معرفی عارفان
1.11K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.69K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی

روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی

#حضرت_حافظ
تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد
هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد

آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج
هر یک چو رخ حوری و چون لعبت چین شد

#مولانا
بسیار زمین‌ها که به تفصیل فلک شد
بسیار یسار از کف اقبال یمین شد

گر ظلمت دل بود کنون روزن دل شد
ور رهزن دین بود کنون قدوه دین شد

#مولانا
خسروان خاک کفش را به خدا تاج کنند
هر که شیرین تو را دلشده چون فرهادست

می‌نهد بر لب خود دست دل من که خموش
این چه وقت سخن‌ست و چه گه فریادست

#مولانا
.
زنده دارد زنده‌دل دم را .
هرکجا، هرگاه
اوج بخشد کیفیت کم را.
گفت و گو بس، ماجرا کوتاه،
ما اگر مستیم.
بی‌گمان هستیم.

#مهدی اخوان ثالث
.
سکوت
همیشه به معنای رضایت نیست،

گاهی یعنی خسته‌ام از اینکه مدام
به کسانی که هیچ اهمیتی
به فهمیدن نمی‌دهند توضیح دهم...!

#سیمین دانشور
ملکا و پادشاها؛

آتشهای حرص ما را به آب رحمت خویش بنشان جان مشتاقان را شراب وحدت بچشان
ضمیر دل ما را به انوار معرفت و اسرار وحدت، منور و روشن دار
دامهای امید ما را که در صحرای سعت رحمت تو باز گشاده ایم به مرغان سعادت و
شکارهای کرامت مشرفّ و مکرمّ گردان

#مناجات
#مولانا_مجالس_سبعه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خلق را گر چه وفا نيست و ليکن گل من
نه گمان دار که رفتي و فراموش شدي

#استاد شهریار از غزل ۱۳۳
در پرده‌ی دل خیالِ تو رقص کند

من رقصِ خوش از خیالِ تو آموزم


#مولانا
متکبر:

کسی است که همه چیز را نسبت به خود ناچیز ببینید و عظمت و کبریا را جز برای خود نبیند پس به دیگران با نظر شاهان به بندگان می‌نگرد . اگر این بینش درست بود ، تکبر حق است و این جز برای خدای سبحان نیست.
و متکبر از بندگان ( به معنای حق آن ) کسی است که دنیا و آخرت را ناچیز شمارد بدین معنا که خود را بالاتر از آن بداند که این دو او را از خدای متعال مشغول بدارند.

۱۲
#علم_الیقین
#فیض_کاشانی
خالق ، بارئ، مصور:

هرچه از عدم به صحنه وجود آید اولا نیازمند به طرح و نقشه است ، ثانیا نیازمند به ایجاد بر طبق همان نقشه و ثالثا به صورتگری پس از ایجاد. پس خدای سبحان به این اعتبارات سه گانه، خالق ( طراح آفرینش )، بارئ ( ایجاد کننده ) و مصور می باشد

بهره بنده از اسم مصور آن است که صورت عالم وجود را به هیئت و نظامش همانگونه که هست در نفس خود حاصل کند تا آنجا که به همه آنها احاطه نموده گویا بدان مینگرد. اما خلق و ایجاد بر میگردد به استعمال قدرت به موجب علم . پس هرگاه در مجاهده با نفس خود به سبب ریاضت و در سیاست نفس و خلق به حدی رسید که به تنهایی توانست اموری را که با آن سابقه نداشته استنباط نماید و همراه با آن توانست آنها را انجام دهد و بدان ترغیب نماید چون کسی است که آنچه را که قبلا وجود نداشته اختراع نموده است. پس این دو لفظ( خالق و بارئ) درباره او اجرا میشود. هرچند به نوعی از مجاز بعید .



#علم_الیقین
#فیض_کاشانی
معشوقهٔ ما کران نگیرد هرگز
وین شمع و چراغ ما نمیرد هرگز

هم صورت و هم آینه والله که ویست
این آینه زنگی نپذیرد هرگز

#مولانــــا
صد بار بگفتمت ز مستان مگریز
جان در کفمان سپار و بستان مگریز

از من بشنو گریز پا سر نبرد
گر جان خواهی ز حلقهٔ جان مگریز

#مولانــــا
‌ای یار مرا موافقی وقتت خوش
بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش

خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند
ور زانکه تو نیز عاشقی ، وقتت خوش

#مولانــــا
دل را چو انار ترش و شیرین
خون بسته و دانه دانه دیدم

زهر عالم همه عسل شد
تا شهد تو در میانه دیدم

#مولانا
#مولانــــا

در سر هوس عشق تو دارم همه روز
در عشق تو مست و بیقرارم همه روز

مر مستان را خمار یک روزه بود
من آن مستم که در خمارم همه روز

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
خوشی آخر بگو ای یار چونی
از این ایام ناهموار چونی

به روز و شب مرا اندیشه توست
کز این روز و شب خون خوار چونی


#مولانــــا
اسرار مرا نهانی اندر جان کن
احوال مرا ز خویش هم پنهان کن

گر جان داری مرا چو جان پنهان کن
وین کفر مرا پیشرو ایمان کن


#مولانا
با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلـم یک باره برد آرام را


#حافظ
جان من دربند صد اندوه باد
گر به جان دربند آزار توام

بر دل و جانم مکن زور ای صنم
کز دل و جان عاشق زار توام


#عطار_نیشابوری


شیخی سر در جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت به خیال میپرداخت
وقتی که سر از گرین به در آورد
هم رهی از او پرسید:
از دار مکاشفت برایمان چه آورده ای

گفت : به
نخل باسق علم چون رسیدم دامانم از گل های کشف و علم پر کرده بودم و با خود برایتان آورده بودم
بوی گل آنچنان مدهوشم کرد که دامان از چنگ بدادم وهمه را بر زمین ریختم

اسرار جهان یک کلام نه بیش است و نه کم
آن که فهمیده گفت نفهمید و پرسید
آنکه نفهمید و گفت و نپرسید

سعدی