گر خواب و قرار رفت غم نیست
دولت بر ماست چون تو هستی
چون ساقی عاشقان تو باشی
پس باقی عمر ما و مستی
#مولانای_جان
دولت بر ماست چون تو هستی
چون ساقی عاشقان تو باشی
پس باقی عمر ما و مستی
#مولانای_جان
.
به سرش زده باد،
نگاهش کنید
چگونه میان درختها میدود
و سرش را به پنجرهها میکوبد
به سرش زده باد
دستش را به دهان گنجشکها گذاشته
نمیگذارد سخن بگویند
آب حوضچه را به هم میریزد
فرصت نمیدهد گلویش را ماه تر کند
به سرش زده این برهنه گرما زده
گفته بودم طوری بیایی
که بوی تو را باد نشنود
دیوانه شده این پسر
پیراهنت را به دهان گرفته کجا میبرد؟
#شمس_لنگرودی
به سرش زده باد،
نگاهش کنید
چگونه میان درختها میدود
و سرش را به پنجرهها میکوبد
به سرش زده باد
دستش را به دهان گنجشکها گذاشته
نمیگذارد سخن بگویند
آب حوضچه را به هم میریزد
فرصت نمیدهد گلویش را ماه تر کند
به سرش زده این برهنه گرما زده
گفته بودم طوری بیایی
که بوی تو را باد نشنود
دیوانه شده این پسر
پیراهنت را به دهان گرفته کجا میبرد؟
#شمس_لنگرودی
.
شکایت شب هجران که می تواند گفت؟!
حکایت دل ما با نی کسایی کن
بگو به حضرت استاد: ما به یاد توایم
تو نیز یادی از آن عهد آشنایی کن...!
هوشنگ_ابتهاج
سلام بزرگوار گرامی
عصرتون نیک_فرجام
شکایت شب هجران که می تواند گفت؟!
حکایت دل ما با نی کسایی کن
بگو به حضرت استاد: ما به یاد توایم
تو نیز یادی از آن عهد آشنایی کن...!
هوشنگ_ابتهاج
سلام بزرگوار گرامی
عصرتون نیک_فرجام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آواز: همایون شجریان
شعر: سعدی
اجرای غوغای عشقبازان
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی
چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی
ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان
عشق حقیقت است اگر حمل مجاز میکنی
شعر: سعدی
اجرای غوغای عشقبازان
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی
چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی
ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان
عشق حقیقت است اگر حمل مجاز میکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرگز
دل عشاق به
فرمان کسی نیست
کو
مست خرابست
به فرمان خرابات
حضرت عشق مولانا
دل عشاق به
فرمان کسی نیست
کو
مست خرابست
به فرمان خرابات
حضرت عشق مولانا
خَلایِق دَر تُو حِیرانَند و جای حِیرَت اَست اَلحَق
که مَه را بَر زَمین بینَند و مَه بَر آسمان باشَد !
سعدی
که مَه را بَر زَمین بینَند و مَه بَر آسمان باشَد !
سعدی
تصنیف طره به طره - حسام الدین سراج
@Avaye_fariba
تصنیف «طره به طره»
خواننده و آهنگساز : #حسام_الدین_سراج
در مایه ماهور
شعر #رفعت_سمنانی
آلبوم : #بی_نشان
عشق تو می کشاندم شهر به شهر کو به کو
مهر تو می دواندم پهنه به پهنه ، سو به سو
سیل سرشک و خون دل ، از دل و دیده شد روان
قطره به قطره ، شط به شط ، بحر به بحر ، جو به جو
بافته با محبتم رشته ی تار و پود جان
تار به تار ، نخ به نخ ، رشته به رشته ، پو به پو...
خواننده و آهنگساز : #حسام_الدین_سراج
در مایه ماهور
شعر #رفعت_سمنانی
آلبوم : #بی_نشان
عشق تو می کشاندم شهر به شهر کو به کو
مهر تو می دواندم پهنه به پهنه ، سو به سو
سیل سرشک و خون دل ، از دل و دیده شد روان
قطره به قطره ، شط به شط ، بحر به بحر ، جو به جو
بافته با محبتم رشته ی تار و پود جان
تار به تار ، نخ به نخ ، رشته به رشته ، پو به پو...
