به باور فلوطین هر انسان دو «من» دارد. یک من ظاهری که حس میکند، میبیند و میشنود، میل و نفرت میورزد، و اراده و تغییر میکند. و یک من باطنی که از تمام این حرکتها مبرّاست و تغییری نمیکند.
تنها من ظاهری است که در جهان مادّی اسیر است و با میل و نفرت خود، با غرق شدن در حسّیات و با اراده و اعمالش، به جهان مادّی آلوده میشود.
اگر آدمی با درونبینی من باطنی خویش را کشف کند، میبیند که این من در تمام این مدّت، در جهان روحانی باقی بوده و هرگز به جهان محسوسات فرود نیامده و به مادّه و مادّیات آلوده نشده است.
پس نیاز نیست سالک با اعمال و ریاضات گوناگون خود را از مادّیات پاک کند تا بتواند از جهان مادّی فرا برود. چرا که منِ حقیقی آدمی از اصل در جهان مادّی نیست. تنها چیزی که لازم است، «معرفت» به این من باطنی است، کشف این من باطنی است.
برگرفته از:
#کارل_یاسپرس
#فلوطین
تنها من ظاهری است که در جهان مادّی اسیر است و با میل و نفرت خود، با غرق شدن در حسّیات و با اراده و اعمالش، به جهان مادّی آلوده میشود.
اگر آدمی با درونبینی من باطنی خویش را کشف کند، میبیند که این من در تمام این مدّت، در جهان روحانی باقی بوده و هرگز به جهان محسوسات فرود نیامده و به مادّه و مادّیات آلوده نشده است.
پس نیاز نیست سالک با اعمال و ریاضات گوناگون خود را از مادّیات پاک کند تا بتواند از جهان مادّی فرا برود. چرا که منِ حقیقی آدمی از اصل در جهان مادّی نیست. تنها چیزی که لازم است، «معرفت» به این من باطنی است، کشف این من باطنی است.
برگرفته از:
#کارل_یاسپرس
#فلوطین
خانهی قدیمی ابتهاج و درخت ارغواناش پس از رفتناش
خانهی قدیمی ابتهاج که شرکت سیمان تهران آن را از خود ابتهاج خرید، حالا سوگوار از دست دادن این شاعر پرآوازهی ایران است. در حیاط این خانه درخت ارغوانی است که ابتهاج برای او شعری سروده که شهرت ملی دارد. هوشنگ ابتهاج روزگاری طولانی کارمند کارخانهی سیمان تهران بود و حالا شرکت سیمان تهران به مناسبت درگذشت او یادبودی در کنار درخت ارغوانش که نمادی از شعر ابتهاج است برپا کرده تا بازدید کنندگان به این شاعر نامدار ادای احترام کنند.
خانهی قدیمی ابتهاج که شرکت سیمان تهران آن را از خود ابتهاج خرید، حالا سوگوار از دست دادن این شاعر پرآوازهی ایران است. در حیاط این خانه درخت ارغوانی است که ابتهاج برای او شعری سروده که شهرت ملی دارد. هوشنگ ابتهاج روزگاری طولانی کارمند کارخانهی سیمان تهران بود و حالا شرکت سیمان تهران به مناسبت درگذشت او یادبودی در کنار درخت ارغوانش که نمادی از شعر ابتهاج است برپا کرده تا بازدید کنندگان به این شاعر نامدار ادای احترام کنند.
محمد رضا شفیعی کدکنی می گوید: در سرتاسر شعر عرفانی ایران معادل این غزل یافت نمی شود،این غزل ««سایه»»که در توحید سروده است.
"نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان...
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو میدوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پردهها درآ
بوی تو میکشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فرو شکستهای کاین همه باغ شد روان
آه که میزند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
آمدنت که بنگرم، گریه نمیدهد امان...
#هوشنگ_ابتهاج
"نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان...
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو میدوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو میچرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو میپرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمیدهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پردهها درآ
بوی تو میکشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشستهای باغ درون هستهای
هسته فرو شکستهای کاین همه باغ شد روان
آه که میزند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
آمدنت که بنگرم، گریه نمیدهد امان...
#هوشنگ_ابتهاج
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
مشیری، فروغ ،ابتهاج، نادرپور، قاضی، لعبت والا، بهبهانی، خواهر نادر پور .
قابی گمشده از مفاخر ایران ! دهه ی سی !
