۳۹: باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
حافظ - فریدون فرح اندوز/حافظ - فریدون فرح اندوز
حس خوب😍
گوش جان میسپاریم به نوای ملکوتی
#فریدون_فرح_اندوز
#غزل_شماره_۳۹
باغِ مرا چه حاجت ِ سرو و صنوبر است
شمشادِ خانهپرورِ ما از که کمتر است؟
ای نازنین پسر! تو چه مذهب گرفتهای؟
کِت خونِ ما حلالتر از شیرِ مادر است
چون نقش ِ غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کردهایم و مداوا مقرر است
از آستانِ پیرِ مغان سر چرا کشیم؟
دولت در آن سَرا و گشایش در آن در است
یک قصه بیش نیست غم ِ عشق وین عَجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرّر است
دی وعده داد وصلم و در سَر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز و آب ِ رکنی و این بادِ خوشنسیم
عیبش مکن که خالِ رخِ هفت کشور است
فرق است از آب ِ خضر که ظلمات جای او است
تا آب ِ ما که منبعش الله اکبر است
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
حافظ! چه طُرفه شاخِ نباتیست کلک ِ تو
کِش میوه دلپذیرتر از شهد و شِکّر است
گوش جان میسپاریم به نوای ملکوتی
#فریدون_فرح_اندوز
#غزل_شماره_۳۹
باغِ مرا چه حاجت ِ سرو و صنوبر است
شمشادِ خانهپرورِ ما از که کمتر است؟
ای نازنین پسر! تو چه مذهب گرفتهای؟
کِت خونِ ما حلالتر از شیرِ مادر است
چون نقش ِ غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کردهایم و مداوا مقرر است
از آستانِ پیرِ مغان سر چرا کشیم؟
دولت در آن سَرا و گشایش در آن در است
یک قصه بیش نیست غم ِ عشق وین عَجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرّر است
دی وعده داد وصلم و در سَر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
شیراز و آب ِ رکنی و این بادِ خوشنسیم
عیبش مکن که خالِ رخِ هفت کشور است
فرق است از آب ِ خضر که ظلمات جای او است
تا آب ِ ما که منبعش الله اکبر است
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
حافظ! چه طُرفه شاخِ نباتیست کلک ِ تو
کِش میوه دلپذیرتر از شهد و شِکّر است
مهرگان
سروده: #هما_ارژنگی
اجرا: #فریدون_فرحاندوز
چو مِهر میدمد از بام ِ قلّهیِ البرز
و نور می چکد از شاخههای زرّینبال،
شکوه و حشمت ِ آن قبلهگاه ِ جانافروز
دوباره میکشدم تا فراخنایِ خیال
به مهرگان که همه گاه ِ یاری و مهر است
گیاه و آب و هوا از امید سرشارند
غرور ِ خاک به رگهای تاک میجوشد
و آسمان و زمین رایِ آشتی دارند،
به عزم ِ پویه به صحرای یاد میتازم
به جشن ِ مهر در این دشت ِ بیکران بینم
سپاه ِ ژندهدلیران ِ مُلک ِ ایران را
که بر سمند ِ غرورآفرین ِ آزادی
عنانگشاده بپویند راه ِ یزدان را
به جشن ِ مهر، زمین فرش ِ زعفران بر تن
و بی کران ِ افق رنگ ِ ارغوان دارد
قبایِ سرخ به بالایِ پیر ِ بُرنادل
سبویِ تازه، به دل خون ِ رَز نهان دارد
به جشن مهر، جهاندیده مرد ِ برزیگر
سپاس ِ ایزد ِ مهر آفرین به جای آرَد
فتاده رویِ زمین میوههای شهدآگین
زِ شاخهها به چمن پول ِ زرد میبارد
به گِرد ِ آتش ِ زرتشت، مهریان در جوش
جهان به کام و زمان رام و نوششان در جام
سرود و شادی و لبخند، بانگ ِ نوشانوش
ز هیمه شعله فزون و شرارهها بر بام
به یُمن ِ شادی ِ این گلرخان ِ شیرینکار
دلم به سینه دمان و لب از سخن خاموش
که ناگهان به غریوی که جان کُنَد مدهوش
درَد سیاهی ِ شب با خروش ِ بانگ ِ سروش
و در طلوع ِ فلق این سخن رسد بر گوش:
تو ای پرندهیِ آتش به جان ِ ورجاوند
شکستهبال ز آزار ِ دشنهیِ خونریز
رهیده از ستم ِ آسمان ِ توفانخیز
گذشته از دل ِ غرقابهای هولانگیز
ز پشت ِ کنگرههای هزارها پاییز
هنوز میخوانی!
