چون آب به جويبار و چون باد به دشت
روزي دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت
روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت..
#خیام
روزي دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت
روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت..
#خیام
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشقبشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
مولانا
.
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشقبشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
مولانا
.
تنهایی لیلا
کارن همایونفر
* تنهایی لیلا *
علیرضا قربانی🎤
اثر زیبا و با احساس "کارن همایونفر"
علیرضا قربانی🎤
اثر زیبا و با احساس "کارن همایونفر"
باز شده ست بر زمان پنجره ی نهان من
سفره ی آب و نان من، معبر کهکشان من
این همه راه آمدی تا به من و جهان من
بر تو سلام جان من، بر تو سلام جان من
«حلمی»
سفره ی آب و نان من، معبر کهکشان من
این همه راه آمدی تا به من و جهان من
بر تو سلام جان من، بر تو سلام جان من
«حلمی»
تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای
آهوان را همه خون در جگر انداختهای
به هواے لب بامت ڪه نشیمن نتوان
طایران را همه از بال و پر انداختهای
࿐فروغیبسطامے ࿐
آهوان را همه خون در جگر انداختهای
به هواے لب بامت ڪه نشیمن نتوان
طایران را همه از بال و پر انداختهای
࿐فروغیبسطامے ࿐
این ناله که در آتش خویش است کباب
این گریه که در شیشهٔ خم کرده شراب
مرغی است که آتش از هوا می گیرد
مستی است که از خمار جوید می ناب
عرفی شیرازی
این گریه که در شیشهٔ خم کرده شراب
مرغی است که آتش از هوا می گیرد
مستی است که از خمار جوید می ناب
عرفی شیرازی
گلبرگ برد باد بهاران به کجا
سنبل رود از شبنم بستان به کجا
ای عارض یار من شتابان به کجا
وی زلف نگار من پریشان به کجا
عرفی شیرازی
سنبل رود از شبنم بستان به کجا
ای عارض یار من شتابان به کجا
وی زلف نگار من پریشان به کجا
عرفی شیرازی
ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است
چون مینزند رهی ره او که زده است
او میداند که عشق را نیک و بد است
نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است
مولوی
چون مینزند رهی ره او که زده است
او میداند که عشق را نیک و بد است
نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است
مولوی
کو همت عالئی که تا پست شوم
کو نیستی ز خویش تا هست شوم
کی میگذرد بعاقلی عمر عزیز
ای عشق بیار باده تا مست شوم
فیض کاشانی
کو نیستی ز خویش تا هست شوم
کی میگذرد بعاقلی عمر عزیز
ای عشق بیار باده تا مست شوم
فیض کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تمام علوم اولیای الهی در
"بسم الله "به ودیعه نهاده شده ؛
پس بسم الله برای ولی الهی ،
قائم مقام تمام اسماء الله است.
#شیخ_محیی_الدین_ابن_عربی
#فتوحات_مکیه
"بسم الله "به ودیعه نهاده شده ؛
پس بسم الله برای ولی الهی ،
قائم مقام تمام اسماء الله است.
#شیخ_محیی_الدین_ابن_عربی
#فتوحات_مکیه
باب الانس
انس تسکین نیران جلالست
و تمکین عاشق در میدان جمال
انس "جراحت فراق" براحت درد کشتن است
و دوست با دوست گستاخ کار شدن
و نشان انس انست که از خلق دور شود
و از خود نفور شود
و از کل اوصاف خلقیت بپرهیزد
و در ظل حمایت حق گریزد
انس را معانی عظیم است....
#جناب_خواجه_عبدالله_انصاری
#محبت_نامه
انس تسکین نیران جلالست
و تمکین عاشق در میدان جمال
انس "جراحت فراق" براحت درد کشتن است
و دوست با دوست گستاخ کار شدن
و نشان انس انست که از خلق دور شود
و از خود نفور شود
و از کل اوصاف خلقیت بپرهیزد
و در ظل حمایت حق گریزد
انس را معانی عظیم است....