خشک است اگر چه دیده ما دل ز خون پرست
در شیشه هست باده اگر در پیاله نیست
صائب تبریزی
در شیشه هست باده اگر در پیاله نیست
صائب تبریزی
در مذاقش شیشه خشک است آب زندگی
هر که بوسیده است لبهای شراب آلود را
صائب تبریزی
هر که بوسیده است لبهای شراب آلود را
صائب تبریزی
Mohammadreza Shajarian & Homayoun Shajarian Avaz Mahoor 2 Saedi…
Mohammadreza Shajarian & Homayoun Shajarian [BibakMusic.com]
🌹ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل🌹
سعدی عزیز 🌹
شجریان عزیز🌹
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل🌹
سعدی عزیز 🌹
شجریان عزیز🌹
در مذاقش شیشه خشک است آب زندگی
هر که بوسیده است لبهای شراب آلود را
صائب تبریزی
هر که بوسیده است لبهای شراب آلود را
صائب تبریزی
از خنده دل ز خون نتوان ساخت چون تهی
ما را چو پسته از لب خندان چه فایده؟
صائب تبریزی
ما را چو پسته از لب خندان چه فایده؟
صائب تبریزی
Audio
هایده - نمیخوام
دیگه هرگز ننویس قصه برام
برو من عشق دروغی نمیخوام
هایده #
دیگه هرگز ننویس قصه برام
برو من عشق دروغی نمیخوام
هایده #
نقل است که بایزید بسطامی را گفتند؛
قومـی مـیگـوینـد کــه :
کلیــد بهشــت کلمــه لااله الاالله اســت.
گفت: بلی، ولی کلید بیدندانه در نگشاید
و دنـدانـهٔ ایـن کلیـد چهـار چیـز اسـت:
زبـانـی از دروغ و غیبـت دور،
دلـی از مکـر و خیـانـت صـافـی،
شکمـی از حــرام و شبـهت خـالـی،
و عملـی از هـوی و بـدعـت پــاک ...
قومـی مـیگـوینـد کــه :
کلیــد بهشــت کلمــه لااله الاالله اســت.
گفت: بلی، ولی کلید بیدندانه در نگشاید
و دنـدانـهٔ ایـن کلیـد چهـار چیـز اسـت:
زبـانـی از دروغ و غیبـت دور،
دلـی از مکـر و خیـانـت صـافـی،
شکمـی از حــرام و شبـهت خـالـی،
و عملـی از هـوی و بـدعـت پــاک ...
حكايت:
اشراف زاده ای ، در راه پیرمردی دید که بار سنگین از هیزم را پشتش حمل میکرد و لنگان لنگان قدم بر می داشت و نفس نفس میزد . به پیرمرد نزدیک شد و گفت :
مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی
بر دوش می بری . مگر تو گاری نداری !
پیرمرد خنده ای کرد و گفت ؛این گونه هم که فکر می کنی نیست . به آن طرف جاده نگاه کن ، چه میبینی ؟
اشراف زاده با لبخند گفت : پیرمردی که بار هیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است.
پیرمرد گفت :میدانی آن مرد اولادش از من افزون تر است ولی فقرش از من بیشتراست؟
اشراف زاده گفت : باور ندارم، از قرائن بر می آید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد.
پیرمرد گفت: آقا ! آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است.
او گاری نداشت و هر شب گریه ی کودکانش مرا آزار میداد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد.
بارسنگین هیزم، با صدای خنده ی کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک می شود. آنچه به من فرمان می راند خنده کودکان است .
بیایید شادی ها را قسمت کنیم
اشراف زاده ای ، در راه پیرمردی دید که بار سنگین از هیزم را پشتش حمل میکرد و لنگان لنگان قدم بر می داشت و نفس نفس میزد . به پیرمرد نزدیک شد و گفت :
مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی
بر دوش می بری . مگر تو گاری نداری !
پیرمرد خنده ای کرد و گفت ؛این گونه هم که فکر می کنی نیست . به آن طرف جاده نگاه کن ، چه میبینی ؟
اشراف زاده با لبخند گفت : پیرمردی که بار هیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است.
پیرمرد گفت :میدانی آن مرد اولادش از من افزون تر است ولی فقرش از من بیشتراست؟
اشراف زاده گفت : باور ندارم، از قرائن بر می آید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد.
پیرمرد گفت: آقا ! آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است.
او گاری نداشت و هر شب گریه ی کودکانش مرا آزار میداد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد.
بارسنگین هیزم، با صدای خنده ی کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک می شود. آنچه به من فرمان می راند خنده کودکان است .
بیایید شادی ها را قسمت کنیم
حضرت شاه نعمتالله ولی:
شاه نعمت الله ولی یک از صوفیان بزرگ ایران و یکی از پیشگویان بزرگ و به نام ایران و جهان، معروف به سید نورالدین شاه نعمتالله ولی ماهانی کرمانی به سال ۷۳۱ هجری قمری متولد و در سال ۸۳۲ (به روایتی ۸۳۴) در ماهان کرمان وفات یافت.
شاه نعمتالله از اقطاب و عرفای سدهٔ هشتم و نهم هجری است که طریقتی جدید در تصوف ایجاد کرد و پیروان سایر طریقتها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. در طریقهٔ تصوف، سلسله "نعمتاللهی" منسوب به اوست و در راه طریقت و سیر و سلوک مقامی بلند داشته است. لذا او از جمله شعرای تصوف ایران و قطب دراویش نعمتاللهی است.
