"برای چه آمده ای؟!"
نیامده ای تا خور و خواب پیشه کنی، آمده ای تا درک حقایق کنی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، از خلاقیت محروم خواهی ماند.
نیامده ای تا شهوترانی کنی، آمده ای تا عشق بورزی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، با نفرت خواهی زیست.
نیامده ای تا چیزی را به اسارت بگیری، آمده ای تا از اسارت بِرَهانی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، خود به اسارت خواهی رفت.
نیامده ای تا دلی را بشکنی و وجودی را تخریب کنی، آمده ای تا دل ها را روشن و وجودها را شکوفا کنی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، دلشکسته تخریب خواهی شد.
نیامده ای تا حرام خواری پیشه کنی، آمده ای تا خوردن طیّبات را بفهمی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، همواره در جهان های تاریک، پلیدخوار خواهی بود.
نیامده ای بیندوزی، آمده ای انداختن را تمرین کنی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، زیر انبوه داشته ها مدفون خواهی شد.
نیامده ای تا آیات خدا را پشت سر اندازی، آمده ای تا درسشان را بگیری و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، از نجات محروم خواهی ماند.
نیامده ای تا همواره دست بگیر داشته باشی، آمده ای دهندگی را تجربه کنی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، فقیر و نیازمند خواهی زیست.
نیامده ای تا با باطل هم آواز شوی و در خدمت ظالم باشی، آمده ای تا حق را مرید باشی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، به نابودی تن داده ای.
نیامده ای تا گذران عمر کنی، آمده ای تا مروارید وجودت را بر گیری و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، بی پاداش خواهی ماند.
نیامده ای تا از هر زیوری گوساله بتی بسازی و از هر برداشتی، عقیده ای عَلَم کنی، آمده ای تا بت های تعلقات را از قلبت بزدایی و از عقده ها و عقیده ها رها گردی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، به "حقیقت محض"، واصل نخواهی شد و خود جزئی از بتکده خواهی بود.
نیامده ای تا خور و خواب پیشه کنی، آمده ای تا درک حقایق کنی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، از خلاقیت محروم خواهی ماند.
نیامده ای تا شهوترانی کنی، آمده ای تا عشق بورزی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، با نفرت خواهی زیست.
نیامده ای تا چیزی را به اسارت بگیری، آمده ای تا از اسارت بِرَهانی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، خود به اسارت خواهی رفت.
نیامده ای تا دلی را بشکنی و وجودی را تخریب کنی، آمده ای تا دل ها را روشن و وجودها را شکوفا کنی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، دلشکسته تخریب خواهی شد.
نیامده ای تا حرام خواری پیشه کنی، آمده ای تا خوردن طیّبات را بفهمی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، همواره در جهان های تاریک، پلیدخوار خواهی بود.
نیامده ای بیندوزی، آمده ای انداختن را تمرین کنی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، زیر انبوه داشته ها مدفون خواهی شد.
نیامده ای تا آیات خدا را پشت سر اندازی، آمده ای تا درسشان را بگیری و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، از نجات محروم خواهی ماند.
نیامده ای تا همواره دست بگیر داشته باشی، آمده ای دهندگی را تجربه کنی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، فقیر و نیازمند خواهی زیست.
نیامده ای تا با باطل هم آواز شوی و در خدمت ظالم باشی، آمده ای تا حق را مرید باشی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، به نابودی تن داده ای.
نیامده ای تا گذران عمر کنی، آمده ای تا مروارید وجودت را بر گیری و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، بی پاداش خواهی ماند.
نیامده ای تا از هر زیوری گوساله بتی بسازی و از هر برداشتی، عقیده ای عَلَم کنی، آمده ای تا بت های تعلقات را از قلبت بزدایی و از عقده ها و عقیده ها رها گردی و اگر در اینجا موفق به آن نشوی، به "حقیقت محض"، واصل نخواهی شد و خود جزئی از بتکده خواهی بود.
چهزنم به سر؟! چهزنم به پا؟! چهدهم سَقَط؟! چهکُنَم فغان؟!
به جـهان نیامـــدی از ازل، تو چـگونه رفـتهای از جـهان؟!