#جناب_خواجه_عبدالله_انصاری
#محبت_نامه
عشق، عبارت از افراط محبّت است و آن فرمودۀ الهیست که: «والَّذین آمنُوا اَشَدُّ حُبّا للّه»؛ «و مومنان خدای را بیشتر و بیشتر دوست می دارند. بقره/ 165»
و او با صفاتش می باشد و هم او مسمّای حبّ است و ظهورش در "حبّة القلب= درون دل" است و به واسطۀ آن حبّ نامیده می شود، و چون انسان را به تمامیش فراگرفت و او را از هر چیزی جز محبوبش نابینا ساخت و آن حقیقت در تمام اجزای بدنش و قوا و روحش ساری گشت و در او مانند خون در رگها و گوشتش جاری شد و تمام مفاصلش را فراگرفت و به وجودش اتصال پیدا کرد و تمام اجزای جسم و روحش را در بر گرفت و برای غیر او جایی باقی نماند و گویایی بدو و شنیدنش از او و نظرش در هر چیزی بدو گشت و او را در هر صورتی مشاهده کرد و چیزی را ندید جز آنکه گفت او همین است، در آن هنگام آن حب، «عشق» نامیده می شود؛ چنانکه از زلیخا حکایت کرده اند که چون حجامت کرد و خونش به زمین ریخت، نقش یوسف یوسف نگاشته می شد، این به جهت ذکر نام او بود که در تمام رگهایش جاری شده بود، و همین طور از حلاج حکایت می کنند که چون دستهایش را قطع کردند، خونش بر زمین، الله الله نقش می بست.
#شیخ_محی_الدین_ابن_عربی
#فتوحات_مکیه
و او با صفاتش می باشد و هم او مسمّای حبّ است و ظهورش در "حبّة القلب= درون دل" است و به واسطۀ آن حبّ نامیده می شود، و چون انسان را به تمامیش فراگرفت و او را از هر چیزی جز محبوبش نابینا ساخت و آن حقیقت در تمام اجزای بدنش و قوا و روحش ساری گشت و در او مانند خون در رگها و گوشتش جاری شد و تمام مفاصلش را فراگرفت و به وجودش اتصال پیدا کرد و تمام اجزای جسم و روحش را در بر گرفت و برای غیر او جایی باقی نماند و گویایی بدو و شنیدنش از او و نظرش در هر چیزی بدو گشت و او را در هر صورتی مشاهده کرد و چیزی را ندید جز آنکه گفت او همین است، در آن هنگام آن حب، «عشق» نامیده می شود؛ چنانکه از زلیخا حکایت کرده اند که چون حجامت کرد و خونش به زمین ریخت، نقش یوسف یوسف نگاشته می شد، این به جهت ذکر نام او بود که در تمام رگهایش جاری شده بود، و همین طور از حلاج حکایت می کنند که چون دستهایش را قطع کردند، خونش بر زمین، الله الله نقش می بست.
#شیخ_محی_الدین_ابن_عربی
#فتوحات_مکیه
برای شناخت ماهیت جهان خورشیدی نیازی به مطالعه یا تحقیق در احوال خورشید نیست. این ماهیت و جوهر در درون ما موجود بوده و پی آمد تقسیم اتم های ما است.
به همین روال ماهیت و جوهر تمامی جهان های دیگر نیز در ما موجود است.
انسان در معنای عام و جامع 《جهانی کوچک》 است. او شامل كل جوهری است که جهان را در بر گرفته. همان نیروها و همان قوانینی که بر زیست کیهانی حاکم اند، در او نیز عمل میکنند.
بنابراین با تعمق و تأمل در احوال انسان به تأمل در جهان می رسیم، درست همان طور که با تعمق در احوال جهان به شناخت انسان می رسیم
#گرجیف
#انرژی_متعالی
به همین روال ماهیت و جوهر تمامی جهان های دیگر نیز در ما موجود است.
انسان در معنای عام و جامع 《جهانی کوچک》 است. او شامل كل جوهری است که جهان را در بر گرفته. همان نیروها و همان قوانینی که بر زیست کیهانی حاکم اند، در او نیز عمل میکنند.
