برای آرزوهای محال خویش میگریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش میگریم
شب دل کندنت میپرسم آیا بازمیگردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوأل خویش میگریم
نمیدانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم
اگر جنگیده بودم، دستِکم حسرت نمیخوردم
ولی من بر شکست بیجدال خویش میگریم
به گردم حلقه میبندند یاران و نمیدانند
که من چون شمع هرشب بر زوال "خویش" میگریم
نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما
به حال آرزوهای محال خویش میگریم
#فاضل_نظری
#اکنون
#امپراتور
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش میگریم
شب دل کندنت میپرسم آیا بازمیگردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوأل خویش میگریم
نمیدانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم
اگر جنگیده بودم، دستِکم حسرت نمیخوردم
ولی من بر شکست بیجدال خویش میگریم
به گردم حلقه میبندند یاران و نمیدانند
که من چون شمع هرشب بر زوال "خویش" میگریم
نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما
به حال آرزوهای محال خویش میگریم
#فاضل_نظری
#اکنون
#امپراتور
دلکش _رفتی(یار وفادار)
@Jane_oshaagh
«رفتی»
در #دستگاه_شور
با صدای #دلکش
در سال ۱۳۲۶ به اجرا درآمد.
نخستین اثر مشترک با
همکاری #نواب_صفا
و #مهدی_خالدی
ما را زچه پابند جنون کردی ورفتی
عصمت باقرپور بابلی (۳ اسفند ۱۳۰۳ – ۱۱ شهریور ۱۳۸۳) که با نام دلکَش شناخته میشود، خواننده ایرانی ژانرهای موسیقی سنتی، فولکلور و پاپ بود. از او با عناوینی چون «زن حنجره طلایی» و «آتش کاروان هنر» یاد میشود. او ترانههایش را به دو زبان فارسی و مازندرانی خواندهاست. وی همچنین در چند مورد با تخلّص نیلوفر ترانهسرایی هم کردهاست؛ از جمله ترانههایی که او خود نوشته و خوانده، ترانهٔ «ساز شکسته» است.
در #دستگاه_شور
با صدای #دلکش
در سال ۱۳۲۶ به اجرا درآمد.
نخستین اثر مشترک با
همکاری #نواب_صفا
و #مهدی_خالدی
ما را زچه پابند جنون کردی ورفتی
عصمت باقرپور بابلی (۳ اسفند ۱۳۰۳ – ۱۱ شهریور ۱۳۸۳) که با نام دلکَش شناخته میشود، خواننده ایرانی ژانرهای موسیقی سنتی، فولکلور و پاپ بود. از او با عناوینی چون «زن حنجره طلایی» و «آتش کاروان هنر» یاد میشود. او ترانههایش را به دو زبان فارسی و مازندرانی خواندهاست. وی همچنین در چند مورد با تخلّص نیلوفر ترانهسرایی هم کردهاست؛ از جمله ترانههایی که او خود نوشته و خوانده، ترانهٔ «ساز شکسته» است.
یادها و خاطره ها - صبح نام تو
علیرضا افتخاری
تصنیف : صبح نام تو
باصدای : #علیرضا_افتخاری
باصدای : #علیرضا_افتخاری
Aghrabe Zolfe Kajat
Iraj Bastami @BestMusik
عقرب زلف کجت
ایرج بسطامی
ایرج بسطامی
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم
یک لحظه توبه جای من ومن به جای تو
این حال و عالمی که تو داری، برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
قیصر امینپور
یک لحظه توبه جای من ومن به جای تو
این حال و عالمی که تو داری، برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
قیصر امینپور
گفتم صنم مه رو گه گاه مرا می جو
کز درد به خون دل رخساره همیشویم
گفتا که تو را جستم در خانه نبودی تو
یا رب که چنین بهتان می گوید در رویم
یک روز غزل گویان والله سپارم جان
زیرا که چو مو شد جان از بس که همیمویم
#مولانا
کز درد به خون دل رخساره همیشویم
گفتا که تو را جستم در خانه نبودی تو
یا رب که چنین بهتان می گوید در رویم
یک روز غزل گویان والله سپارم جان
زیرا که چو مو شد جان از بس که همیمویم
#مولانا
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم
فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم میدهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجُستم
رُخَت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
#حضرت_حافظ
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم
که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم
فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم میدهی تا کی؟
دَمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجُستم
رُخَت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
#حضرت_حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آيا اين سخن درستى است كه دنيا ارزشى ندارد؟
در نڪَنجد عشق در ڪَفت و شنید
عشق دریاییست قعرش ناپدید...