چــو خیالِ خواجه به خُــرّمی، پسِ پــرده بوده به مُبهمی،
تــو که آشکاره نبودهای کــه کــنون زِ دیــده شوی نهان!
تو وجــودِ واجبی از قضا، چهقَــدَر نبودِ تو ممــکن است؟!
مـن و ظَــنِّ در نَفـَـحاتِ حق؟! به یقین کسی نَبَرَد گمان!
نه کُلَه بهسر... نه سخن بهزَر... نه به دینگرو... نه جهان بهجُو
زِ دو کُون بهره به پیشخوان... نه دُکان زدی، نه زدی دُکان!
نه حـــضور میکُنَدت عیان، نه غــــیاب می کُنَدَت نهان
نشمارمت به شمارگان، نه چو زنــدگان نه چو مــــردگان!
منِ بیدهـــان زِ تو گفتهام، که از آن دولب چه شنفتهام...
عجبی نباشدت از بیان، چو تو شعله، همچو منی دُخـــان!
من و بعد ازین غــــــمِ بودنت، من و زین قبیل سرودنت...
پس ازین به عکسِ تو بنگرم، اگرم که گریه دهد امــــــان!
#حسین_جنتی
#سایه
به جـهان نیامـــدی از ازل، تو چـگونه رفـتهای از جـهان؟!
چــو خیالِ خواجه به خُــرّمی، پسِ پــرده بوده به مُبهمی،
تــو که آشکاره نبودهای کــه کــنون زِ دیــده شوی نهان!
تو وجــودِ واجبی از قضا، چهقَــدَر نبودِ تو ممــکن است؟!
مـن و ظَــنِّ در نَفـَـحاتِ حق؟! به یقین کسی نَبَرَد گمان!
نه کُلَه بهسر... نه سخن بهزَر... نه به دینگرو... نه جهان بهجُو
زِ دو کُون بهره به پیشخوان... نه دُکان زدی، نه زدی دُکان!
نه حـــضور میکُنَدت عیان، نه غــــیاب می کُنَدَت نهان
نشمارمت به شمارگان، نه چو زنــدگان نه چو مــــردگان!
منِ بیدهـــان زِ تو گفتهام، که از آن دولب چه شنفتهام...
عجبی نباشدت از بیان، چو تو شعله، همچو منی دُخـــان!
من و بعد ازین غــــــمِ بودنت، من و زین قبیل سرودنت...
پس ازین به عکسِ تو بنگرم، اگرم که گریه دهد امــــــان!
#حسین_جنتی
#سایه
دلا مگر که تو مستی
که دل به عقل ببستی
که او نشست نیابد
تو را کجا بنشاند
متاع عقل نشانست
و عشق روح فشانست
که عشق وقت نظاره
نثار جان بفشاند
#مولانای_جان
که دل به عقل ببستی
که او نشست نیابد
تو را کجا بنشاند
متاع عقل نشانست
و عشق روح فشانست
که عشق وقت نظاره
نثار جان بفشاند
#مولانای_جان
Ali Lohrasbi - Vay Khoda Pore Harfam
Ali Lohrasbi WwW.Pop-Music.Ir
🎼آهنگ زیبای وای خدا
🎤خواننده : علی لهراسبی
🎤خواننده : علی لهراسبی
تو به این سبب اینجا هستی
که جهان هستی تو را همانگونه که هستی نیاز دارد.
در غیر اینصورت شخص دیگری بجای تو وجود داشت.
چرا تو باید یک گوتام بودا شوی؟
اگر خداوند بودای دیگری میخواست، میتوانست به هر تعداد که میل داشت بودا بیافریند.
او تنها یک بودا آفرید و همان کافی بود.
از آن زمان تاکنون او بودایی دیگر و یا مسیحی دیگر نیافریده است؛
ولی در عوض تو را آفریده است.
فقط به حرمتی که کائنات به تو بخشیده فکر کن.
تو برگزیده شدهای؛ نه بودا، نه مسیح، و نه کریشنا!
کار آنان به انجام رسیده، آنان عطر خویش را در جهان هستی پراکندهاند.
اینک تو اینجا هستی تا عطر خود را به جهانیان ببخشی.
فقط به خودت نگاه کن.
