پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
سعدی
.
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
سعدی
.
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بُوَد ز من میدانی
در گردش خود اگر مرا دست بُدی
خود را برهاندمی ز سر گردانی
خیام
حکمی که قضا بُوَد ز من میدانی
در گردش خود اگر مرا دست بُدی
خود را برهاندمی ز سر گردانی
خیام
آندره ژید یه حرف قشنگی داره :
بپرهیزیم از اینکه ، دربارهی مردم تنها بر مبنای لحظهای از زندگیشان داوری کنیم!
بپرهیزیم از اینکه ، دربارهی مردم تنها بر مبنای لحظهای از زندگیشان داوری کنیم!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در شروع روز نفس تون معطر
به عطر صلوات بر محمد(ص) و آل طاهرینش..
اللّهمَّ صَلِّ عَلی محمَّد و
آلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم
به عطر صلوات بر محمد(ص) و آل طاهرینش..
اللّهمَّ صَلِّ عَلی محمَّد و
آلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم
دوش چون صبح بر کشید علم
شد جهان از نسیم او خرم
روشنی آمد از عدم به وجود
تیرگی از وجود شد به عدم
شب دیجور شد ز روز جدا
زان که بد صبح در میانه حکم
#سنایی
شد جهان از نسیم او خرم
روشنی آمد از عدم به وجود
تیرگی از وجود شد به عدم
شب دیجور شد ز روز جدا
زان که بد صبح در میانه حکم
#سنایی
ﭼﻮﻥ ﻫﺴﺖ ﻭﻓﺎ ﺷﻴﻮﻩ ﻋﺸﺎﻕ ﺑﻼﮐﺶ
ﺟﺎﻧﺎ ﭼﮑﻨﻢ ﮔﺮ ﻧﮑﺸﻢ ﺑﺎﺭ ﺟﻔﺎﻳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﻃﻠﺒﻴﺪﻩ ﺯ ﺗﻮ کامی ﻭ مرادی
ﮐﺎﻡ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍ ﺯﺩﻩ ﻣﺎﺳﺖ ﺭﺿﺎﻳﺖ
#حلاج
ﺟﺎﻧﺎ ﭼﮑﻨﻢ ﮔﺮ ﻧﮑﺸﻢ ﺑﺎﺭ ﺟﻔﺎﻳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﻃﻠﺒﻴﺪﻩ ﺯ ﺗﻮ کامی ﻭ مرادی
ﮐﺎﻡ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍ ﺯﺩﻩ ﻣﺎﺳﺖ ﺭﺿﺎﻳﺖ
#حلاج
.
بیا تا نشان آشنایان دهیم
و حدیثِ جوانمردان گوییم:
ای که بامداد سر از بالش برداری
و شربتِ عشقِ ما نوشی
نوشت باد!
ای که هر شب دل را
بر آتشِ عشق ما کباب کنی
و جگر از شوق ما خوناب
مبارکت باد!
ای یاری که تنت در درد ما میسوزد
و جانت از محبت ما میافروزد،
این سوختن بر مزیدت باد!
مجالس پنجگانه سعدی
بیا تا نشان آشنایان دهیم
و حدیثِ جوانمردان گوییم:
ای که بامداد سر از بالش برداری
و شربتِ عشقِ ما نوشی
نوشت باد!
ای که هر شب دل را
بر آتشِ عشق ما کباب کنی
و جگر از شوق ما خوناب
مبارکت باد!
ای یاری که تنت در درد ما میسوزد
و جانت از محبت ما میافروزد،
این سوختن بر مزیدت باد!
مجالس پنجگانه سعدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«اجرای خصوصی»
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در آن چمن که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه های تاتاری است
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم چنان هشیاریست
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
لطیفه ای است نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
جمال شخص نه چشم است وزلف وعارض و خال
هزار نکته در این کار وبار دلداریست
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست...
شعر #حضرت_حافظ
آواز #محمدرضا_شجریان
آهنگ #استادعلی_تجویدی
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در آن چمن که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه های تاتاری است
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم چنان هشیاریست
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
لطیفه ای است نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
جمال شخص نه چشم است وزلف وعارض و خال
هزار نکته در این کار وبار دلداریست
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست...
شعر #حضرت_حافظ
آواز #محمدرضا_شجریان
آهنگ #استادعلی_تجویدی
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نظر کنم جان منی
مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
#حضرت_مولانا
اکنون که همی نظر کنم جان منی
مرتد گردم گر ز تو من برگردی
ای جان جهان تو کفر و ایمان منی
#حضرت_مولانا
گویدش بگذر ز من ای شاه زود
هین که نورت سوز نارم را ربود
دوزخ به مؤمن می گوید: ای شاهِ دین از من زود بگذر و آگاه باش که نورِ تو سوزندگی اتش مرا خموش و فسرده سازد.
پس هلاک نار نور مؤمنست
زانک بی ضد دفع ضد لا یمکنست
پس نتیجه می گیریم که نابودی آتش دوزخ بوسیله نور مؤمن صورت می گیرد، زیرا
ضدّ را نمی توان دفع کرد مگر بوسیله ضدِ خودش. نارِ شهوات با نور تقوای مؤمن خموش شود.
نار ضد نور باشد روز عدل
کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل
در روزِ دادگری، آتش، ضدّ نور است، زیرا آتش، مظهر قهر خداست و نور، مظهر لطف او. جميع صوفيه براین عقیده اند که هر یک از اسماءالله در جهان هستی دارای مظهر است. از اینرو آتش را مظهر اسم قهّار می دانند و روشنی را مظهر اسم نور.
