقان
ذره ذره دف زدی و کف زدی در عرس او
گر روا بودی شدن پیدا نهان عاشقان
چون تن عاشق درآید همچو گنجی در زمین
صد دریچه برگشاید آسمان عاشقان
در کفن پیچید بینید ای عزیزان کوه قاف
چشم بند است این عجب یا امتحان عاشقان
خرمن گل بود و شد از مرگ شاخ زعفران
صد گلستان بیش ارزد زعفران عاشقان
ای رسول غیرت مردان، دهانم را مگیر
تا دو سه نکته بگویم از زبان عاشقان
دیوان شمس
سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان
ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا
تا روان دیدی روان گشته روان عاشقان
اشتران سربریده پای بالا می نهند
اشتر باسر مجو در کاروان عاشقان
آن جنازه برپریدی گر نگفتی غیرتش
بی نشان رو بینشان رو بینشان عاشقان
چون به گورستان درآید استخوان عاشقی
صد نواله پیچد از وی میرخوان عاشقان
ذره ذره دف زدی و کف زدی در عرس او
گر روا بودی شدن پیدا نهان عاشقان
چون تن عاشق درآید همچو گنجی در زمین
صد دریچه برگشاید آسمان عاشقان
در کفن پیچید بینید ای عزیزان کوه قاف
چشم بند است این عجب یا امتحان عاشقان
خرمن گل بود و شد از مرگ شاخ زعفران
صد گلستان بیش ارزد زعفران عاشقان
ای رسول غیرت مردان، دهانم را مگیر
تا دو سه نکته بگویم از زبان عاشقان
دیوان شمس
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
هم عفاالله صبا کز تو پیامی میداد
ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود
حضرت_حافظ
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
هم عفاالله صبا کز تو پیامی میداد
ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود
حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شیراز
خانه تاریخی منطقی نژاد یکی از بناهای تاریخی زیبا مربوط به دوره قاجار است که در سال ۱۳۱۱ ه.ق ساخته شده است.
خانه منطقی نژاد در سال ۱۳۵۲ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده
خانه تاریخی منطقی نژاد یکی از بناهای تاریخی زیبا مربوط به دوره قاجار است که در سال ۱۳۱۱ ه.ق ساخته شده است.
خانه منطقی نژاد در سال ۱۳۵۲ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده
آن که دامن بر چراغ عمر من زد، این زمان
آستین بر گریه شمع مزارم میکشد
صائب تبریزی
آستین بر گریه شمع مزارم میکشد
صائب تبریزی
به من دورویی مردم چه می تواند کرد
که با دو رنگی لیل و نهار ساخته ام
صائب تبریزی
که با دو رنگی لیل و نهار ساخته ام
صائب تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم.
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم...
شعر: سعدی
آواز: استادمحمدرضا شجریان
ما به عشقش هزاردستانیم.
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم...
شعر: سعدی
آواز: استادمحمدرضا شجریان