Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
امروز ۲۹ تیرماه سالروز در گذشت استاد علامه "جلالالدین همایی" است.
ایشان نویسنده، ادیب، شاعر، ریاضیدان و تاریخنگار معاصر است.
او قرآن را از حفظ داشت، و با جَفر، اسطرلاب و نجوم قدیم نیز آشنا بود. وی نوهی همای شیرازی شاعر مشهور دورهی قاجار است.
از آثار متعدد و بینظیر او میتوان به غزالینامه، مولوینامه، تصحیح مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه و .......... اشاره کرد.
تخلص همایی در شعر سنا بود.
ابیات زیر از اوست:
رفتیم و نشد کس خبر از رازِ دلِ ما
با نغمهیِ کس راست نشد سازِ دلِ ما
صد نام نهادند و بیک بند نیافتاد
شهبازِ سبک سیرِ فلک تازِ دلِ ما
چشمِ طمع از مُلکِ جهان دوخته رفتیم
این طعمه نشد درخورِ شهبازِ دلِ ما
ایشان نویسنده، ادیب، شاعر، ریاضیدان و تاریخنگار معاصر است.
او قرآن را از حفظ داشت، و با جَفر، اسطرلاب و نجوم قدیم نیز آشنا بود. وی نوهی همای شیرازی شاعر مشهور دورهی قاجار است.
از آثار متعدد و بینظیر او میتوان به غزالینامه، مولوینامه، تصحیح مصباحالهدایه و مفتاحالکفایه و .......... اشاره کرد.
تخلص همایی در شعر سنا بود.
ابیات زیر از اوست:
رفتیم و نشد کس خبر از رازِ دلِ ما
با نغمهیِ کس راست نشد سازِ دلِ ما
صد نام نهادند و بیک بند نیافتاد
شهبازِ سبک سیرِ فلک تازِ دلِ ما
چشمِ طمع از مُلکِ جهان دوخته رفتیم
این طعمه نشد درخورِ شهبازِ دلِ ما
برای اصفهان سروده شده است:
شما ای که بر خاک من بگذرید
سزد ژَرف در حال من بنگرید
کنونم که امکان گفتار نیست
زبان درونم جز آثار نیست
اگر چه نباشد زبانم به کار
ز خاکم شود راز دل آشکار
منم پیکری از هنر ساخته
به عشق هنر عمر درباخته
مرا آرزو بود کاندر جهان
به ایران زمینم سر آید زمان
در ایران از آن جُستم آرامگاه
که تا باز دانند یاران راه
که اندر جهان هر که دانشور است
از این خاک پاکش به سر افسر است
از آن رو سپردم تن ایدر به خاک
که خاکم شود جزء این خاک پاک
گزیدم از ایران زمین اصفهان
جهانی که خوانیش نصف جهان
نهادم براین تربت پاک سر
که گنجینه ی دانش است و هنر
زدم خیمه در ساحل زنده رود
که تا جان شود زنده ز آواز رود
در این سرزمین تا بر آسودهام
سر فخر بر آسمان سوده ام
بود تا به پیشینگان یاد بود
بر آیندگان باد از من درود
چنان کرد باید که در روزگار
ز ما نام نیکو بود یادگار
#علامه_جلال_الدین_همایی
جلالالدین همایی (زادهٔ ۱۳ دی ۱۲۷۸ در اصفهان – درگذشتهٔ ۲۹ تیر ۱۳۵۹ در تهران) نویسنده، ادیب، شاعر، ریاضیدان و تاریخنگار معاصر است. همایی قرآن و الفیه را از حفظ داشت و در شعر تخلصش «سنا» بود. او با جفر، اسطرلاب و نجوم قدیم نیز آشنا بود. وی یکی از حروف (مجلدات) لغتنامه دهخدا را نیز تدوین کردهاست. وی نوه همای شیرازی است.
شما ای که بر خاک من بگذرید
سزد ژَرف در حال من بنگرید
کنونم که امکان گفتار نیست
زبان درونم جز آثار نیست
اگر چه نباشد زبانم به کار
ز خاکم شود راز دل آشکار
منم پیکری از هنر ساخته
به عشق هنر عمر درباخته
مرا آرزو بود کاندر جهان
به ایران زمینم سر آید زمان
در ایران از آن جُستم آرامگاه
که تا باز دانند یاران راه
که اندر جهان هر که دانشور است
از این خاک پاکش به سر افسر است
از آن رو سپردم تن ایدر به خاک
که خاکم شود جزء این خاک پاک
گزیدم از ایران زمین اصفهان
جهانی که خوانیش نصف جهان
نهادم براین تربت پاک سر
که گنجینه ی دانش است و هنر
زدم خیمه در ساحل زنده رود
که تا جان شود زنده ز آواز رود
در این سرزمین تا بر آسودهام
سر فخر بر آسمان سوده ام
بود تا به پیشینگان یاد بود
بر آیندگان باد از من درود
چنان کرد باید که در روزگار
ز ما نام نیکو بود یادگار
#علامه_جلال_الدین_همایی
جلالالدین همایی (زادهٔ ۱۳ دی ۱۲۷۸ در اصفهان – درگذشتهٔ ۲۹ تیر ۱۳۵۹ در تهران) نویسنده، ادیب، شاعر، ریاضیدان و تاریخنگار معاصر است. همایی قرآن و الفیه را از حفظ داشت و در شعر تخلصش «سنا» بود. او با جفر، اسطرلاب و نجوم قدیم نیز آشنا بود. وی یکی از حروف (مجلدات) لغتنامه دهخدا را نیز تدوین کردهاست. وی نوه همای شیرازی است.
معز و مذل
اوست که ملک و سلطنت را به که خواهد می بخشد و از هرکه خواهد برمیگیرد. ملک حقیقت در خلاصی از ذلت نیازمندی و مقهور شهوت بودن و عار جهل و نادانی است. پس هر که را حجاب از دلش برگیرد تا جمال حضرتش را مشاهده کند و قناعت روزی او کند تا از خلق او بی نیاز گردد و با دادن نیرو و پشتیبانی او را یاری کند تا بر صفات نفس خویش استیلا یابد تحقیقا عزیزش داشته و ملک را در همین دنیا به وی بخشیده و به زودی در آخرت با مقرب ساختن او عزیزش خواهد داشت و او را چنین ندا خواهد داد که یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.
و هرکه را خدا چشمش را به خلق دوخته تا محتاج آنان باشد و حرص را بر او مسلط نموده تا به اندازه کفایت قانع نشود و او را با مکر و نیرنگ خویش با بخشش نعمتها فریب داده تا به خود مغرور شود و در تاریکی جهل بماند ، تحقیقا ذلیلش ساخته و ملک را از او باز ستانده و به زودی مورد این خطاب واقع شود که : ولی شما را فریب داد تا فرمان خدا در رسید و شیطان فریبنده شما را به خدا مغرور کرد پس امروز از شما فدیه ای پذیرفته نشود. و این است نهایت خواری.
پس خداست عزیز کننده و خوار سازنده هر که را خواهد عزیز گرداند و هر که را خواهد ذلیل و هر بنده ای که در جهت فراهم آمدن اسباب عزت به لست او به کار گرفته شود وی از این وصف بهره مند است .
#علم_الیقین
#فیض_کاشانی
اوست که ملک و سلطنت را به که خواهد می بخشد و از هرکه خواهد برمیگیرد. ملک حقیقت در خلاصی از ذلت نیازمندی و مقهور شهوت بودن و عار جهل و نادانی است. پس هر که را حجاب از دلش برگیرد تا جمال حضرتش را مشاهده کند و قناعت روزی او کند تا از خلق او بی نیاز گردد و با دادن نیرو و پشتیبانی او را یاری کند تا بر صفات نفس خویش استیلا یابد تحقیقا عزیزش داشته و ملک را در همین دنیا به وی بخشیده و به زودی در آخرت با مقرب ساختن او عزیزش خواهد داشت و او را چنین ندا خواهد داد که یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.
و هرکه را خدا چشمش را به خلق دوخته تا محتاج آنان باشد و حرص را بر او مسلط نموده تا به اندازه کفایت قانع نشود و او را با مکر و نیرنگ خویش با بخشش نعمتها فریب داده تا به خود مغرور شود و در تاریکی جهل بماند ، تحقیقا ذلیلش ساخته و ملک را از او باز ستانده و به زودی مورد این خطاب واقع شود که : ولی شما را فریب داد تا فرمان خدا در رسید و شیطان فریبنده شما را به خدا مغرور کرد پس امروز از شما فدیه ای پذیرفته نشود. و این است نهایت خواری.
پس خداست عزیز کننده و خوار سازنده هر که را خواهد عزیز گرداند و هر که را خواهد ذلیل و هر بنده ای که در جهت فراهم آمدن اسباب عزت به لست او به کار گرفته شود وی از این وصف بهره مند است .
