جانا به جان رسید ز عشـــق تو کار ما
دردا که نیستت خبر از روزگـــار ما
در کار تو ز دست زمانه غـــمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کــار ما
انوری
دردا که نیستت خبر از روزگـــار ما
در کار تو ز دست زمانه غـــمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کــار ما
انوری
خفته بودم ڪه خیالِ تو، به دیدارِ من آمد
ڪاش آن دولتِ بیدارِ مرا
بود دوامی...!
شفیعی_ڪدڪنی
ڪاش آن دولتِ بیدارِ مرا
بود دوامی...!
شفیعی_ڪدڪنی
عشق قدرت است، و تنها او که با عشق زندگی میکند، واقعاً زندگی میکند.
هر جا که عشق باشد، خدا هست، چونکه عشق، نوری است که توسط حضور خدا ایجاد میشود.
این را باید به یاد داشت که هرگاه ذهن شما پر از نفرت است، ناتوان میشوید و ارتباط شما با خدا ضعیف میشود.
به همین دلیل است که از خشم و نفرت و حسادت، بدبختی و پشیمانی متولد میشود.
حالت پشیمانی هنگامی متولد میشود که ریشه های شخص از هستیِ کل، جدا هستند.
عشق، شما را از شادی و خوشحالی پر میکند، از سروری که موسیقیای دارد و ترحمی که عطری دارد که به این زمین تعلق ندارند.
چرا؟
چونکه با همراهی کردن با آنها، شما به روح کیهانی بسیار نزدیک میشوید، چونکه از طریق آنها شما مکانی در قلب خدا مییابید، شما خودتان باقی نمیمانید و خودِ خدا توسط شما خود را متجلی میکند.
بنابراین من میگویم که در زندگی، کسی که بتواند عشق شکست ناپذیر و بی پایان را بیابد، همه چیز را مییابد.
کتاب_فانوسهای_سفالين
OSHO
هر جا که عشق باشد، خدا هست، چونکه عشق، نوری است که توسط حضور خدا ایجاد میشود.
این را باید به یاد داشت که هرگاه ذهن شما پر از نفرت است، ناتوان میشوید و ارتباط شما با خدا ضعیف میشود.
به همین دلیل است که از خشم و نفرت و حسادت، بدبختی و پشیمانی متولد میشود.
حالت پشیمانی هنگامی متولد میشود که ریشه های شخص از هستیِ کل، جدا هستند.
عشق، شما را از شادی و خوشحالی پر میکند، از سروری که موسیقیای دارد و ترحمی که عطری دارد که به این زمین تعلق ندارند.
چرا؟
چونکه با همراهی کردن با آنها، شما به روح کیهانی بسیار نزدیک میشوید، چونکه از طریق آنها شما مکانی در قلب خدا مییابید، شما خودتان باقی نمیمانید و خودِ خدا توسط شما خود را متجلی میکند.
بنابراین من میگویم که در زندگی، کسی که بتواند عشق شکست ناپذیر و بی پایان را بیابد، همه چیز را مییابد.
کتاب_فانوسهای_سفالين
OSHO
کانال تلگرامیsmsu43@
بنان - آن نه روی است که من وصف جمالش دان
غلامحسین بنان
آن نه روی است که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من میبینم
همه خوانند نه این نقش که من میخوان
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سال است که من بلبل این بستانم
باش تا جان برود در طلب جانانم
که به کاری به از این بازنیاید جانم
آن نه روی است که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من میبینم
همه خوانند نه این نقش که من میخوان
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سال است که من بلبل این بستانم
باش تا جان برود در طلب جانانم
که به کاری به از این بازنیاید جانم
گنج حسن دگران را چه کنم بي رخ تو؟
من براي تو خرابم، تو براي دگران...
خلوت وصل تو جاي دگرانست، دريغ!
