.
مرا اگر بر درِ بهشت بیارند
اول درنگرم که او در آنجا هست؟!
اگر نباشد گویم : او کو؟
اگر نبود ، رفتم به دوزخ!
دوزخ از من ترسد، بارها دیدهام معاینه.
بگویم : مرا با تو کار نیست.
او را به من ده!
#مقالات_شمس
مرا اگر بر درِ بهشت بیارند
اول درنگرم که او در آنجا هست؟!
اگر نباشد گویم : او کو؟
اگر نبود ، رفتم به دوزخ!
دوزخ از من ترسد، بارها دیدهام معاینه.
بگویم : مرا با تو کار نیست.
او را به من ده!
#مقالات_شمس
امروز حس میکنم چیزی به زندگی بدهکار نیستم؛ چرا که بهترین و سختترین لحظات را لحظه به لحظه و به تمامی زندگی کردهام.
زندگی درد را به من شناساند عشق را به من آموخت، شور و شیدایی خلاقیت را به من داد. و به من باوراند که سهم انسان از خوشبختی به اندازهٔ عشقی است که ایثار میکند.
📕 در فاصله دونقطه
#ایران_درودی
#زادروز_ایران_درودی... درّودی
(متولد ۱۱ شهریور ۱۳۱۵، دررود، نیشابور)
نقاش، نویسنده و کارگردان ایرانی
زندگی درد را به من شناساند عشق را به من آموخت، شور و شیدایی خلاقیت را به من داد. و به من باوراند که سهم انسان از خوشبختی به اندازهٔ عشقی است که ایثار میکند.
📕 در فاصله دونقطه
#ایران_درودی
#زادروز_ایران_درودی... درّودی
(متولد ۱۱ شهریور ۱۳۱۵، دررود، نیشابور)
نقاش، نویسنده و کارگردان ایرانی
برکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدید
تا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدید
بگذر از نقش دو عالم خواه نیک و خواه بد
تا ز بی نقشیت نقشی جاودان آید پدید
تو ز چشم خویش پنهانی اگر پیدا شوی
در میان جان تو گنجی نهان آید پدید
تو طلسم گنج جانی گر طلسمت بشکنی
ز اژدها هرگز نترسی گنج جان آید پدید
#عطار
تا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدید
بگذر از نقش دو عالم خواه نیک و خواه بد
تا ز بی نقشیت نقشی جاودان آید پدید
تو ز چشم خویش پنهانی اگر پیدا شوی
در میان جان تو گنجی نهان آید پدید
تو طلسم گنج جانی گر طلسمت بشکنی
ز اژدها هرگز نترسی گنج جان آید پدید
#عطار
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
#خیام
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
#خیام
بر سر کوی تو غوغای قیامت میبود
گر شکست دل عشاق صدایی میداشت
صائب تبریزی
گر شکست دل عشاق صدایی میداشت
صائب تبریزی
بس که دلها از تماشای تو گردیده است آب
از سر کوی تو بی کشتی گذشتن مشکل است!
صائب تبریزی
از سر کوی تو بی کشتی گذشتن مشکل است!
صائب تبریزی
زبان عذر ندارم ز روسیاهی ها
مگر شود عرق شرم عذرخواه مرا
صائب تبریزی
از شرم روسیاهی اعمال زشت خو
بر رخکشیدهایم ز دست دعا نقاب
بیدل دهلوی
مگر شود عرق شرم عذرخواه مرا
صائب تبریزی
از شرم روسیاهی اعمال زشت خو
بر رخکشیدهایم ز دست دعا نقاب
بیدل دهلوی
من که باشم که بر آن خاطِر عاطِر گذرم؟
لطفها میکنی ای خاکِ دَرَت، تاجِ سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو
که من این ظَن، به رقیبانِ تو هرگز نَبَرم
#حضرت_حافظ
لطفها میکنی ای خاکِ دَرَت، تاجِ سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو
که من این ظَن، به رقیبانِ تو هرگز نَبَرم
#حضرت_حافظ
هرکداممان چیزی ارزشمند را از دست میدهیم؛
فرصتهای از دست رفته،
امکاناتِ از دست رفته،
احساساتی که بازیافتن شان هرگز ممکن نیست.