بنابراین با تعمق و تأمل در احوال انسان به تأمل در جهان می رسیم، درست همان طور که با تعمق در احوال جهان به شناخت انسان می رسیم
#گرجیف
#انرژی_متعالی
آشنایی با شاعری مردمی
فایز دشتستانی در سال 1209دردشتی از توابع خورموج به دنیا امد ودرسال 1289از دنیا رفت فایز خواننده مردم است .
شعرهایش رنجنامه ی است از مردم عادی در منطقه ی جنوب .
مردم بی سواد یا کم سواد اشعار حافظ را که در مخملی از تشبیه وتلمیح واندیشه های فلسفی ومذهبی هشت قرن تاریخ اسلام ، پیچیده است .
کمتر درک می کنند.
هرچند با اشعار حافظ هم استخاره می کنند وآن را همدل خود می دانند
موسیقی اشعار حافظ سحر انگیز است
وهمین موسیقی آنهار ا جذب می کند.
ولی درک معنی تودر توی اشعارحافظ
کمی تامل واندیشه وپشتوانه علمی وادبی می خواهد.
اما فایز برای این مردم سهل واسان است
فایز شور عشق ودردهجرانش را با ساده ترین بیان به تصویر می کشد.
می توانی به راحتی با فایز دشتستانی
همدردی کنی.
فایز درد عشق را بیان می کند به سادگی گل وسبزه ودشت وچشمه ودرخت.
دردورنجش را دراین دوبیتی بنگرید
بلندی سیل (نگاه )عالم می کنم من
به جای عیش ماتم می کنم من
رفیقان دور فایز جمع گردید
که فردا دردسر کم می کنم من
نسلهای گذشته درجنوب ایران شیفته ی فایزبودند. وعده ای هم امروز شیفته ی اوهستند.
چوپانان ،کشاورزان ،شالی کاران
در دشت درکوه وبه دنبال گله های گوسفندانشان شعر برخاسته از طبیعت فایز را می خواند ند.ونوای نی را با آواز ی از اشعار فایز همراه می کنند.
نوای نی با اواز چوپانان در دشت وصحرا می پیچد.درکوه منعکس می شود ودوباره به خواننده برمی گردد.
گوسفندان هم لذت می برند.
فایز هم دردعشقی کشیده است که نپرس .
واین دریای درد دراشعارش موج می زند.
مردم از جفای روزگار واز غم عشق به فایز پناه می بردند نمونه ای از شعر فایزرا بخوانید.
دلم را جز توکس دلبر نباشد
به جز شور توام در بر نباشد
دل فایز توعمدا می کنی تنگ
که تا جای کس دیگر نباشد
فایز دشتستانی در سال 1209دردشتی از توابع خورموج به دنیا امد ودرسال 1289از دنیا رفت فایز خواننده مردم است .
شعرهایش رنجنامه ی است از مردم عادی در منطقه ی جنوب .
مردم بی سواد یا کم سواد اشعار حافظ را که در مخملی از تشبیه وتلمیح واندیشه های فلسفی ومذهبی هشت قرن تاریخ اسلام ، پیچیده است .
کمتر درک می کنند.
هرچند با اشعار حافظ هم استخاره می کنند وآن را همدل خود می دانند
موسیقی اشعار حافظ سحر انگیز است
وهمین موسیقی آنهار ا جذب می کند.
ولی درک معنی تودر توی اشعارحافظ
کمی تامل واندیشه وپشتوانه علمی وادبی می خواهد.
اما فایز برای این مردم سهل واسان است
فایز شور عشق ودردهجرانش را با ساده ترین بیان به تصویر می کشد.
می توانی به راحتی با فایز دشتستانی
همدردی کنی.
فایز درد عشق را بیان می کند به سادگی گل وسبزه ودشت وچشمه ودرخت.
دردورنجش را دراین دوبیتی بنگرید
بلندی سیل (نگاه )عالم می کنم من
به جای عیش ماتم می کنم من
رفیقان دور فایز جمع گردید
که فردا دردسر کم می کنم من
نسلهای گذشته درجنوب ایران شیفته ی فایزبودند. وعده ای هم امروز شیفته ی اوهستند.