قابی گمشده از مفاخر ایران ! دهه ی سی !
این عکسها از ابتهاج همیشه جان دارند. بی هیچ کاهشی، همیشه زندهاند. به یاد مادر، در کنار خواهر گریسته و کسی هم عکس گرفته. او در شعرِ مشهورش، کودکانه میپرسد: تو چرا بازنگشتی دیگر؟
#هوشنگ_ابتهاج
#هوشنگ_ابتهاج
از گمراهیِ محبّ آنکه در وجوهی که می پندارد محبوبش از آن جهات حصول می یابد، متحیّر می گردد و می گوید: این کار را می کنم تا به سبب این فعل به محبوبم برسم، و یا آن کار و کار دیگر، بنابراین پیوسته در هر وجوهی که اختراع می کند، حیرت زده و سرگردان می ماند، چون پندارد که وجود لذت به محبوبش در عالمِ حسّ، بیشتر از عالم خیال می باشد، و این به واسطۀ غلبۀ مادّه است بر این محبّ، و از لذت تخیل در حالت خواب غفلت می ورزد، زیرا لذت آن از خیال شدیدتر است، چون در خواب، اتصال بدو از خیال قوی تر می باشد، و اتصال به خیال از اتصال به خارج که محسوس است شدیدتر می باشد، پس لذت او به معنی، اتصالش از خیال قوی تر می باشد لذا محبّ در تحصیل وجوهی که بدان ها به اتصال به خارج می رسد حیرت زده و سرگردان می شود و از هر کس که نزدش خبری از این امر است جویا می گردد، شاید نزدش راهی برای او باشد، به ویژه که در این باره این سخن را شنیده که: «اگر در عشق صادق باشی، خود عشق گوید که چه کار کنی تا به محبوب رسی!»
#شیخ_محی_الدین_ابن_العربی
#فتوحات_مکیه
#شیخ_محی_الدین_ابن_العربی
#فتوحات_مکیه
آری موسیقی زبان جانهاست.
نغمهها بادهای لطیفی هستند که تارهای احساسات را به لرزه در میآورند.
انسان به وجود آمد و زبان موسیقی از آسمان برای او وحی گردید. زبانی که مانند زبانهای دیگر نیست بلکه از درون قلب ، با قلب سخن میگوید و آن سخن دلهاست.
مانند عشق بر انسانها اثر میگذارد.
#نغمهها_و_موسیقی
#جبران_خلیل_جبران
آری موسیقی زبان جانهاست.
نغمهها بادهای لطیفی هستند که تارهای احساسات را به لرزه در میآورند.
انسان به وجود آمد و زبان موسیقی از آسمان برای او وحی گردید. زبانی که مانند زبانهای دیگر نیست بلکه از درون قلب ، با قلب سخن میگوید و آن سخن دلهاست.
مانند عشق بر انسانها اثر میگذارد.
#نغمهها_و_موسیقی
#جبران_خلیل_جبران
Telegram
attach 📎
شبلی گفت
آن خواهم که نخواهم .
ابوالحسن خرقانی گفت :
آن هم که خواستی !
آن خواهم که نخواهم .
ابوالحسن خرقانی گفت :
آن هم که خواستی !
خوردم شراب عشق را پیمانه ها پیمانه ها
کردم فدای عاشقی من جان ها من جان ها
#مولانا
امیرالعارفین سلطان العاشقین جامع انوار الاقطاب اولو عارف چلبی فرزند حضرت سلطان ولد و نواده مولانا
بچهِ بط اگرچه دینه بود
آب دریاش تا بسینه بود
کردم فدای عاشقی من جان ها من جان ها
#مولانا
امیرالعارفین سلطان العاشقین جامع انوار الاقطاب اولو عارف چلبی فرزند حضرت سلطان ولد و نواده مولانا
بچهِ بط اگرچه دینه بود
آب دریاش تا بسینه بود
[Parva Music.IR]
[Parva Music.IR]
فروخواندم به گوشش قصّهٔ عشق
چو بارانِ بهاری اشک میریخت..
کلام از سایه
تار: شهرام میرجلالی
آواز: علیرضا افتخاری
چو بارانِ بهاری اشک میریخت..