سعی کن با بهترین تواناییت خودت باشی و شکوفا شوی.
اشو
که جهان هستی تو را همانگونه که هستی نیاز دارد.
در غیر اینصورت شخص دیگری بجای تو وجود داشت.
چرا تو باید یک گوتام بودا شوی؟
اگر خداوند بودای دیگری میخواست، میتوانست به هر تعداد که میل داشت بودا بیافریند.
او تنها یک بودا آفرید و همان کافی بود.
از آن زمان تاکنون او بودایی دیگر و یا مسیحی دیگر نیافریده است؛
ولی در عوض تو را آفریده است.
فقط به حرمتی که کائنات به تو بخشیده فکر کن.
تو برگزیده شدهای؛ نه بودا، نه مسیح، و نه کریشنا!
کار آنان به انجام رسیده، آنان عطر خویش را در جهان هستی پراکندهاند.
اینک تو اینجا هستی تا عطر خود را به جهانیان ببخشی.
فقط به خودت نگاه کن.
سعی کن با بهترین تواناییت خودت باشی و شکوفا شوی.
اشو
دریغا ( صم ) گوش ندارند ، قرآن چه شنوند ؟!
( بکم ) گنگ آمده اند ، قرآن چه خوانند ؟!
( عمی ) دیده ندارند ، جمال آیات قرآن چون ببینند ؟!
هرگز بوجهل ، با فصاحت او ، از قرآن حرف نشنید ؛
زیرا که ( عرف نفسه ) باید تا ( عرف ربه ) باشد .
ایشان را معرفت نفس نیست ، معرفت خدا چون باشد ؟!
تمهیدات
عین القضات همدانی
( بکم ) گنگ آمده اند ، قرآن چه خوانند ؟!
( عمی ) دیده ندارند ، جمال آیات قرآن چون ببینند ؟!
هرگز بوجهل ، با فصاحت او ، از قرآن حرف نشنید ؛
زیرا که ( عرف نفسه ) باید تا ( عرف ربه ) باشد .
ایشان را معرفت نفس نیست ، معرفت خدا چون باشد ؟!
تمهیدات
عین القضات همدانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بزرگی را پرسیدند؛
زندگی به "جبر" است یا به " اختیار" ؟
پاسخ داد؛
امروز را به "اختیار" است،
تا چه بکارم ؟
اما فردا به "جبر" است !
چرا که به "اجبار" باید درو کنم،
هر آنچه را که دیروز به ''اختیار'' کاشته ام.
زندگی به "جبر" است یا به " اختیار" ؟
پاسخ داد؛
امروز را به "اختیار" است،
تا چه بکارم ؟
اما فردا به "جبر" است !
چرا که به "اجبار" باید درو کنم،
هر آنچه را که دیروز به ''اختیار'' کاشته ام.
مگر به خواب بدیدم که مه مرا برداشت
ببرد بر فلک و بر فلک نهاد مرا
فتاده دیدم دل را خراب در راهش
ترانه گویان کاین دم چنین فتاد مرا
#مولانای_جان
ببرد بر فلک و بر فلک نهاد مرا
فتاده دیدم دل را خراب در راهش
ترانه گویان کاین دم چنین فتاد مرا
#مولانای_جان
کس نیست کز غم تو دلش پاره پاره نیست
لیکن چو چاره کز غم عشق تو چاره نیست
فیض_کاشانی
لیکن چو چاره کز غم عشق تو چاره نیست
فیض_کاشانی
رسد به ظالمِ دیگر، همان ذخیرهی ظالم
نصیبِ تیر شود پَر چو از عقاب برآید! (صائب)
نصیبِ تیر شود پَر چو از عقاب برآید! (صائب)
منصور بدآن خواجه که در راه خدا
از پنبهٔ تن جامهٔ جان کرد جدا
منصور کجا گفت اناالحق میگفت
منصور کجا بود خدا بود خدا
#مولانای_جان
از پنبهٔ تن جامهٔ جان کرد جدا
منصور کجا گفت اناالحق میگفت
منصور کجا بود خدا بود خدا
#مولانای_جان
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و اودر فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
حافظ
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و اودر فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
حافظ