گر همی خواهی تو دفع شر نار
آب رحمت بر دل آتش گمار
اگر تو می خواهی که شرّ و آزار آتش شهوت را از وجودت دفع کنی، بر دل آتش، آب رحمت جاری کن. حالا باید دید که چشمه این آب رحمت کیست:
چشمهٔ آن آب رحمتمؤمنست
آب حیوان روح پاک محسنست
مؤمن، چشمه و منبع آب رحمت است؛ و آب حیات، همانا روح پاک نیکوکارست.
محسن': در اینجا آن کسی است که حق تعالی را در حال شهود، عبادت میکند. چنانکه از
حضرت رسول، روایت شده که فرمود: اَلإحسانُ أن تَعبُدَاللهَ كَانَّکَ تَراهُ فَاِن لَم تَكُن تَراهُ فَاِنَّهُ یَراکَ "احسان اینست که خدا را به گونه ای بیرستی که گویی او را می بینی، و اگر او را نبینی او تو را می بیند."
شرح مثنوی شریف
هین که نورت سوز نارم را ربود
دوزخ به مؤمن می گوید: ای شاهِ دین از من زود بگذر و آگاه باش که نورِ تو سوزندگی اتش مرا خموش و فسرده سازد.
پس هلاک نار نور مؤمنست
زانک بی ضد دفع ضد لا یمکنست
پس نتیجه می گیریم که نابودی آتش دوزخ بوسیله نور مؤمن صورت می گیرد، زیرا
ضدّ را نمی توان دفع کرد مگر بوسیله ضدِ خودش. نارِ شهوات با نور تقوای مؤمن خموش شود.
نار ضد نور باشد روز عدل
کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل
در روزِ دادگری، آتش، ضدّ نور است، زیرا آتش، مظهر قهر خداست و نور، مظهر لطف او. جميع صوفيه براین عقیده اند که هر یک از اسماءالله در جهان هستی دارای مظهر است. از اینرو آتش را مظهر اسم قهّار می دانند و روشنی را مظهر اسم نور.
گر همی خواهی تو دفع شر نار
آب رحمت بر دل آتش گمار
اگر تو می خواهی که شرّ و آزار آتش شهوت را از وجودت دفع کنی، بر دل آتش، آب رحمت جاری کن. حالا باید دید که چشمه این آب رحمت کیست:
چشمهٔ آن آب رحمتمؤمنست
آب حیوان روح پاک محسنست
مؤمن، چشمه و منبع آب رحمت است؛ و آب حیات، همانا روح پاک نیکوکارست.
محسن': در اینجا آن کسی است که حق تعالی را در حال شهود، عبادت میکند. چنانکه از
حضرت رسول، روایت شده که فرمود: اَلإحسانُ أن تَعبُدَاللهَ كَانَّکَ تَراهُ فَاِن لَم تَكُن تَراهُ فَاِنَّهُ یَراکَ "احسان اینست که خدا را به گونه ای بیرستی که گویی او را می بینی، و اگر او را نبینی او تو را می بیند."
شرح مثنوی شریف
هر خانه را روزن شوی
هر باغ را گلشن شوی
با من نباشی من شوی
چون تو ز خود بیتو شوی
مولانا
هر باغ را گلشن شوی
با من نباشی من شوی
چون تو ز خود بیتو شوی
مولانا
تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد
یک باره پری از نظر خلق نهان شد
گر مطرب عشاق تویی رقص توان کرد
ور ساقی مشتاق تویی مست توان کرد
گیسوی دلاویز تو زنجیر جنون گشت
بالای بلا خیز تو آشوب جهان شد
نقدی که به بازار تو بردیم تلف گشت
سودی که ز سودای تو کردیم زیان شد
جان از الم هجر تو بی صبر و سکوت گشت
تن از ستم عشق تو بی تاب و توان شد
هم قاصد جانان سبک از راه نیامد
هم جان گرانمایه به تن سخت گران شد
چشمم همه دم در ره آن ماه گهر ریخت
اشکم همه جا در پی آن سرو روان شد
"فروغی بسطامی"
یک باره پری از نظر خلق نهان شد
گر مطرب عشاق تویی رقص توان کرد
ور ساقی مشتاق تویی مست توان کرد
گیسوی دلاویز تو زنجیر جنون گشت
بالای بلا خیز تو آشوب جهان شد
نقدی که به بازار تو بردیم تلف گشت
سودی که ز سودای تو کردیم زیان شد
جان از الم هجر تو بی صبر و سکوت گشت
تن از ستم عشق تو بی تاب و توان شد
هم قاصد جانان سبک از راه نیامد
هم جان گرانمایه به تن سخت گران شد
چشمم همه دم در ره آن ماه گهر ریخت
اشکم همه جا در پی آن سرو روان شد
"فروغی بسطامی"
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟!
"ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم"
حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخرو ز می دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟!
"ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم"
حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخرو ز می دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
ای قوم به حج رفته کجایید ، کجایید؟
معشوق همین جاست بیایید، بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار ازین خانه برین بام بر آیید
یک دسته ی گل کو؟ اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو؟ اگر از بحر خدایید
#حضرت_مولانا
معشوق همین جاست بیایید، بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟
گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار ازین خانه برین بام بر آیید
یک دسته ی گل کو؟ اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو؟ اگر از بحر خدایید
#حضرت_مولانا