کلام از سایه
تار: شهرام میرجلالی
آواز: علیرضا افتخاری
پیام تسلیت به مناسبت درگذشت #هوشنگ_ابتهاج:
شرکت سیمان تهران، درگذشت استاد هوشنگ ابتهاج، شاعر نامدار و از مدیران اسبق این شرکت را تسلیت گفت.
ابتهاج در خلال سال های ۳۳ تا ۵۴، در شرکت سیمان تهران به عنوان مدیر منابع انسانی حضور داشت و منزل او نیز که هم اکنون دفتر مرکزی این شرکت در آن واقع شده، در اسفند ماه سال ۶۸ توسط وی به شرکت «بهپاک» فروخته شد و در سال ۸۲ نیز از سوی شرکت سیمان تهران (سهامی عام) خریداری شد.
درخت معروف #ارغوان در اشعار سایه نیز در این عمارت قرار دارد و به عنوان میراثی ماندگار از وی باقی مانده.🖤
شرکت سیمان تهران، درگذشت استاد هوشنگ ابتهاج، شاعر نامدار و از مدیران اسبق این شرکت را تسلیت گفت.
ابتهاج در خلال سال های ۳۳ تا ۵۴، در شرکت سیمان تهران به عنوان مدیر منابع انسانی حضور داشت و منزل او نیز که هم اکنون دفتر مرکزی این شرکت در آن واقع شده، در اسفند ماه سال ۶۸ توسط وی به شرکت «بهپاک» فروخته شد و در سال ۸۲ نیز از سوی شرکت سیمان تهران (سهامی عام) خریداری شد.
درخت معروف #ارغوان در اشعار سایه نیز در این عمارت قرار دارد و به عنوان میراثی ماندگار از وی باقی مانده.🖤
چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
درین خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بستهایست زندگی؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد.
هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینهی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمیشود.
تو از هزارههای دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست،
برین درشتناک دیولاخ
زهر طرف طنین گامهای رهگشای توست،
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامهی وفای توست،
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشههای توست.
چه تازیانه ها که با تو تاب عشق آزمود
چه دارها که با تو گشت سر بلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند.
نگاه کن
هنوز آن بلند دور،
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپیدهای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر میکنی؟
جهان چه آبگینه شکستهایست
که سرو راست هم در او شکسته مینمایدت.
چنان نشسته کوه در کمین درههای این غروب تنگ
که راه بسته مینمایدت.
زمان بیکرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزهای ز مرده نیست،
زنده باش...
#هوشنگ_ابتهاج
که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
درین خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بستهایست زندگی؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب در کبود درههای آب غرق شد.
هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینهی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمیشود.
تو از هزارههای دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست،
برین درشتناک دیولاخ
زهر طرف طنین گامهای رهگشای توست،
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامهی وفای توست،
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشههای توست.
چه تازیانه ها که با تو تاب عشق آزمود
چه دارها که با تو گشت سر بلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند.
نگاه کن
هنوز آن بلند دور،
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپیدهای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر میکنی؟
جهان چه آبگینه شکستهایست
که سرو راست هم در او شکسته مینمایدت.
چنان نشسته کوه در کمین درههای این غروب تنگ
که راه بسته مینمایدت.
زمان بیکرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزهای ز مرده نیست،
زنده باش...
#هوشنگ_ابتهاج
شب است: اکنون چشمه سارانِ جوشان همگی بلند آواتر سخن می گویند. روان من نیز چشمه ساری ست جوشان.
شب است: اکنون است که نغمه هایِ عاشقان همه سر از خواب پر می کنند. روان من نیز نغمه یِ عاشقی ست.
چیزی بی آرام و آرام ناپذیر در من است که می خواهد به سخن در آید. شورِ عشقی در من است که با زبانِ عشق سخن می گوید.
همه نور ام من؛ آه، ای کاش شب می بودم! اما این تنهایی من است که مرا در نور فرو گرفته است.
آه، ای کاش تیره و شبگون می بودم
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
شب است: اکنون است که نغمه هایِ عاشقان همه سر از خواب پر می کنند. روان من نیز نغمه یِ عاشقی ست.
چیزی بی آرام و آرام ناپذیر در من است که می خواهد به سخن در آید. شورِ عشقی در من است که با زبانِ عشق سخن می گوید.
همه نور ام من؛ آه، ای کاش شب می بودم! اما این تنهایی من است که مرا در نور فرو گرفته است.
آه، ای کاش تیره و شبگون می بودم
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت