من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم
#مولانای_جان
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم
#مولانای_جان
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
#مولانای_جان
من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
#مولانای_جان
از قاصدِ دلبر خبرِ دل طلبیدم
خاکم به دهن بِهْ، که بگویم چه شنیدم
عالم همه در چشمِ من از یأس سیه شد
جز کسوتِ پایم به برِ دهر ندیدم
آماجِ جهانِ ستمم کرد ندامت
چندان که کشم آه ز دل، تیر کشیدم
دیوانهام، امروز به پیشِ که بنالم؟
ای کاش عدم بشنود آوازِ بعیدم
جانا! ز خیالِ تو به خود ساخته بودم
نازت به نگاهی نپسندید شهیدم
میسوخت دلِ منتظر از حسرتِ دیدار
دامن زدی آخر به چراغانِ امیدم
داغت به عدم میبرم و چاره ندارم
ای گُل! تو چه بودی که مَنَت باز ندیدم؟
هیهات! به خاکم نسپردی و گذشتی
نومید برآمد کفنِ موی سپیدم
از آمد و رفتِ تو کبابام، چه توان کرد؟
رفتی و چنین آمدی ای رنجِ شدیدم!
میگریم و چون شمع عرق میکنم از شرم
ای وای که یکباره ز مژگان نچکیدم
رسمِ پَرِ بسمل ز وفا منفعلم کرد
گَردی شده بر باد نرفتم، چه تپیدم؟
ای توسنِ نازِ تو برونتازِ تصور!
رفتم ز خود، اما به رکابت نرسیدم
انجامِ تک و تاز در این مرحله خاک است
ای اشک! منِ بی سر و پا نیز دویدم
پیشِ که درم جیب؟ که گردونِ ستمگر
قفلم به درِ دل زد و بشکست کلیدم
بیدل اگر این بود سرانجامِ محبت
دل بهرِ چه بستم به هوا؟ آهْ امیدم!
(#بیدل_دهلوی. غزلیاتِ #بیدل. تصحیح و تحقیقِ #سیدمهدی_طباطبایی و #علیرضا_قزوه.
خاکم به دهن بِهْ، که بگویم چه شنیدم
عالم همه در چشمِ من از یأس سیه شد
جز کسوتِ پایم به برِ دهر ندیدم
آماجِ جهانِ ستمم کرد ندامت
چندان که کشم آه ز دل، تیر کشیدم
دیوانهام، امروز به پیشِ که بنالم؟
ای کاش عدم بشنود آوازِ بعیدم
جانا! ز خیالِ تو به خود ساخته بودم
نازت به نگاهی نپسندید شهیدم
میسوخت دلِ منتظر از حسرتِ دیدار
دامن زدی آخر به چراغانِ امیدم
داغت به عدم میبرم و چاره ندارم
ای گُل! تو چه بودی که مَنَت باز ندیدم؟
هیهات! به خاکم نسپردی و گذشتی
نومید برآمد کفنِ موی سپیدم
از آمد و رفتِ تو کبابام، چه توان کرد؟
رفتی و چنین آمدی ای رنجِ شدیدم!
میگریم و چون شمع عرق میکنم از شرم
ای وای که یکباره ز مژگان نچکیدم
رسمِ پَرِ بسمل ز وفا منفعلم کرد
گَردی شده بر باد نرفتم، چه تپیدم؟
ای توسنِ نازِ تو برونتازِ تصور!
رفتم ز خود، اما به رکابت نرسیدم
انجامِ تک و تاز در این مرحله خاک است
ای اشک! منِ بی سر و پا نیز دویدم
پیشِ که درم جیب؟ که گردونِ ستمگر
قفلم به درِ دل زد و بشکست کلیدم
بیدل اگر این بود سرانجامِ محبت
دل بهرِ چه بستم به هوا؟ آهْ امیدم!
(#بیدل_دهلوی. غزلیاتِ #بیدل. تصحیح و تحقیقِ #سیدمهدی_طباطبایی و #علیرضا_قزوه.