کاش بودم من دل خسته بجاي دگران
پيش ازين بود هواي دگران در سر من
خاک کويت ز سرم برد هواي دگران...
پا ز سر کردم و سوي تو هنوزم ره نيست
وه! که آرد سر من رشک به پاي دگران..
گفتي: امروز بلاي دگران خواهم شد
روزي من شود، اي کاش! بلاي دگران
دل غمگين هلالي به جفاي تو خوشست
اي جفاهاي تو خوشتر ز وفاي دگران...
#هلالی_جغتایی
من براي تو خرابم، تو براي دگران...
خلوت وصل تو جاي دگرانست، دريغ!
کاش بودم من دل خسته بجاي دگران
پيش ازين بود هواي دگران در سر من
خاک کويت ز سرم برد هواي دگران...
پا ز سر کردم و سوي تو هنوزم ره نيست
وه! که آرد سر من رشک به پاي دگران..
گفتي: امروز بلاي دگران خواهم شد
روزي من شود، اي کاش! بلاي دگران
دل غمگين هلالي به جفاي تو خوشست
اي جفاهاي تو خوشتر ز وفاي دگران...
#هلالی_جغتایی
مر حسودت را اگر چه آن منم
جان مده تا همچنین جان میکنم
ای حسام الدّین، هرگز به کسی که برتو حسد می ورزد جان مبخش، اگر چه آن حسود من باشم. آنقدر به من جان نبخش تا بمیرم.
آنک او باشد حسود آفتاب
وانک میرنجد ز بود آفتاب
آن کس که نسبت به خورشید حسد می ورزد، و آن کس که از وجود خورشید رنج می برد.
اینت درد بیدوا کوراست آه
اینت افتاده ابد در قعر چاه
ببین چه درد بی درمانی دارد! وای بر او! ببین که او تا ابد در ژرفای چاه فرو افتاده است.
نفی خورشید ازل بایست او
کی برآید این مراد او بگو
او لزوماً می خواهد خورشید ازلی را نفی کند. بگو ببینم این خواسته او چه موقع بر آورده می شود؟
تمثیل: بازی بس زیبا از ساعد شاه به پرواز در می آید و راه گم می کند و به ویران سرایِ جغدان فرود می آید. جغدان که به ویرانه خود دل بسته اند پندارند که باز آمده است جای آنان گیرد. بدین سبب بر او حمله می آرند و پر و بال نازنینش را می کنند تا او را برمانند. امّا جغدان نمی دانند که باز، از ویرانکده آنان نژند و ملول است. باز با حسرتی جان سوز آرزو می کند که به سوی صاحب خود باز گردد، امّا جغدان سخنان او را یاوه می پندارند و ریشخندش می کنند. پس با لحنی طنز آمیز می گویند: آخر این مرغک حقیر را با سلطان عظیم چه کار؟! اما باز می داند که آن سلطان هرگز تحمّل نمی کند که باز عزیزش به دست جغدان ویرانه نشین، خوار و زبون گردد و می داند که سلطان به خاطر او جغدِستان را زیر و زبر خواهد کرد.
در این مثال: حالِ عارفانِ نورانی و غافلان ظلمانی بخوبی بیان شده است.
باز : کنایه از عارفانی که به اراده الهی بدنیا امده اند و زندگی می کنند.
ویرانه: کنایه از دنیا
جغدان: کنایه از
دنیا دوستان
شاه: کنایه از خداوند
انسانهای عادی تصور می کنند عارفان واصل مانند آنها شیفته دنیا هستند که زندگی می کنند در صورتیکه انها دل در گرو خداوند دارند
شرح مثنوی
جان مده تا همچنین جان میکنم
ای حسام الدّین، هرگز به کسی که برتو حسد می ورزد جان مبخش، اگر چه آن حسود من باشم. آنقدر به من جان نبخش تا بمیرم.
آنک او باشد حسود آفتاب
وانک میرنجد ز بود آفتاب
آن کس که نسبت به خورشید حسد می ورزد، و آن کس که از وجود خورشید رنج می برد.