چوپانان ،کشاورزان ،شالی کاران
در دشت درکوه وبه دنبال گله های گوسفندانشان شعر برخاسته از طبیعت فایز را می خواند ند.ونوای نی را با آواز ی از اشعار فایز همراه می کنند.
نوای نی با اواز چوپانان در دشت وصحرا می پیچد.درکوه منعکس می شود ودوباره به خواننده برمی گردد.
گوسفندان هم لذت می برند.
فایز هم دردعشقی کشیده است که نپرس .
واین دریای درد دراشعارش موج می زند.
مردم از جفای روزگار واز غم عشق به فایز پناه می بردند نمونه ای از شعر فایزرا بخوانید.
دلم را جز توکس دلبر نباشد
به جز شور توام در بر نباشد
دل فایز توعمدا می کنی تنگ
که تا جای کس دیگر نباشد
در عشق تو پای کس ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت میگویم
تا هیچکست دوست ندارد جز من
عنصری بلخی
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت میگویم
تا هیچکست دوست ندارد جز من
عنصری بلخی
اجل کجاست که بر هم زنیم سلسله را
رها کنیم حریفان بد معامله را
درون خانهء چشم تو مردمان هستند
که در میان حرم ره زنند قافله را
نشان دوست ندانم وگرنه از شادی
بهیک قدم بسپارم هزار مرحله را
#ابوالقاسم_کازرونی
رها کنیم حریفان بد معامله را
درون خانهء چشم تو مردمان هستند
که در میان حرم ره زنند قافله را
نشان دوست ندانم وگرنه از شادی
بهیک قدم بسپارم هزار مرحله را
#ابوالقاسم_کازرونی
به نام خدا
"جایگاه غالب در شعر".
میرزا اسد الله بیگ خان غالب (۱۷۹۷م-۱۸۶۹م) در هند به دنیا آمد. او یکی از سخنوران قدرتمند فارسیگوی شبه قاره محسوب میشود که زبان اصلیاش اردو بوده و در قرن سیزدهم می زیسته است، نام او اسدالله خان و تخلص شعریاش غالب و در شعر از پیروان سبکِ بیدل دهلوی است. خاندان پدری او اصالتا ترکنژاد و از اهالی آسیای میانه بودند.
درباره مهاجرت نیای خود به هند چنین مینویسد: “نهفته مباد که نیایِ نامهنگار ترکی بود از نژادِ افراسیاب و پَشنگ، از ترکستان به هند روی آورد و در لاهور، درِ دولتِ معین الملک را تکیهگاه و آرامشجای ساخت.” (دیوان غالب، مقدمه، پانزده، به روایت از پنج آهنگ)
نیای غالب قوقانبیک در دهلی ساکن شده سپس وارد کارهای دولتی و دیوانی میگردد، بعد به آگره رفته مشغول به کارهای دیوانی می شود.
قوقانبیک دو پسر داشت، یکی نصر اللهبیک و دیگری عبداللهبیک (پدر غالب) که با عزت النساءبیگم دختر غلام حسینخان که در آگره صاحبجاه بود، ازدواج کرد. زمانی که غالب پنج سال سن داشت، پدرش در یکی از شورشهای محلی کشته شد، سپس عمویش سرپرستی او را به عهده گرفت ولی او نیز پس از چهار سال توسط کارگزاران انگلیسی کشته شد. پس از آن مادر بزرگ و خویشاوندان مادریاش سرپرستی و تربیت او را به عهده گرفتند و برای فراگیری ادب فارسی و عربی و اردو وی را نزد معلمین فرستادند. غالب از ده سالگی سرایش شعر و سخنوری روی آورد و همزمان به دو زبان فارسی و اردو شعر نوشت. او بزم را بر رزم ترجیح داده از پیکانهای شکستهیِ نیاکان خود قلم نویسندگی ساخت. خودش چنین می گوید:
گرفتم که از تخم افراسیابم
گرفتم که از نسل سلجوقیانم
دل و دست تیغآزمایی ندارم
ره و رسم کشورگشایی ندانم
غالب در شهر دهلی با امرءبیگم دختر نواب الهی که مردی خوش مشرب بوده و در اشعارش “معروف” تخلص می کرده، ازدواج کرد. زنِ او هفت فرزند به دنیا آورد که هیچ یک زنده نماند. سپس آنها سرپرستی کودکی به نام “عارف” را به عهده گرفتند و او را مانند فرزند خودشان بزرگ کردند که او نیز در جوانی رخت از جهان بر بست و داغِ جدایی خود را به دل غالب گذاشت.