#علم_الیقین
#فیض_کاشانی
مولانــــا
خواب مرا ببستهای, نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای, بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من, گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من, بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای, نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای, بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من, گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من, بیتو به سر نمیشود
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر
بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست
#حضرت_حافظ
کز این بِهَم، به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمنِ عمر
بگو بسوز که بر من به برگِ کاهی نیست
#حضرت_حافظ
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از نالهای و آهی نیست
#حضرت_حافظ
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از نالهای و آهی نیست
#حضرت_حافظ
فردا که به نامهٔ سیه درنگری
بس دست تحسر که به دندان ببری
بفروخته دین به دنیی از بیخبری
یوسف که به ده درم فروشی چه خری؟
#سعدی
بس دست تحسر که به دندان ببری
بفروخته دین به دنیی از بیخبری
یوسف که به ده درم فروشی چه خری؟
#سعدی
درود و تقديم احترام به محضر گراميتان
افتخار اين را داريم از محضر عزيزتان دعوت كنيم براي حضور گرانقدرتان در
گروه عشق عرفان
اميدآن داريم سعادت اين همراهي را عنايت فرماييد
با افتخار وكسب اجازه لينك گروه به محضرتان تقديم ميگردد
باشدحضورتان گرمي اين محفل رادوچندان نمايد
جسارتا لینک .آیدی .سیاسی.لطیفه.پی وی.فوروارد کانال. وپست بدون نام شاعر یا نویسنده ممنوع
کانال گلها
@goolfs
کانال معرفی عارفان
@m_arefan
https://t.me/+jd7AMC3TZX4wZDE8
افتخار اين را داريم از محضر عزيزتان دعوت كنيم براي حضور گرانقدرتان در
گروه عشق عرفان
اميدآن داريم سعادت اين همراهي را عنايت فرماييد
با افتخار وكسب اجازه لينك گروه به محضرتان تقديم ميگردد
باشدحضورتان گرمي اين محفل رادوچندان نمايد
جسارتا لینک .آیدی .سیاسی.لطیفه.پی وی.فوروارد کانال. وپست بدون نام شاعر یا نویسنده ممنوع
کانال گلها
@goolfs
کانال معرفی عارفان
@m_arefan
https://t.me/+jd7AMC3TZX4wZDE8
منزل گه دلها همه کاشانهٔ عشق است
هر جا که دلی گم شده در خانهٔ عشق است
ویرانهٔ جاوید بماند دل بی عشق
آن دل شود آباد که ویرانهٔ عشق است
فرزانه در آید به پری خانهٔ مقصود
هر کس که در این بادیه دیوانهٔ عشق است
پیمانهٔ زهر فلکم تلخ نسازد
این حوصله تلخی کش پیمانهٔ عشق است
هر کس به لبش گرم شود چشم تبسم
با او ننشینند که بیگانهٔ عشق است
عرفی دل و دین باختهای دلخوش او باش
این ها ثمر کاشتن دانهٔ عشق است
#عرفی_شیرازی
هر جا که دلی گم شده در خانهٔ عشق است
ویرانهٔ جاوید بماند دل بی عشق
آن دل شود آباد که ویرانهٔ عشق است
فرزانه در آید به پری خانهٔ مقصود
هر کس که در این بادیه دیوانهٔ عشق است
پیمانهٔ زهر فلکم تلخ نسازد
این حوصله تلخی کش پیمانهٔ عشق است
هر کس به لبش گرم شود چشم تبسم
با او ننشینند که بیگانهٔ عشق است
عرفی دل و دین باختهای دلخوش او باش
این ها ثمر کاشتن دانهٔ عشق است
#عرفی_شیرازی
بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم
ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم
ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم
بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل
چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم
ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم
مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم
یکی هر آنچه توانی جفا به سایهٔ بی دل
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
#هوشنگ_ابتهاج
ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم
ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم
بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل
چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم
ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم
مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم
یکی هر آنچه توانی جفا به سایهٔ بی دل
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
#هوشنگ_ابتهاج
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دور از هیاهیوی عالم😍
" کوزه ی سربسته اندر آب زفت
از دل پرباد فوق آب رفت
باد درویشی چو در باطن بود
بر سر آب جهان ساکن بود "
#مثنوی_مولانا
مثل کوزه ی دربسته ی خالی که در آب های بسیار هم روی آب می ماند , هرکس که خود را از " نداری" درویشی پر کند و راه بر غیر ببندد , بر فرقِ سرِ دنیا جای پیدا می کند ...
از دل پرباد فوق آب رفت
باد درویشی چو در باطن بود
بر سر آب جهان ساکن بود "
#مثنوی_مولانا
مثل کوزه ی دربسته ی خالی که در آب های بسیار هم روی آب می ماند , هرکس که خود را از " نداری" درویشی پر کند و راه بر غیر ببندد , بر فرقِ سرِ دنیا جای پیدا می کند ...
تا گوهر جان در این طبایع افتاد
همسایه شدند با وی این چار فساد
زان گور بدان گور از آن رنگ گرفت
همسایهٔ بدخدای کس را ندهاد
#مولانای_جان
همسایه شدند با وی این چار فساد
زان گور بدان گور از آن رنگ گرفت
همسایهٔ بدخدای کس را ندهاد
#مولانای_جان
َ
در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود، حدیث جان کس نکند
این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند
مولانــــا
در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود، حدیث جان کس نکند
این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند
مولانــــا
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
مولانــــا
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
مولانــــا