تو سرفرازترین سرفراز ِ تاریخی
تو یادمان ِ غرور آفرین ِ دورانی
تو افتخار ِ جهانی، تو مُلک ِ ایرانی
چو چرخ ِ پیر ِ زمین در زمانه گَردان باد،
هماره مهر ِ اهورا به مُلک ِ ایران باد
سروده: #هما_ارژنگی
اجرا: #فریدون_فرحاندوز
چو مِهر میدمد از بام ِ قلّهیِ البرز
و نور می چکد از شاخههای زرّینبال،
شکوه و حشمت ِ آن قبلهگاه ِ جانافروز
دوباره میکشدم تا فراخنایِ خیال
به مهرگان که همه گاه ِ یاری و مهر است
گیاه و آب و هوا از امید سرشارند
غرور ِ خاک به رگهای تاک میجوشد
و آسمان و زمین رایِ آشتی دارند،
به عزم ِ پویه به صحرای یاد میتازم
به جشن ِ مهر در این دشت ِ بیکران بینم
سپاه ِ ژندهدلیران ِ مُلک ِ ایران را
که بر سمند ِ غرورآفرین ِ آزادی
عنانگشاده بپویند راه ِ یزدان را
به جشن ِ مهر، زمین فرش ِ زعفران بر تن
و بی کران ِ افق رنگ ِ ارغوان دارد
قبایِ سرخ به بالایِ پیر ِ بُرنادل
سبویِ تازه، به دل خون ِ رَز نهان دارد
به جشن مهر، جهاندیده مرد ِ برزیگر
سپاس ِ ایزد ِ مهر آفرین به جای آرَد
فتاده رویِ زمین میوههای شهدآگین
زِ شاخهها به چمن پول ِ زرد میبارد
به گِرد ِ آتش ِ زرتشت، مهریان در جوش
جهان به کام و زمان رام و نوششان در جام
سرود و شادی و لبخند، بانگ ِ نوشانوش
ز هیمه شعله فزون و شرارهها بر بام
به یُمن ِ شادی ِ این گلرخان ِ شیرینکار
دلم به سینه دمان و لب از سخن خاموش
که ناگهان به غریوی که جان کُنَد مدهوش
درَد سیاهی ِ شب با خروش ِ بانگ ِ سروش
و در طلوع ِ فلق این سخن رسد بر گوش:
تو ای پرندهیِ آتش به جان ِ ورجاوند
شکستهبال ز آزار ِ دشنهیِ خونریز
رهیده از ستم ِ آسمان ِ توفانخیز
گذشته از دل ِ غرقابهای هولانگیز
ز پشت ِ کنگرههای هزارها پاییز
هنوز میخوانی!
تو سرفرازترین سرفراز ِ تاریخی
تو یادمان ِ غرور آفرین ِ دورانی
تو افتخار ِ جهانی، تو مُلک ِ ایرانی
چو چرخ ِ پیر ِ زمین در زمانه گَردان باد،
هماره مهر ِ اهورا به مُلک ِ ایران باد
Telegram
attach 📎
مرا میخواستی، تا شاعری را،
ببینی روز و شب دیوانهی خویش
مرا میخواستی، تا در همه شهر،
ز هر کس بشنوی افسانهی خویش
مرا میخواستی، تا از دل من،
برانگیزی نوایِ بینوایی
به صد افسون دهی هر دم فریبم،
به دلسختی کنی بر من، خدایی!
مرا میخواستی، تا در غزلها،
تو را «زیباتر از مهتاب» گویم.
تنت را «در میان چشمهی نور»
شبانگاهانِ مهتابی بشویم.
مرا میخواستی، تا نزدِ مردم،
تو را الهامبخش ِ خویش خوانم
به بال نغمههای آسمانی،
به بامِ آسمانهایت نشانم؛
مرا میخواستی تا از سر ِ ناز
ببینی پیش پایت زاریم را
بخوانی هر زمان در دفترِ من
غم ِ شب تا سحر بیداریم را
مرا میخواستی امّا چه حاصل؟
برایت هر چه کردم باز کم بود!
مرا روزی رها کردی در این شهر،
که این یک قطره دل، دریایِ غم بود!
