" دشمنی داری چنین در سرّ خویش
مانع عقل است و خصم جان و کیش
یک نفس حمله کند چون سوسمار
پس به سوراخی گریزد در فرار
در دل او سوراخ ها دارد کنون
سر زهر سوراخ می آرد برون "
#مثنوی_مولانا دفترسوم
آدمی در درون خود ابلیسی دارد که دشمن اوست و از خردمندی بازش میدارد.گاهی وسط معرکه می آید و آنچه می خواهدانجام می دهد و آنگاه پنهان می شود.او درون آدمی پنهان گاه های بسیار دارد که پنهان می شود ومنتظر فرصت می ماند تابیرون آید و دشمنی کند..
مانع عقل است و خصم جان و کیش
یک نفس حمله کند چون سوسمار
پس به سوراخی گریزد در فرار
در دل او سوراخ ها دارد کنون
سر زهر سوراخ می آرد برون "
#مثنوی_مولانا دفترسوم
آدمی در درون خود ابلیسی دارد که دشمن اوست و از خردمندی بازش میدارد.گاهی وسط معرکه می آید و آنچه می خواهدانجام می دهد و آنگاه پنهان می شود.او درون آدمی پنهان گاه های بسیار دارد که پنهان می شود ومنتظر فرصت می ماند تابیرون آید و دشمنی کند..
حکایت مریدی که برای دیدن پیرش به درب منزل او رفت ولی او را اجازه ورود ندادند
روزی مریدی بعد از مدتی فراق تصمیم گرفت به زیارت پیر خودش برود به درب خانه استاد رسید و در زد.
استاد از پشت در پرسید: کیستی؟
شاگرد پاسخ داد: منم.
استاد عارف گفت : بازگرد زیرا هنوز خامی و منیت را در وجود خود ازبین نبرده ای!
مرید بیچاره بازگشت و سال دیگر در فراق یار خویش سوخت و برای از بین بردن منیات و رسیدن به یک رنگی مشغول ریاضت شد.
بعد از یک سال فراق و ریاضت دوباره به در خانه مرشد خویش آمد و با ترس و لرز که مبادا حرفی خلاف ادب بر زبانش جاری شود در زد.
استاد پرسید : کیستی؟
شاگرد پاسخ داد : بر در هم تویی ای دلبر عزیز من!
پیر بزرگوار فرمودند: اکنون که با هم یکی شده ایم داخل شو. زیرا دو شخص هم زمان نمی توانند در یک محفل حاکم باشند.
حکایت، اشاره به اصل وحدت وجود و همچنین پاک کردن وجود انسان از نفسانیات و منیات برای تجلی عشق و نور حق.
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت :"من" گفتش: برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو "من" را در سرا
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
روزی مریدی بعد از مدتی فراق تصمیم گرفت به زیارت پیر خودش برود به درب خانه استاد رسید و در زد.
استاد از پشت در پرسید: کیستی؟
شاگرد پاسخ داد: منم.
استاد عارف گفت : بازگرد زیرا هنوز خامی و منیت را در وجود خود ازبین نبرده ای!
مرید بیچاره بازگشت و سال دیگر در فراق یار خویش سوخت و برای از بین بردن منیات و رسیدن به یک رنگی مشغول ریاضت شد.
بعد از یک سال فراق و ریاضت دوباره به در خانه مرشد خویش آمد و با ترس و لرز که مبادا حرفی خلاف ادب بر زبانش جاری شود در زد.
استاد پرسید : کیستی؟
شاگرد پاسخ داد : بر در هم تویی ای دلبر عزیز من!
پیر بزرگوار فرمودند: اکنون که با هم یکی شده ایم داخل شو. زیرا دو شخص هم زمان نمی توانند در یک محفل حاکم باشند.
حکایت، اشاره به اصل وحدت وجود و همچنین پاک کردن وجود انسان از نفسانیات و منیات برای تجلی عشق و نور حق.