#حــضــرتــ__مــولــانــا
.
#على (ع)
#دکترعبدالکریم_سروش
در نڪَنجد عشق در ڪَفت و شنید
عشق دریاییست قعرش ناپدید...
#حــضــرتــ__مــولــانــا
.
#على (ع)
#دکترعبدالکریم_سروش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
استادجانان شجریان نوش کنیم
اگر فکر کنی که بودا شدهای و شروع به اثباتش کنی، به خوبی بدان که هنوز بودا نیستی.
یک بودا نیازی به اثبات ندارد و برایش بحث نمیکند. او به سادگی آن را میداند و هیچ راهی برای اثباتش وجود ندارد.
او میداند که کار بزرگی انجام نداده است. این پدیدهی سادهای است؛ او به درون نگاه کرده است. او میتوانسته هر زمان به درون نگاه کند، و بودای درون را پیدا کند.
وقتی بودا روشنبین شد، اولین پرسشی که از او مطرح شد این بود: «به چه چیزی دست یافتی؟»
بودا خندید و گفت: «هیچ، من هیچ چیزی به دست نیاوردم. برعکس خیلی چیزها را از دست دادم.»
طبیعتاً پرسشکننده شوکه شد. او گفت: «ما همواره شنیدهایم که روشنبین-شدن دست یافتن به کمال و غایت و ابدیت است و شما میگویید به جای اینکه چیزی به دست بیاورید، خیلی چیزها را از دست دادهاید. منظورتان چیست؟»
بودا گفت: «دقیقاً منظورم همان چیزی است که گفتم. من نفسم را از دست دادم... دانشم و جهلم را از دست دادم. وجودم را به عنوان یک انسان و بدن و ذهن از دست دادم. من هزاران چیز را از دست دادهام و یک چیز نیز به دست نیاوردهام. زیرا هر آنچه که آمده است طبیعتم بوده است.»
#اشو
یک بودا نیازی به اثبات ندارد و برایش بحث نمیکند. او به سادگی آن را میداند و هیچ راهی برای اثباتش وجود ندارد.
او میداند که کار بزرگی انجام نداده است. این پدیدهی سادهای است؛ او به درون نگاه کرده است. او میتوانسته هر زمان به درون نگاه کند، و بودای درون را پیدا کند.
وقتی بودا روشنبین شد، اولین پرسشی که از او مطرح شد این بود: «به چه چیزی دست یافتی؟»
بودا خندید و گفت: «هیچ، من هیچ چیزی به دست نیاوردم. برعکس خیلی چیزها را از دست دادم.»
طبیعتاً پرسشکننده شوکه شد. او گفت: «ما همواره شنیدهایم که روشنبین-شدن دست یافتن به کمال و غایت و ابدیت است و شما میگویید به جای اینکه چیزی به دست بیاورید، خیلی چیزها را از دست دادهاید. منظورتان چیست؟»
بودا گفت: «دقیقاً منظورم همان چیزی است که گفتم. من نفسم را از دست دادم... دانشم و جهلم را از دست دادم. وجودم را به عنوان یک انسان و بدن و ذهن از دست دادم. من هزاران چیز را از دست دادهام و یک چیز نیز به دست نیاوردهام. زیرا هر آنچه که آمده است طبیعتم بوده است.»
#اشو
چه کمی درآید آخر به شرابخانه تو
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم
چو نیم سزای شادی ز خودم مدار بیغم
که در این میان همیشه غم توست غمگسارم
#مولانا
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم
چو نیم سزای شادی ز خودم مدار بیغم
که در این میان همیشه غم توست غمگسارم
#مولانا
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل مینوشم ز باغ عیش گل چینم
چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت
ز حال بنده یاد آور که خدمتگار دیرینم
#حافظ
ز جام وصل مینوشم ز باغ عیش گل چینم
چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد از انعامت
ز حال بنده یاد آور که خدمتگار دیرینم
#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اجرایی بهتر و دلنشین تر از اجراهای سیما بینا داریم ؟!
#مولانای_جان
من او بدم من او شدم
با او بدم بی او شدم
در عشق او چون او شدم
زین رو چنین بیسو شدم
من او بدم من او شدم
با او بدم بی او شدم
در عشق او چون او شدم
زین رو چنین بیسو شدم
حیلت رها کن
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشه ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفه ها و مالها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بی چانه شو بی چانه شو
دیوان شمس غزل شماره 2131
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشه ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفه ها و مالها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بی چانه شو بی چانه شو
دیوان شمس غزل شماره 2131