غالب در سال ۱۸۶۹ میلادی درگذشت و در نزدیکی آرامگاه خواجه نظام الدین اولیاء به خاک سپرده شد.
مذهب و روش غالب:
او مسلمان بوده و شیعه و علاقه فراوانی به اسلام داشته است. قصایدِ فراوانی در توحید، نعت رسول گرامی اسلام، دیانت اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام نوشته است. هرچند به خاندان پاک و مطهر ارادت او بسیار ستودنی است، اما عشق و علاقه او به حضرت علی علیه السلام کم نظیر است. در مناقب و قصایدی که به آن امام همام علیه السلام تقدیم کرده است، این عشق و علاقه به وضوح چشم میخورد. علاوه بر حضرتِ امیر علیه السلام، غالب درباره حضرت عباس علیه السلام نیز قصیدهای دارد. شهادت ائمهی اطهار علیهم السلام را نیز به ماتم مینشیند. در باره اینکه رسول و علی (که درود و سلام خدا بر آنان باد) از نورِ واحدند، اینگونه میگوید:
دو چشم است و هر چشم را بینشی است
ولی آنچه بینند هر دو، یکی است
نگنجد دویی در نبی و امام
علیه الصلوه و علیه السلام
منابع:
۱.کلیات دیوانِ غالب، به اهتمام محسن کیانی، انتشارات روزنه، ۱۳۷۶
۲.شعر العجم، علامه شبلی نعمانی، ترجمه فخر داعی، چاپ دوم، ۱۳۶۳
۳.کاروان هند، احمد گلچین معانی، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹
"جایگاه غالب در شعر".
میرزا اسد الله بیگ خان غالب (۱۷۹۷م-۱۸۶۹م) در هند به دنیا آمد. او یکی از سخنوران قدرتمند فارسیگوی شبه قاره محسوب میشود که زبان اصلیاش اردو بوده و در قرن سیزدهم می زیسته است، نام او اسدالله خان و تخلص شعریاش غالب و در شعر از پیروان سبکِ بیدل دهلوی است. خاندان پدری او اصالتا ترکنژاد و از اهالی آسیای میانه بودند.
درباره مهاجرت نیای خود به هند چنین مینویسد: “نهفته مباد که نیایِ نامهنگار ترکی بود از نژادِ افراسیاب و پَشنگ، از ترکستان به هند روی آورد و در لاهور، درِ دولتِ معین الملک را تکیهگاه و آرامشجای ساخت.” (دیوان غالب، مقدمه، پانزده، به روایت از پنج آهنگ)
نیای غالب قوقانبیک در دهلی ساکن شده سپس وارد کارهای دولتی و دیوانی میگردد، بعد به آگره رفته مشغول به کارهای دیوانی می شود.
قوقانبیک دو پسر داشت، یکی نصر اللهبیک و دیگری عبداللهبیک (پدر غالب) که با عزت النساءبیگم دختر غلام حسینخان که در آگره صاحبجاه بود، ازدواج کرد. زمانی که غالب پنج سال سن داشت، پدرش در یکی از شورشهای محلی کشته شد، سپس عمویش سرپرستی او را به عهده گرفت ولی او نیز پس از چهار سال توسط کارگزاران انگلیسی کشته شد. پس از آن مادر بزرگ و خویشاوندان مادریاش سرپرستی و تربیت او را به عهده گرفتند و برای فراگیری ادب فارسی و عربی و اردو وی را نزد معلمین فرستادند. غالب از ده سالگی سرایش شعر و سخنوری روی آورد و همزمان به دو زبان فارسی و اردو شعر نوشت. او بزم را بر رزم ترجیح داده از پیکانهای شکستهیِ نیاکان خود قلم نویسندگی ساخت. خودش چنین می گوید:
گرفتم که از تخم افراسیابم
گرفتم که از نسل سلجوقیانم
دل و دست تیغآزمایی ندارم
ره و رسم کشورگشایی ندانم
غالب در شهر دهلی با امرءبیگم دختر نواب الهی که مردی خوش مشرب بوده و در اشعارش “معروف” تخلص می کرده، ازدواج کرد. زنِ او هفت فرزند به دنیا آورد که هیچ یک زنده نماند. سپس آنها سرپرستی کودکی به نام “عارف” را به عهده گرفتند و او را مانند فرزند خودشان بزرگ کردند که او نیز در جوانی رخت از جهان بر بست و داغِ جدایی خود را به دل غالب گذاشت.