#محتشم_کاشانی
#ترکیببند
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها درین ستمآباد کردهای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زادهٔ زیاد نکردهست هیچگه
نمرود این عمل که تو شداد کردهای
کام یزید دادهای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند
#ترکیببند
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها درین ستمآباد کردهای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زادهٔ زیاد نکردهست هیچگه
نمرود این عمل که تو شداد کردهای
کام یزید دادهای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند
چیزی که به تو تعلق دارد
درنهایت روزی بهت میرسد
آن در بسته در واقع محافظت خداوند از تو هست
گاهی اوقات صبرمان را از دست میدهیم فکر میکنیم فراموش شده ایم
عقب انداخته شده ایم
اما یاد گرفته ایم چیزی که به تو تعلق دارد
به هیچ کس دیگری نمی رسد
چیزی که اسم تو رویش نوشته شده است
در هر صورت به تو میرسد
به جای اینکه تلاش کنی
اتفاقات را وادار به رخ دادن بکنی
ارام باش، ارامش خودت را حفظ کن خداوند قدم هایت را هدایت میکند
هم اکنون چیزی که برای رسیدن به اهدافت
نیاز داری در مسیرت قرار داده است
#جول_اوستین
درنهایت روزی بهت میرسد
آن در بسته در واقع محافظت خداوند از تو هست
گاهی اوقات صبرمان را از دست میدهیم فکر میکنیم فراموش شده ایم
عقب انداخته شده ایم
اما یاد گرفته ایم چیزی که به تو تعلق دارد
به هیچ کس دیگری نمی رسد
چیزی که اسم تو رویش نوشته شده است
در هر صورت به تو میرسد
به جای اینکه تلاش کنی
اتفاقات را وادار به رخ دادن بکنی
ارام باش، ارامش خودت را حفظ کن خداوند قدم هایت را هدایت میکند
هم اکنون چیزی که برای رسیدن به اهدافت
نیاز داری در مسیرت قرار داده است
#جول_اوستین
این قدر تخمی که ماندستت بباز
تا بروید زین دو دم عمر دراز
همين بذرِ اندکی که برای تو مانده است. آن را بکار و در راه خیرات بذل کن، تا از این دو لحظه، عمر دراز پیدا کنی.
تا نمردست این چراغ با گهر
هین فتیلش ساز و روغن زودتر
تا وقتی که این چراغ فروزان خموش نشده، آگاه باش و هر چه زودتر فتیله و روغنش را تنظیم کن.
چراغ باگهر می تواند اشاره به قلب باشد که باید بوسیله طاعت و ریاضت انوار قلب را هماره فروزان نگاه داشت .
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
آگاه باش، مبادا دائماً فردا، فردا بگویی که بسی از این فرداها گذشته است. اینک شتاب کن که فصل کشت کاملا سپری نشود.
پند من بشنو که تن بند قویست
کهنه بیرون کن گرت میل نویست
اندرز مرا گوش کن که جسم، حجابی بسیار نیرومند است، اگر دوست داری نو و تازه شوی، کهنه را بیرون کن. میل این دنیای کهنه را از قلبت بیرون کن »که این عجوز عروس هزار داماد است..« در برخی از شروح، "کهنه بیرون کن" را نوشته اند: یعنی مبدل شو از وجود طبیعی به وجود ملکوتی تا از آبدال شوی.
شرح مثنوی
تا بروید زین دو دم عمر دراز
همين بذرِ اندکی که برای تو مانده است. آن را بکار و در راه خیرات بذل کن، تا از این دو لحظه، عمر دراز پیدا کنی.
تا نمردست این چراغ با گهر
هین فتیلش ساز و روغن زودتر
تا وقتی که این چراغ فروزان خموش نشده، آگاه باش و هر چه زودتر فتیله و روغنش را تنظیم کن.
چراغ باگهر می تواند اشاره به قلب باشد که باید بوسیله طاعت و ریاضت انوار قلب را هماره فروزان نگاه داشت .
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
آگاه باش، مبادا دائماً فردا، فردا بگویی که بسی از این فرداها گذشته است. اینک شتاب کن که فصل کشت کاملا سپری نشود.
پند من بشنو که تن بند قویست
کهنه بیرون کن گرت میل نویست
اندرز مرا گوش کن که جسم، حجابی بسیار نیرومند است، اگر دوست داری نو و تازه شوی، کهنه را بیرون کن. میل این دنیای کهنه را از قلبت بیرون کن »که این عجوز عروس هزار داماد است..« در برخی از شروح، "کهنه بیرون کن" را نوشته اند: یعنی مبدل شو از وجود طبیعی به وجود ملکوتی تا از آبدال شوی.
شرح مثنوی
... از بام پایین آمدیم، آرام
همراه با مشتی غم و شادی
و با گروهی زخمها و عدّهای مرهم
گفتیم بنشینیم
نزدیکِ سالی مهلتش یک دَم
مثلِ ظهورِ اولین پرتو
مثلِ غروبِ آخرین عیسایِ بِن مریم
مثلِ نگاهِ غمگنانهیْ ما
مثلِ بچهیْ آدم
آنگه نشستیم و به خوبیّ خوب فهمیدیم
باز آن چراغِ روز و شب خامشتر از تاریک
هیچیم و چیزی کم.
تهران، فروردین ۱۳۶۹
#مهدی_اخوان_ثالث
ما_من_ما
#سال_ديگر_اى_دوست_اى_همسايه
#انتشارات_زمستان
همراه با مشتی غم و شادی
و با گروهی زخمها و عدّهای مرهم
گفتیم بنشینیم
نزدیکِ سالی مهلتش یک دَم
مثلِ ظهورِ اولین پرتو
مثلِ غروبِ آخرین عیسایِ بِن مریم
مثلِ نگاهِ غمگنانهیْ ما
مثلِ بچهیْ آدم
آنگه نشستیم و به خوبیّ خوب فهمیدیم
باز آن چراغِ روز و شب خامشتر از تاریک
هیچیم و چیزی کم.