اینت درد بیدوا کوراست آه
اینت افتاده ابد در قعر چاه
ببین چه درد بی درمانی دارد! وای بر او! ببین که او تا ابد در ژرفای چاه فرو افتاده است.
نفی خورشید ازل بایست او
کی برآید این مراد او بگو
او لزوماً می خواهد خورشید ازلی را نفی کند. بگو ببینم این خواسته او چه موقع بر آورده می شود؟
تمثیل: بازی بس زیبا از ساعد شاه به پرواز در می آید و راه گم می کند و به ویران سرایِ جغدان فرود می آید. جغدان که به ویرانه خود دل بسته اند پندارند که باز آمده است جای آنان گیرد. بدین سبب بر او حمله می آرند و پر و بال نازنینش را می کنند تا او را برمانند. امّا جغدان نمی دانند که باز، از ویرانکده آنان نژند و ملول است. باز با حسرتی جان سوز آرزو می کند که به سوی صاحب خود باز گردد، امّا جغدان سخنان او را یاوه می پندارند و ریشخندش می کنند. پس با لحنی طنز آمیز می گویند: آخر این مرغک حقیر را با سلطان عظیم چه کار؟! اما باز می داند که آن سلطان هرگز تحمّل نمی کند که باز عزیزش به دست جغدان ویرانه نشین، خوار و زبون گردد و می داند که سلطان به خاطر او جغدِستان را زیر و زبر خواهد کرد.
در این مثال: حالِ عارفانِ نورانی و غافلان ظلمانی بخوبی بیان شده است.
باز : کنایه از عارفانی که به اراده الهی بدنیا امده اند و زندگی می کنند.
ویرانه: کنایه از دنیا
جغدان: کنایه از
دنیا دوستان
شاه: کنایه از خداوند
انسانهای عادی تصور می کنند عارفان واصل مانند آنها شیفته دنیا هستند که زندگی می کنند در صورتیکه انها دل در گرو خداوند دارند
شرح مثنوی
َ
در نان بسی برفتی، در آب هم برو
از بعد سیر آب یقین مفرشت سماست
زینسان طبق طبق، متعالی همی شوی
اما علای مرتبه جز صورت علاست
مولانــــا
در نان بسی برفتی، در آب هم برو
از بعد سیر آب یقین مفرشت سماست
زینسان طبق طبق، متعالی همی شوی
اما علای مرتبه جز صورت علاست
مولانــــا
خواه شب و خواه سحر
نیستم از هر دو خبر
کیست خبر
چیست خبر....
روزشماری صنما
روز مرا دیدن تو
شب غم ببریدن تو
از تو شبم روز شود
همچو نهاری صنما
#مولانا
نیستم از هر دو خبر
کیست خبر
چیست خبر....
روزشماری صنما
روز مرا دیدن تو
شب غم ببریدن تو
از تو شبم روز شود
همچو نهاری صنما
#مولانا
اين درختانند همچون خاكيان
دستها بر كرده سوى آسمان
با زبانِ سبز و با دستِ دراز
از ضميرِ خاك، مى گويند راز
#مولانا
دستها بر كرده سوى آسمان
با زبانِ سبز و با دستِ دراز
از ضميرِ خاك، مى گويند راز
#مولانا
▫آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد، به زودی موفق میگردد؛ ولی او میخواهد خوشبختتر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبختتر از آنچه که هستند تصور میکند.
- منتسكيو
- منتسكيو
▫کاش می دانستم زندگی کرده ام یا نه؛
زندگی می کنم یا نه؛
زندگی خواهم کرد یا نه؛
این همه چیز را ساده می کند!
- ساموئل بکت
زندگی می کنم یا نه؛
زندگی خواهم کرد یا نه؛
این همه چیز را ساده می کند!
- ساموئل بکت