غالب در سال ۱۸۶۹ میلادی درگذشت و در نزدیکی آرامگاه خواجه نظام الدین اولیاء به خاک سپرده شد.
مذهب و روش غالب:
او مسلمان بوده و شیعه و علاقه فراوانی به اسلام داشته است. قصایدِ فراوانی در توحید، نعت رسول گرامی اسلام، دیانت اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام نوشته است. هرچند به خاندان پاک و مطهر ارادت او بسیار ستودنی است، اما عشق و علاقه او به حضرت علی علیه السلام کم نظیر است. در مناقب و قصایدی که به آن امام همام علیه السلام تقدیم کرده است، این عشق و علاقه به وضوح چشم میخورد. علاوه بر حضرتِ امیر علیه السلام، غالب درباره حضرت عباس علیه السلام نیز قصیدهای دارد. شهادت ائمهی اطهار علیهم السلام را نیز به ماتم مینشیند. در باره اینکه رسول و علی (که درود و سلام خدا بر آنان باد) از نورِ واحدند، اینگونه میگوید:
دو چشم است و هر چشم را بینشی است
ولی آنچه بینند هر دو، یکی است
نگنجد دویی در نبی و امام
علیه الصلوه و علیه السلام
منابع:
۱.کلیات دیوانِ غالب، به اهتمام محسن کیانی، انتشارات روزنه، ۱۳۷۶
۲.شعر العجم، علامه شبلی نعمانی، ترجمه فخر داعی، چاپ دوم، ۱۳۶۳
۳.کاروان هند، احمد گلچین معانی، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹
در هجر طرب بیش کند تاب و تبم را
مهتاب، کفِ مارِ سیاهست شبم را
در من هوس باده طبیعیست که غالب
پیمانه به جمشید رساند نسَبم را!
"میرزا اسد الله غالب دهلوی"
در هجر طرب بیش کند تاب و تبم را
مهتاب، کفِ مارِ سیاهست شبم را
در من هوس باده طبیعیست که غالب
پیمانه به جمشید رساند نسَبم را!
"میرزا اسد الله غالب دهلوی"
به نام خدا
"جایگاه غالب در شعر".
میرزا اسد الله بیگ خان غالب (۱۷۹۷م-۱۸۶۹م) در هند به دنیا آمد. او یکی از سخنوران قدرتمند فارسیگوی شبه قاره محسوب میشود که زبان اصلیاش اردو بوده و در قرن سیزدهم می زیسته است، نام او اسدالله خان و تخلص شعریاش غالب و در شعر از پیروان سبکِ بیدل دهلوی است. خاندان پدری او اصالتا ترکنژاد و از اهالی آسیای میانه بودند.
درباره مهاجرت نیای خود به هند چنین مینویسد: “نهفته مباد که نیایِ نامهنگار ترکی بود از نژادِ افراسیاب و پَشنگ، از ترکستان به هند روی آورد و در لاهور، درِ دولتِ معین الملک را تکیهگاه و آرامشجای ساخت.” (دیوان غالب، مقدمه، پانزده، به روایت از پنج آهنگ)
نیای غالب قوقانبیک در دهلی ساکن شده سپس وارد کارهای دولتی و دیوانی میگردد، بعد به آگره رفته مشغول به کارهای دیوانی می شود.
