لذت نمانده است در آیندهٔ حیات
از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
صائب تبریزی
از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
صائب تبریزی
گر چه نقشی هر دم از طوفان زند دریا بر آب
اشک ما را در فراق یار شور دیگرست
صائب تبریزی
اشک ما را در فراق یار شور دیگرست
صائب تبریزی
گر چه نقشی هر دم از طوفان زند دریا بر آب
اشک ما را در فراق یار شور دیگرست
صائب تبریزی
اشک ما را در فراق یار شور دیگرست
صائب تبریزی
شد جهان در چشم من از رفتن جانان سیاه
برد با خود میهمان من چراغ خانه را
صائب تبریزی
برد با خود میهمان من چراغ خانه را
صائب تبریزی
نالهٔ سوخته جانان به اثر نزدیک است
دست خورشید به دامان سحر نزدیک است
صائب تبریزی
دست خورشید به دامان سحر نزدیک است
صائب تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خلل در این است که خدا را به نظر محبت نمینگرند. بهنظرِ علم مینگرند
و بهنظرِ معرفت و نظر فلسفه...
نظر محبت کاری دیگر است...
این کارِ دل است، کار پیشانی نیست!
#مقالات_شمس
و بهنظرِ معرفت و نظر فلسفه...
نظر محبت کاری دیگر است...
این کارِ دل است، کار پیشانی نیست!
#مقالات_شمس
شخصیت سالم هرگز تلاش نمیکند که
دیگران را تحت تأثیر قرار دهد و یا برای
خوشایند آنها لباس خاصی به تن کند..
اهل بحث و جدل نیست و هنگامی که
برخی افراد با تندخویی به بحث مینشینند،
با خونسردی سخنها را میشنود و نظرش را
ابراز میدارد امّا سعی ندارد دیگران را
متقاعد کند که حق به جانب اوست...
در جواب مخالفت دیگران با عقایدش
میگوید: «مسئلهای نیست، ما صرفاً
با هم متفاوتیم.»
و سپس، بدون تلاش برای مجاب کردن
شخص مخالف، از کنار موضوع به سهولت
میگذرد..
#وین دایر
دیگران را تحت تأثیر قرار دهد و یا برای
خوشایند آنها لباس خاصی به تن کند..
اهل بحث و جدل نیست و هنگامی که
برخی افراد با تندخویی به بحث مینشینند،
با خونسردی سخنها را میشنود و نظرش را
ابراز میدارد امّا سعی ندارد دیگران را
متقاعد کند که حق به جانب اوست...
در جواب مخالفت دیگران با عقایدش
میگوید: «مسئلهای نیست، ما صرفاً
با هم متفاوتیم.»
و سپس، بدون تلاش برای مجاب کردن
شخص مخالف، از کنار موضوع به سهولت
میگذرد..
#وین دایر
#گلستان_سعدی
شیخ اجل #سعدی
#باب_اول
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّ و جلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی.
گر نه امید و بیم راحت و رنج
پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی
شیخ اجل #سعدی
#باب_اول
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّ و جلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی.
گر نه امید و بیم راحت و رنج
پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی
لفظ و معنی را به تیغ از یکدگر نتوان برید
کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟
صائب تبریزی
کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟
صائب تبریزی
غم ز محنت خانهٔ من شاد میآید برون
سیل از ویرانهام آباد میآید برون
صائب تبریزی
سیل از ویرانهام آباد میآید برون
صائب تبریزی
صافی و تیرگی آب ز سرچشمه بود
بی دل پاک، سخن پاک نگردد هرگز
صائب تبریزی
بی دل پاک، سخن پاک نگردد هرگز
صائب تبریزی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بسیااار زیباست باهم ببینیم
شاد باشید
هایده و انوشیروان روحانی
@aragh_khorha
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست
مشکل نشیند....
ز بامی که برخاست
مشکل نشیند....