تهران، فروردین ۱۳۶۹
#مهدی_اخوان_ثالث
ما_من_ما
#سال_ديگر_اى_دوست_اى_همسايه
#انتشارات_زمستان
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
رهی_معیری
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
رهی_معیری
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
#حافظ
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
#حافظ
هر انسانی،
فقط یکبار،
برای رسیدن به کسی که دوستش دارد، دیر می کند!
و پس از آن
برای رسیدن به دیگران هیچ عجله ای ندارد.
به این می گویند "سَرخوردگی روح"!
#پائولو_کوئیلو
فقط یکبار،
برای رسیدن به کسی که دوستش دارد، دیر می کند!
و پس از آن
برای رسیدن به دیگران هیچ عجله ای ندارد.
به این می گویند "سَرخوردگی روح"!
#پائولو_کوئیلو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه نقش باختی ای روزگار رنگآمیز
که این سپید ، سیه گشت و آن سیاه سپید ...
«خروش عشاق»
آواز: محمدرضا #شجریان 🎤
آهنگساز و تنظیم: مجید #درخشانی
شعر: #هوشنگ_ابتهاج
گوشهی قرچه
کنسرت #گروه_شهناز
رویال فستیوال هال لندن / آبان ۱۳۹۰
که این سپید ، سیه گشت و آن سیاه سپید ...
«خروش عشاق»
آواز: محمدرضا #شجریان 🎤
آهنگساز و تنظیم: مجید #درخشانی
شعر: #هوشنگ_ابتهاج
گوشهی قرچه
کنسرت #گروه_شهناز
رویال فستیوال هال لندن / آبان ۱۳۹۰
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی مانند کشوری است که روح من در آن حرکت می کند. در آنجا هر چیز، گلهای زیبا می دهد و هیچ علف هرزه ای در آن نمی روید.
اما تعداد کمی از افراد می فهمند که در هر قطعه از موسیقی چه شوری نهفته است....
#بتهوون
اما تعداد کمی از افراد می فهمند که در هر قطعه از موسیقی چه شوری نهفته است....
#بتهوون
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اسامی حق تعالی از حصر بیرون است. تو در جیبِ خود نگر تا خود از او چه نصیب داری، و می دان که ابدالآباد از آن خواهی خوردن.
#عین_القضات_همدانی
#عین_القضات_همدانی
هر که گوید که تو را فلان ثنا گفت، بگو: مرا ثنا تو میگویی، او را بهانه میسازی. هر که گوید که تو را فلان دشنام داد، بگو: مرا تو دشنام میدهی، او را بهانه میکنی، این او نگفته باشد، یا به معنی دیگر گفته باشد. و اگر گوید: او تو را حسود گفت، بگو: این حسد را دو معنی است، یکی حسدی است که به بهشت برَد حسدی که در راه خیر گرم کند، که من چرا کم از او باشم در فضیلت. کرا خاتون نیز حسود است، مولانا نیز حسود است، آن حسد است که به بهشت برد. همه روز سخن من جهت این حسد است. اما حسد آن کس به دوزخ برد که خدمتی میکردم و مرا از آن چیز حسد کردی تا از آن منع شوم و بازمانم.
#مقالات_شمس_تبریزی
تعلیق و تصحیح:
#محمد_علی_موحد
#مقالات_شمس_تبریزی
تعلیق و تصحیح:
#محمد_علی_موحد
دیلمان
@ostad_shajariyan
🎵 دیلمان
💠آواز :محمدرضا شجریان
💠شعر : هوشنگ ابتهاج
💠💠💠
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی دانست و خود را می ستود
💠💠💠
آواز استاد جان شجریان
💠آواز :محمدرضا شجریان
💠شعر : هوشنگ ابتهاج
💠💠💠
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی دانست و خود را می ستود
💠💠💠
آواز استاد جان شجریان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎵ساز و آواز سهگاه
💠آواز :محمدرضا شجریان
💠گروه شهناز
💠کنسرت لندن ، آبان ۱۳۹۰
💠مرکب خوانی
به سوز دل نفسی آتشین بر آر ، ای عشق!
که سینه ها سیه از روزگار دم سردست
👤هوشنگ ابتهاج
🔸🔹🔸
🎼 آواز استاد جان شجریان
💠آواز :محمدرضا شجریان
💠گروه شهناز
💠کنسرت لندن ، آبان ۱۳۹۰
💠مرکب خوانی
به سوز دل نفسی آتشین بر آر ، ای عشق!
که سینه ها سیه از روزگار دم سردست
👤هوشنگ ابتهاج
🔸🔹🔸
🎼 آواز استاد جان شجریان