قوقانبیک دو پسر داشت، یکی نصر اللهبیک و دیگری عبداللهبیک (پدر غالب) که با عزت النساءبیگم دختر غلام حسینخان که در آگره صاحبجاه بود، ازدواج کرد. زمانی که غالب پنج سال سن داشت، پدرش در یکی از شورشهای محلی کشته شد، سپس عمویش سرپرستی او را به عهده گرفت ولی او نیز پس از چهار سال توسط کارگزاران انگلیسی کشته شد. پس از آن مادر بزرگ و خویشاوندان مادریاش سرپرستی و تربیت او را به عهده گرفتند و برای فراگیری ادب فارسی و عربی و اردو وی را نزد معلمین فرستادند. غالب از ده سالگی سرایش شعر و سخنوری روی آورد و همزمان به دو زبان فارسی و اردو شعر نوشت. او بزم را بر رزم ترجیح داده از پیکانهای شکستهیِ نیاکان خود قلم نویسندگی ساخت. خودش چنین می گوید:
گرفتم که از تخم افراسیابم
گرفتم که از نسل سلجوقیانم
دل و دست تیغآزمایی ندارم
ره و رسم کشورگشایی ندانم
غالب در شهر دهلی با امرءبیگم دختر نواب الهی که مردی خوش مشرب بوده و در اشعارش “معروف” تخلص می کرده، ازدواج کرد. زنِ او هفت فرزند به دنیا آورد که هیچ یک زنده نماند. سپس آنها سرپرستی کودکی به نام “عارف” را به عهده گرفتند و او را مانند فرزند خودشان بزرگ کردند که او نیز در جوانی رخت از جهان بر بست و داغِ جدایی خود را به دل غالب گذاشت.
غالب در سال ۱۸۶۹ میلادی درگذشت و در نزدیکی آرامگاه خواجه نظام الدین اولیاء به خاک سپرده شد.
مذهب و روش غالب:
او مسلمان بوده و شیعه و علاقه فراوانی به اسلام داشته است. قصایدِ فراوانی در توحید، نعت رسول گرامی اسلام، دیانت اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام نوشته است. هرچند به خاندان پاک و مطهر ارادت او بسیار ستودنی است، اما عشق و علاقه او به حضرت علی علیه السلام کم نظیر است. در مناقب و قصایدی که به آن امام همام علیه السلام تقدیم کرده است، این عشق و علاقه به وضوح چشم میخورد. علاوه بر حضرتِ امیر علیه السلام، غالب درباره حضرت عباس علیه السلام نیز قصیدهای دارد. شهادت ائمهی اطهار علیهم السلام را نیز به ماتم مینشیند. در باره اینکه رسول و علی (که درود و سلام خدا بر آنان باد) از نورِ واحدند، اینگونه میگوید:
دو چشم است و هر چشم را بینشی است
ولی آنچه بینند هر دو، یکی است
نگنجد دویی در نبی و امام
علیه الصلوه و علیه السلام
منابع:
۱.کلیات دیوانِ غالب، به اهتمام محسن کیانی، انتشارات روزنه، ۱۳۷۶
۲.شعر العجم، علامه شبلی نعمانی، ترجمه فخر داعی، چاپ دوم، ۱۳۶۳
۳.کاروان هند، احمد گلچین معانی، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹
"جایگاه غالب در شعر".
میرزا اسد الله بیگ خان غالب (۱۷۹۷م-۱۸۶۹م) در هند به دنیا آمد. او یکی از سخنوران قدرتمند فارسیگوی شبه قاره محسوب میشود که زبان اصلیاش اردو بوده و در قرن سیزدهم می زیسته است، نام او اسدالله خان و تخلص شعریاش غالب و در شعر از پیروان سبکِ بیدل دهلوی است. خاندان پدری او اصالتا ترکنژاد و از اهالی آسیای میانه بودند.
درباره مهاجرت نیای خود به هند چنین مینویسد: “نهفته مباد که نیایِ نامهنگار ترکی بود از نژادِ افراسیاب و پَشنگ، از ترکستان به هند روی آورد و در لاهور، درِ دولتِ معین الملک را تکیهگاه و آرامشجای ساخت.” (دیوان غالب، مقدمه، پانزده، به روایت از پنج آهنگ)
نیای غالب قوقانبیک در دهلی ساکن شده سپس وارد کارهای دولتی و دیوانی میگردد، بعد به آگره رفته مشغول به کارهای دیوانی می شود.