توان به زنده دلی شد ز مردگان ممتاز
وگرنه سینه و لوح مزار هر دو یکی است
صائب تبریزی
وگرنه سینه و لوح مزار هر دو یکی است
صائب تبریزی
آن که دامن بر چراغ عمر من زد، این زمان
آستین بر گریه شمع مزارم میکشد
صائب تبریزی
آستین بر گریه شمع مزارم میکشد
صائب تبریزی
جهان یک باره می چرخد
به سوی قبلهی رویش
چو خورشیدِ حقیقت
سر زِ محراب آورَد بیرون
شبِ تاریکِ این دنیا
نبلعد گر امیدت را
فروغِ صبحِ تابانت
زِ گرداب آورَد بیرون
#نوذر_پرنگ
به سوی قبلهی رویش
چو خورشیدِ حقیقت
سر زِ محراب آورَد بیرون
شبِ تاریکِ این دنیا
نبلعد گر امیدت را
فروغِ صبحِ تابانت
زِ گرداب آورَد بیرون
#نوذر_پرنگ
بهمناسبت شانزدهم شهریور، زادروز #هوشنگ_مرادی_کرمانی
سرماخورده بودم، زرد و لاغر شده بودم. سرم گیج میرفت. عمو قاسم مرا برد پیش دکتر پورحسینی که سرِ فلکهٔ مشتاق مطب داشت… دو روز که دواها را خوردم، حالم بهتر شد… وقتی دیدم حالم بهتر شده، یواشکی بقیهٔ داروها را بردم داروخانه:
ـ اینها رو نمیخوام، بهم نساخته. پولشونو میخوام.
ـ داروی نیمخورده پس نمیگیریم.
کنار داروخانه ایستادم و گردن کج کردم و از جایم تکان نخوردم. داروخانهچی حرص میخورد:
ـ بده به من.
بقیهٔ داروها را برداشت و حساب کرد. پولی گذاشت کف دستم. خوشحال پریدم بیرون. کتاب جلدپاره و کندهٔ «سلام بر غم»، نوشتهٔ فرانسواز ساگان، را خریدم به سه قران، و بعد رفتم به سینما.
(شما که غریبه نیستید. هوشنگ مرادی کرمانی. تهران: معین، ۱۳۸۹، ص ۲۸۲–۲۸۳
#هوشنگ_مرادیکرمانی
(زادۀ ۱۶ شهریور ۱۳۲۳، سیرچ، از توابع شهداد کرمان)
نویسنده
خالق «قصههای مجید»، «خمره»، «مهمان مامان» و...
سرماخورده بودم، زرد و لاغر شده بودم. سرم گیج میرفت. عمو قاسم مرا برد پیش دکتر پورحسینی که سرِ فلکهٔ مشتاق مطب داشت… دو روز که دواها را خوردم، حالم بهتر شد… وقتی دیدم حالم بهتر شده، یواشکی بقیهٔ داروها را بردم داروخانه:
ـ اینها رو نمیخوام، بهم نساخته. پولشونو میخوام.
ـ داروی نیمخورده پس نمیگیریم.
کنار داروخانه ایستادم و گردن کج کردم و از جایم تکان نخوردم. داروخانهچی حرص میخورد:
ـ بده به من.
بقیهٔ داروها را برداشت و حساب کرد. پولی گذاشت کف دستم. خوشحال پریدم بیرون. کتاب جلدپاره و کندهٔ «سلام بر غم»، نوشتهٔ فرانسواز ساگان، را خریدم به سه قران، و بعد رفتم به سینما.
(شما که غریبه نیستید. هوشنگ مرادی کرمانی. تهران: معین، ۱۳۸۹، ص ۲۸۲–۲۸۳
#هوشنگ_مرادیکرمانی
(زادۀ ۱۶ شهریور ۱۳۲۳، سیرچ، از توابع شهداد کرمان)
نویسنده
خالق «قصههای مجید»، «خمره»، «مهمان مامان» و...
خدایا درپذیر این نعرهی مستانه ما را
مکن نومید از حسن قبول افسانه ما را
در آن صحرا که چون برگ خزان انجمن فرو ریزد
به آب روی رحمت سبز گردان دانه ما را
زمین مرده احیا کردن آیین کرم باشد
چراغان کن به داغ خود دل دیوانه ما را
صائب تبریزی
مکن نومید از حسن قبول افسانه ما را
در آن صحرا که چون برگ خزان انجمن فرو ریزد
به آب روی رحمت سبز گردان دانه ما را
زمین مرده احیا کردن آیین کرم باشد
چراغان کن به داغ خود دل دیوانه ما را
صائب تبریزی