تو را میخواستم تا در جوانی،
نمیرم از غم بیهمزبانی،
غمِ بیهمزبانی سوخت جانم
چه میخواهم دگر زین زندگانی؟
#فریدون_مشیری
ببینی روز و شب دیوانهی خویش
مرا میخواستی، تا در همه شهر،
ز هر کس بشنوی افسانهی خویش
مرا میخواستی، تا از دل من،
برانگیزی نوایِ بینوایی
به صد افسون دهی هر دم فریبم،
به دلسختی کنی بر من، خدایی!
مرا میخواستی، تا در غزلها،
تو را «زیباتر از مهتاب» گویم.
تنت را «در میان چشمهی نور»
شبانگاهانِ مهتابی بشویم.
مرا میخواستی، تا نزدِ مردم،
تو را الهامبخش ِ خویش خوانم
به بال نغمههای آسمانی،
به بامِ آسمانهایت نشانم؛
مرا میخواستی تا از سر ِ ناز
ببینی پیش پایت زاریم را
بخوانی هر زمان در دفترِ من
غم ِ شب تا سحر بیداریم را
مرا میخواستی امّا چه حاصل؟
برایت هر چه کردم باز کم بود!
مرا روزی رها کردی در این شهر،
که این یک قطره دل، دریایِ غم بود!
تو را میخواستم تا در جوانی،
نمیرم از غم بیهمزبانی،
غمِ بیهمزبانی سوخت جانم
چه میخواهم دگر زین زندگانی؟
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طبیبان را ز بالینم برانید
مرا از دست اینان وا رهانید
به گوشم جای این آیات افسوس
سرود زندگانی را بخوانید
دل من چون پرستوی بهاری است
ازین صحرا به آن صحرا فراری است
شکیب او همه در پی شکیبی است
قرار او همه در بی قراری است
دل عاشق گریبان پاره خوشتر
به کوی دلیران آواره خوشتر
غم دل با همه بیچارگی ها
از این غم ها که دارد چاره خوشتر
دلم یک لحظه در یک جا نماندست
مرا دنبال خود هر سو کشاندست
به هر لبخند شیرین دل سپردست
برای هر نگاهی نغمه خواندست
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز تمناست
هنوز این جان بر لب مانده ام را
در این بی آرزویی آرزوهاست
اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر از عرش برخیزد صفیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم
#فریدون_مشیری
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
طبیبان را ز بالینم برانید
مرا از دست اینان وا رهانید
به گوشم جای این آیات افسوس
سرود زندگانی را بخوانید
دل من چون پرستوی بهاری است
ازین صحرا به آن صحرا فراری است
شکیب او همه در پی شکیبی است
قرار او همه در بی قراری است
دل عاشق گریبان پاره خوشتر
به کوی دلیران آواره خوشتر
غم دل با همه بیچارگی ها
از این غم ها که دارد چاره خوشتر
دلم یک لحظه در یک جا نماندست
مرا دنبال خود هر سو کشاندست
به هر لبخند شیرین دل سپردست
برای هر نگاهی نغمه خواندست
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز تمناست
هنوز این جان بر لب مانده ام را
در این بی آرزویی آرزوهاست
اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر از عرش برخیزد صفیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم
#فریدون_مشیری
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍀🍃🍃
ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!
به خیالی که قضا
به گمانی که قدر
بر سر آن خسته ، گذاری بکند!
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم
تا آز آن مهلکه شاید برهانیمش
به کناری برسانیمش
#فریدون_مشیری
ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!
به خیالی که قضا
به گمانی که قدر
بر سر آن خسته ، گذاری بکند!
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!
آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم
تا آز آن مهلکه شاید برهانیمش
به کناری برسانیمش
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊🕊
این گل سرخ من است !!
دامنی پر کن از این گل
که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،
راز خوشیختی هرکس
به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم
به خدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.
تو هم ای خوب من !
این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را
همه وقت
نه به یکبار و به ده بار،
که صد بار بگو
دوستم_داری را از من
بسیار بپرس
دوستت_دارم را با من
بسیار بگو...!
#فریدون_مشیری
این گل سرخ من است !!
دامنی پر کن از این گل
که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،
راز خوشیختی هرکس
به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم
به خدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.
تو هم ای خوب من !
این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را
همه وقت
نه به یکبار و به ده بار،
که صد بار بگو
دوستم_داری را از من
بسیار بپرس
دوستت_دارم را با من
بسیار بگو...!
#فریدون_مشیری