قوقانبیک دو پسر داشت، یکی نصر اللهبیک و دیگری عبداللهبیک (پدر غالب) که با عزت النساءبیگم دختر غلام حسینخان که در آگره صاحبجاه بود، ازدواج کرد. زمانی که غالب پنج سال سن داشت، پدرش در یکی از شورشهای محلی کشته شد، سپس عمویش سرپرستی او را به عهده گرفت ولی او نیز پس از چهار سال توسط کارگزاران انگلیسی کشته شد. پس از آن مادر بزرگ و خویشاوندان مادریاش سرپرستی و تربیت او را به عهده گرفتند و برای فراگیری ادب فارسی و عربی و اردو وی را نزد معلمین فرستادند. غالب از ده سالگی سرایش شعر و سخنوری روی آورد و همزمان به دو زبان فارسی و اردو شعر نوشت. او بزم را بر رزم ترجیح داده از پیکانهای شکستهیِ نیاکان خود قلم نویسندگی ساخت. خودش چنین می گوید:
گرفتم که از تخم افراسیابم
گرفتم که از نسل سلجوقیانم
دل و دست تیغآزمایی ندارم
ره و رسم کشورگشایی ندانم
غالب در شهر دهلی با امرءبیگم دختر نواب الهی که مردی خوش مشرب بوده و در اشعارش “معروف” تخلص می کرده، ازدواج کرد. زنِ او هفت فرزند به دنیا آورد که هیچ یک زنده نماند. سپس آنها سرپرستی کودکی به نام “عارف” را به عهده گرفتند و او را مانند فرزند خودشان بزرگ کردند که او نیز در جوانی رخت از جهان بر بست و داغِ جدایی خود را به دل غالب گذاشت.
غالب در سال ۱۸۶۹ میلادی درگذشت و در نزدیکی آرامگاه خواجه نظام الدین اولیاء به خاک سپرده شد.
مذهب و روش غالب:
او مسلمان بوده و شیعه و علاقه فراوانی به اسلام داشته است. قصایدِ فراوانی در توحید، نعت رسول گرامی اسلام، دیانت اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام نوشته است. هرچند به خاندان پاک و مطهر ارادت او بسیار ستودنی است، اما عشق و علاقه او به حضرت علی علیه السلام کم نظیر است. در مناقب و قصایدی که به آن امام همام علیه السلام تقدیم کرده است، این عشق و علاقه به وضوح چشم میخورد. علاوه بر حضرتِ امیر علیه السلام، غالب درباره حضرت عباس علیه السلام نیز قصیدهای دارد. شهادت ائمهی اطهار علیهم السلام را نیز به ماتم مینشیند. در باره اینکه رسول و علی (که درود و سلام خدا بر آنان باد) از نورِ واحدند، اینگونه میگوید:
دو چشم است و هر چشم را بینشی است
ولی آنچه بینند هر دو، یکی است
نگنجد دویی در نبی و امام
علیه الصلوه و علیه السلام
منابع:
۱.کلیات دیوانِ غالب، به اهتمام محسن کیانی، انتشارات روزنه، ۱۳۷۶
۲.شعر العجم، علامه شبلی نعمانی، ترجمه فخر داعی، چاپ دوم، ۱۳۶۳
۳.کاروان هند، احمد گلچین معانی، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۹
در هجر طرب بیش کند تاب و تبم را
مهتاب، کفِ مارِ سیاهست شبم را
در من هوس باده طبیعیست که غالب
پیمانه به جمشید رساند نسَبم را!
"میرزا اسد الله غالب دهلوی"
در هجر طرب بیش کند تاب و تبم را
مهتاب، کفِ مارِ سیاهست شبم را
در من هوس باده طبیعیست که غالب
پیمانه به جمشید رساند نسَبم را!
"میرزا اسد الله غالب دهلوی"