معرفی عارفان
1.24K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
DelAhangaan
بنان _ شب شادی
⫸ خواننده: #بنان

شب شادی ...
آهنگ : #مهدی_مفتاح
شعر : #شهرآشوب ؟
دستگاه : #سه_گاه

تو که طعنه به می میزنی از آن شهد شکر ریز
.
          در کجا خوانده‌ام، به یادم نیست
             کرده مضمون‌ِ آن دلم را صید

     رمضان گر خوش است و ماه‌ِ خداست
           رفتنش را چرا تو گیری عید؟!

                 #مهدی_اخوان_ثالث
                     عید فطر مبارک
... چه بهاری، چه شگفت!
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!

اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.

ای دل ای دیدهٔ بی‌باور
ریب‌پروردهٔ شکْ‌آور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدل‌ترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانه‌ست که می‌روید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
راز‌ِ بذر است و شب‌ِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.

زین فرومیر ستاره‌ی‌ ْسحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیده‌دم بیدار و بلند!

لیک،
همه آفاق پر از تاریکی ست؛
روشنان باز گمند.
نفس‌ِ حق داری، خواهند آمد، خسته مشو
دلکم! باز بینداز کمند.

اینچنین گوید در گوش‌ِ دلت پاک سروش:
«رفته ها را مخراش،
خیره با خسته دل‌ِ خود مخروش
آید از باغ جوان بوی گل زردشتی، مزدشتی

بذر بیداری و هوش
-(ای امید همه نومید مشو)-
باز بپراکن و ستوار بکوش»

#مهدی_اخوان_ثالث
... چه بهاری، چه شگفت!
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!

اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.

ای دل ای دیدهٔ بی‌باور
ریب‌پروردهٔ شکْ‌آور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدل‌ترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانه‌ست که می‌روید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
راز‌ِ بذر است و شب‌ِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.

زین فرومیر ستاره‌ی‌ ْسحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیده‌دم بیدار و بلند!

لیک،
همه آفاق پر از تاریکی ست؛
روشنان باز گمند.
نفس‌ِ حق داری، خواهند آمد، خسته مشو
دلکم! باز بینداز کمند.

اینچنین گوید در گوش‌ِ دلت پاک سروش:
«رفته ها را مخراش،
خیره با خسته دل‌ِ خود مخروش
آید از باغ جوان بوی گل زردشتی، مزدشتی

بذر بیداری و هوش
-(ای امید همه نومید مشو)-
باز بپراکن و ستوار بکوش»

#مهدی_اخوان_ثالث
شب افتاده ست
و در تالاب ِ من
دیرى ست
كه در خوابند آن نیلوفر آبی
و ماهی ها ،
پرستوها ٬
بیا امشب
كه بس تاریک و تنهایم ...


#مهدی_اخوان_ثالث
با نوازشهاي لحن مرغكي بيدار دل
بامدادان دور شد از چشم من جادوي خواب

چون گشودم چشم، ديدم از ميان ابرها
برف زرين بارد از گيسوي گلگون، آفتاب ...


#مهدی_اخوان‌ثالث
روزو شب دل ناله بی‌اختیاری می‌کند 
یاد شیرین‌روزگار وصل تو یاری می‌کند
دل ز عشق ماهرویی شب همه شب تا سحر
  ناله چون بلبل ز عشق گلعذاری می‌کند
در قفس چندی است محبوسم ز بیداد سپهر
  طایر قدسم هوای لاله‌زاری می‌کند
ذکر من شب تا سحر چون مرغ حق فریاد هوست 
یاد مشکین‌زلف او در شام تاری می‌کند

#مهدی_الهی_قمشه_ای
قلب‌ام اکنون آن‌چنان زلال است
که مردن و آواز خواندن برای‌اش یک‌سان می‌نماید
کتابِ قلبِ من نانوشته بر جای مانده
قلبی که می‌اندیشد و رؤیا می‌بافد
خواه با زندگی پُر شود
خواه با مرگ
در این هر دو ابدیتی نهفته
ای دل! تو را یک‌سان است
بمیر یا بخوان

شاعر: #خوان_رامن_خیمه‌نس [ «خُوآن رامُن خیمِنِس» | Juan Ramón Jiménez Mantecón | اسپانیا، ۱۹۵۸–۱۸۸۱ ]

برگردان: #مهدی_اخوان_لنگرودی
قصه‌ی روز و شب من سخنی مختصر است:
روز  در  خوابِ  خیالاتم  و  شب  بیدارم


#مهدی_اخوان_ثالث
من ، یادِ تو را ،

سجده کنم ای صنم ، اکنون ،



برخیز و بیا ،

خود بتِ بتخانهٔ من باش ،





دانی که ،

شدم خانه‌خرابِ تو ، حبیبا ،



اکنون ،

دگر آبادیِ ویرانهٔ من باش ،





#مهدی_اخوان_ثالث