معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.4K photos
12.5K videos
3.23K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
حکایت عرفانی " گفتگوی حضرت بایزید بسطامی با شیطان "
گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم
گفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا

ای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو را
ای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرا

#مولانای_جان
هر جنس سوی جنسش زنجیر همی‌درد

من جنس کیم کاین جا در دام گرفتارم


مولانای
ای فدای عشق تو ایمان ما
وی هلاک عفو تو عصیان ما

گر کنی ایمان ما را تربیت
عشق گردد عاقبت ایمان ما

زآتش خوف تو آب دیدها
زآب حلمت آتش طغیان ما

ای بما آثار صنع تو بدید
وی تو پنهان در درون جان ما

ای تو هم آغاز و هم انجام خلق
وی تو هم پیدا و هم پنهان ما

گوشها را سمع و چشمانرا بصر
در دل و در جان ما ایمان ما

ای جمالت کعبهٔ ارباب شوق
وی کمالت قبلهٔ نقصان ما

عاجزیم از شکر نعمتهای تو
عجز ما بین بگذر از کفران ما

ای بدی از ما و نیکوئی زتو
آن خود کن پرده پوش آن ما

فیض را از فیض خود سیراب کن
ای بهشت و کوثر و رضوان ما

#فیض_کاشانی
گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند
صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند

باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد
هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند

من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم
آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند

هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود
بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند

بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست
مختصر آنست کار از روی آگاهی کند

خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین
کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند

تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن
عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند

ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل
عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند

#جناب_سنایی
آه‌های آتشینم پرده‌های شب بسوخت
بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت

دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل
در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت

جان پر خونم که مشتی خاک دامن گیر اوست
گاه اندر تاب ماند و گاه اندر تب بسوخت

پردهٔ پندار کان چون سد اسکندر قوی است
آه خون آلود من هر شب به یک یارب بسوخت

روز دیگر پردهٔ دیگر برون آمد ز غیب
پردهٔ دیگر به یارب‌های دیگرشب بسوخت

هر که او خام است گو در مذهب ما نه قدم
زانکه دعوی خام شد هر کو درین مذهب بسوخت

باز عشقش چون دل عطار در مخلب گرفت
از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت

#جناب_عطار
جان خوشست، اما نمیخواهم که: جان گویم ترا
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا

من چه گویم کانچنان باشد که حد حسن تست؟
هم تو خود فرماکه: چونی، تا چنان گویم ترا

جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی
ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا

تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش
از تو بینم جور و با خود مهربان گویم ترا

بسکه میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود
یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم ترا

قصه دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست
مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم ترا؟

هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی
جای آن دارد که: رسوای جهان گویم ترا

#هلالی_جغتایی
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اشارت به خرابات و در بیان آن از " شیخ شبستری "

خراباتی شدن از خود رهایی است
خودی کفر است ور خود پارسایی است
نشانی داده‌اندت از خرابات
که «التوحید اسقاط الاضافات»
خرابات از جهان بی‌مثالی است
مقام عاشقان لاابالی است
خرابات آشیان مرغ جان است
خرابات آستان لامکان است
خراباتی خراب اندر خراب است
که در صحرای او عالم سراب است
خراباتی است بی حد و نهایت
نه آغازش کسی دیده نه غایت
اگر صد سال در وی می‌شتابی
نه کس را و نه خود را بازیابی
گروهی اندر او بی پا و بی سر
همه نه مؤمن و نه نیز کافر
شراب بیخودی در سر گرفته
به ترک جمله خیر و شر گرفته

#شیخ محمود شبستری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#چرا رفتی
#همایون شجریان


#شاعر : سیمین بهبهانی
#آهنگساز : تهمورث پورناظری
#کارگردان : باران کوثری
@sedayeshajarian
shajarian_be kenaram to beman_bayate esfahan
#به کنارم تو بمان
# با صدای محمدرضا شجریان
#آهنگساز : حبیب_اله_صالحی
#شاعر: سیمین_بهبهانی
#مقام : بیات_اصفهان
خوشبختی مکان و شرایط نیست
احساسی است که باید آن را بلد شد.
شبیهِ غم، شادی، خشم و تمامِ احساس هایِ دیگر ...
برایِ غمگین نبودن، باید بخواهی که غمگین نباشی و برای خوشبخت بودن هم، باید بخواهی که خوشبخت باشی ...
گاهی قدم بزن، کتاب بخوان و موسیقیِ مورد علاقه ات را گوش کن.
خوشبختی، اتفاقی نیست که بیفتد، یک حسِ نابِ درونی است، باید آن را ایجاد کرد...

#دکتر_الهی_قمشه‌ای
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از حرف مردم درس بگیر
ولی هیچ وقت......
بادبانِ کشتیِ
وجود مرد، اعتقاد است.

چون بادبان باشد،
باد وی را به جای عظیم بِبَرَد

و چون بادبان نباشد،
سخن باد باشد.


#فیه_ما_فیه_مولانا
مراد دل کجا جوید بقای جان کجا خواهد
دو چشم عشق پرآتش که در خون جگر باشد

ز بدحالی نمی‌نالد دو چشم از غم نمی‌مالد
که او خواهد که هر لحظه ز حال بد بتر باشد


#مولانا
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

#حافظ
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور

که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی



گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است

خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی



ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد

که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی



چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است

مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی



دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت

ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی



#حافظ
هوا خواه توام جانا
‏✧ ‏✧‏ ✧

بزرگی بایدَت!
بخشندگی کن

که دانه تا
نَیَفشانی نروید ...

سعــــدی
دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود
سلطان جانم پس چرا چون بنده جانداری کنم

دکان خود ویران کنم دکان من سودای او
چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم

#حضرت_مولانا
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست

غلام نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست


#حافظ
عـــلاجِ واقعـــه پیش از وقـوع باید کرد
دریـغ سـود نـدارد چو کار رفت از دست

به روزگارِ ســلامت ســلاحِ جنگ بســاز
وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست

#سعدی