این است بخشی از معنای زنده بودن.
#هاروکی_موراکامی
#کافکا_در_کرانه
فرصتهای از دست رفته،
امکاناتِ از دست رفته،
احساساتی که بازیافتن شان هرگز ممکن نیست.
این است بخشی از معنای زنده بودن.
#هاروکی_موراکامی
#کافکا_در_کرانه
#شاملو و #ایران_درودی
احمد شاملو در سال ۱۳۵۱ با مخاطب قرار دادن خانم درودی این شعر زیبا را سروده است:
به #ایران_درودی
"پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزهی برگها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوطِ کوهپایهیی
رمهیی
که شباناش در کج و کوجِ ابر و ستیغِ کوه
نهان است؛
یا به سیری و سادگی
در جنگلِ پُرنگارِ مهآلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ میکشد.
تو خطوطِ شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهکِ زنده
دود و دروغ و درد را. ــ
که خاموشی
تقوای ما نیست.
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!
عصرِ مرا
در منحنی تازیانه به نیشخطِ رنج؛
همسایهی مرا
بیگانه با امید و خدا؛
و حرمتِ ما را
که به دینار و درم برکشیدهاند و فروخته.
تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!"
۱۴ اسفندِ ۱۳۵۱
احمد شاملو در سال ۱۳۵۱ با مخاطب قرار دادن خانم درودی این شعر زیبا را سروده است:
به #ایران_درودی
"پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزهی برگها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوطِ کوهپایهیی
رمهیی
که شباناش در کج و کوجِ ابر و ستیغِ کوه
نهان است؛
یا به سیری و سادگی
در جنگلِ پُرنگارِ مهآلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ میکشد.
تو خطوطِ شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهکِ زنده
دود و دروغ و درد را. ــ
که خاموشی
تقوای ما نیست.
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!
عصرِ مرا
در منحنی تازیانه به نیشخطِ رنج؛
همسایهی مرا
بیگانه با امید و خدا؛
و حرمتِ ما را
که به دینار و درم برکشیدهاند و فروخته.
تمامیِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ـ آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!"
۱۴ اسفندِ ۱۳۵۱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کمدی_کلاسیک
"من نیازی به محاورات ندارم. آنچه من دوست دارم، دیدن لبخند گاهگدار کسی است."
(ویتگنشتاین / فوریه ۱۹۴۸ - نامه به نورمن مالکوم)
#چارلی_چاپلین
"من نیازی به محاورات ندارم. آنچه من دوست دارم، دیدن لبخند گاهگدار کسی است."
(ویتگنشتاین / فوریه ۱۹۴۸ - نامه به نورمن مالکوم)
#چارلی_چاپلین
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
#مولانای_جان
جز غم و شادی درو بس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
#مولانای_جان
بُوَد که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟
بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را...
#هوشنگ_ابتهاج
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟
بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را...
#هوشنگ_ابتهاج
تماشا مرو نک تماشا تویی
جهان و نهان و هویدا تویی
چه این جا روی و چه آن جا روی
که مقصود از این جا و آن جا تویی
به فردا میفکن فراق و وصال
که سرخیل امروز و فردا تویی
#مولانا
جهان و نهان و هویدا تویی
چه این جا روی و چه آن جا روی
که مقصود از این جا و آن جا تویی
به فردا میفکن فراق و وصال
که سرخیل امروز و فردا تویی
#مولانا
مطربِ عشق عجب
ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد
راه به جایی دارد
عالم از نالهِ عشاق
مبادا خالی
که خوش آهنگ و
فرح بخش هوایی دارد
#حافظ
ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد
راه به جایی دارد
عالم از نالهِ عشاق
مبادا خالی
که خوش آهنگ و
فرح بخش هوایی دارد
#حافظ