گویند روزی شاه ولی سنگ پاره ای از زمین برداشته و به درویشی داد و فرمود که این سنگ را نزد جوهری برده و بپرس که قیمت این سنگ چنداست؟ چون قیمت معلوم کنی از جوهری گرفته آن را باز آور و چون درویش آن سنگ را به نظر جوهری بُرد، جوهری پارهای لعل دید که در عمرِ خود مثل آن لعل ندیده بود. قیمت آن لعل را هزار درم گفت. درویش سنگ را بازگرفته به خدمت شاه باز آورد.
آن حضرت فرمود تا آن سنگِ لعل شده را صلایه نمود شربت ساخت و هر درویشی را قطره یی چشانید و فرمود:
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
صد درد را به گوشهٔ چشمی دوا کنیم
درحبسِ صورتیم و چنین شاد و خرّمیم
بنگر که در سراچهٔ معنی چهها کنیم
رندانِ لاابالی و مستانِ سرخوشیم
هشیار را به مجلسِ خود کی رها کنیم
موجِ محیط و گوهرِ دریای عزتیم
ما میل دل به آب و گِل، آخر چرا کنیم
در دیده رویِ ساقی و در دست جامِ می
باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم
ما را نَفَس چو از دمِ عشق است لاجرم
بیگانه را به یکنفسی آشنا کنیم
از خود برآ و در صفِ اصحابِ ما خرام
تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم
#شاه_نعمت_اله_ولی
این شرح کرامات و این اشعار منتشر میشد و حافظ نیز آنرا شنید. حافظ که مردی دانشمند و عارفی پاک نهاد بود این غزل را ساخت و پرداخت:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته بِه ز طبیبانِ مدّعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند
مدتِ زندگانیِ شاه نعمتالله ولی ۱۰۴ سال ذکر شده است و خود او تا ۹۷ سالگیِ خود را بیان داشتهاست:
نود و هفت سال عمر خوشی
بنده را داد حیّ پاینده
شاه نعمت الله ولی یک از صوفیان بزرگ ایران و یکی از پیشگویان بزرگ و به نام ایران و جهان، معروف به سید نورالدین شاه نعمتالله ولی ماهانی کرمانی به سال ۷۳۱ هجری قمری متولد و در سال ۸۳۲ (به روایتی ۸۳۴) در ماهان کرمان وفات یافت.
شاه نعمتالله از اقطاب و عرفای سدهٔ هشتم و نهم هجری است که طریقتی جدید در تصوف ایجاد کرد و پیروان سایر طریقتها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. در طریقهٔ تصوف، سلسله "نعمتاللهی" منسوب به اوست و در راه طریقت و سیر و سلوک مقامی بلند داشته است. لذا او از جمله شعرای تصوف ایران و قطب دراویش نعمتاللهی است.
گویند روزی شاه ولی سنگ پاره ای از زمین برداشته و به درویشی داد و فرمود که این سنگ را نزد جوهری برده و بپرس که قیمت این سنگ چنداست؟ چون قیمت معلوم کنی از جوهری گرفته آن را باز آور و چون درویش آن سنگ را به نظر جوهری بُرد، جوهری پارهای لعل دید که در عمرِ خود مثل آن لعل ندیده بود. قیمت آن لعل را هزار درم گفت. درویش سنگ را بازگرفته به خدمت شاه باز آورد.
آن حضرت فرمود تا آن سنگِ لعل شده را صلایه نمود شربت ساخت و هر درویشی را قطره یی چشانید و فرمود:
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
صد درد را به گوشهٔ چشمی دوا کنیم
درحبسِ صورتیم و چنین شاد و خرّمیم
بنگر که در سراچهٔ معنی چهها کنیم
رندانِ لاابالی و مستانِ سرخوشیم
هشیار را به مجلسِ خود کی رها کنیم
موجِ محیط و گوهرِ دریای عزتیم
ما میل دل به آب و گِل، آخر چرا کنیم
در دیده رویِ ساقی و در دست جامِ می
باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم
ما را نَفَس چو از دمِ عشق است لاجرم
بیگانه را به یکنفسی آشنا کنیم
از خود برآ و در صفِ اصحابِ ما خرام
تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم
#شاه_نعمت_اله_ولی
این شرح کرامات و این اشعار منتشر میشد و حافظ نیز آنرا شنید. حافظ که مردی دانشمند و عارفی پاک نهاد بود این غزل را ساخت و پرداخت:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته بِه ز طبیبانِ مدّعی
باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند
مدتِ زندگانیِ شاه نعمتالله ولی ۱۰۴ سال ذکر شده است و خود او تا ۹۷ سالگیِ خود را بیان داشتهاست:
نود و هفت سال عمر خوشی
بنده را داد حیّ پاینده