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت :"من" گفتش: برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو "من" را در سرا
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
همچو خادم دان مُراعاتِ خَسان
بی کسی بهتر ، ز عِشوه ناکَسان
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اینکه فرومایگان رعایتت کنند و نزدیکت نشوند را یک خدمتی از طرف آنها به خودت بدان
تنهایی از خوشامدگویی و ثنا خوانی انسانهای تبه کار بد نهاد ، بهتر است
بی کسی بهتر ، ز عِشوه ناکَسان
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اینکه فرومایگان رعایتت کنند و نزدیکت نشوند را یک خدمتی از طرف آنها به خودت بدان
تنهایی از خوشامدگویی و ثنا خوانی انسانهای تبه کار بد نهاد ، بهتر است
همچو خادم دان مُراعاتِ خَسان
بی کسی بهتر ، ز عِشوه ناکَسان
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اینکه فرومایگان رعایتت کنند و نزدیکت نشوند را یک خدمتی از طرف آنها به خودت بدان
تنهایی از خوشامدگویی و ثنا خوانی انسانهای تبه کار بد نهاد ، بهتر است
بی کسی بهتر ، ز عِشوه ناکَسان
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اینکه فرومایگان رعایتت کنند و نزدیکت نشوند را یک خدمتی از طرف آنها به خودت بدان
تنهایی از خوشامدگویی و ثنا خوانی انسانهای تبه کار بد نهاد ، بهتر است
نه تو را حفظ زبان زآزار کس
نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
پیش چه بْوَد، یادِ مرگ و نَزعِ خویش
پس چه باشد، مردنِ یاران ز پیش
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
📘اصلی ترین علت آزار افراد با زبان به دلیل بی توجهی به دو چیز است
1 از یاد مرگ خود غافل بودن
2 فراموش کردن مردن سایرین
نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
پیش چه بْوَد، یادِ مرگ و نَزعِ خویش
پس چه باشد، مردنِ یاران ز پیش
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
📘اصلی ترین علت آزار افراد با زبان به دلیل بی توجهی به دو چیز است
1 از یاد مرگ خود غافل بودن
2 فراموش کردن مردن سایرین
نه تو را حفظ زبان زآزار کس
نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
پیش چه بْوَد، یادِ مرگ و نَزعِ خویش
پس چه باشد، مردنِ یاران ز پیش
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
📘اصلی ترین علت آزار افراد با زبان به دلیل بی توجهی به دو چیز است
1 از یاد مرگ خود غافل بودن
2 فراموش کردن مردن سایرین
نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
پیش چه بْوَد، یادِ مرگ و نَزعِ خویش
پس چه باشد، مردنِ یاران ز پیش
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
📘اصلی ترین علت آزار افراد با زبان به دلیل بی توجهی به دو چیز است
1 از یاد مرگ خود غافل بودن
2 فراموش کردن مردن سایرین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای جهانِ کُهنه را تو جانِ نو
از تَنِ بی جان و دل اَفغان شِنو
شَرحِ گُل بُگذار از بَهرِ خدا
شَرحِ بُلبُل گو که شُد از گُل جُدا
#مثنوی_مولانا
از تَنِ بی جان و دل اَفغان شِنو
شَرحِ گُل بُگذار از بَهرِ خدا
شَرحِ بُلبُل گو که شُد از گُل جُدا
#مثنوی_مولانا
خیر کن با خلق، بهر ایزدت
یا برای راحت جان خودت
#مثنوی_مولانا
اگر به خدا و بازتاب عمل اعتقاد داری, به مردم نیکی بکن و اگر معتقد نیستی, حداقل برای اینکه خودت احساس خوبی داشته باشی و میان مردم به راحتی زندگی کنی, به مردم خوبی کن.
یا برای راحت جان خودت
#مثنوی_مولانا
اگر به خدا و بازتاب عمل اعتقاد داری, به مردم نیکی بکن و اگر معتقد نیستی, حداقل برای اینکه خودت احساس خوبی داشته باشی و میان مردم به راحتی زندگی کنی, به مردم خوبی کن.
دانه باشی مُرغَکانَت بَرچِنَند
غُنچه باشی، کودکانَت بَرکَنند
دانه پنهان کُن، به کُلّی دام شو
غُنچه پنهان کُن، گیاهِ بام شو
هرکِه داد او حُسنِ خود را در مَزاد
صد قَضایِ بَد سویِ او رو نَهاد
چَشمها و خَشمها و رَشکها
بر سَرَش ریزد، چو آب از مَشکها
#مثنوی_مولانا
غُنچه باشی، کودکانَت بَرکَنند
دانه پنهان کُن، به کُلّی دام شو
غُنچه پنهان کُن، گیاهِ بام شو
هرکِه داد او حُسنِ خود را در مَزاد
صد قَضایِ بَد سویِ او رو نَهاد
چَشمها و خَشمها و رَشکها
بر سَرَش ریزد، چو آب از مَشکها
#مثنوی_مولانا