هوایت می زند بر سر
دلم دیوانه می گردد
چه عطری در هوایت هست
نمی دانم،نمی دانم..

_مولانا

به تیغم گرزنی ،به تیغم گرزنی
دستت نگیرم ماه من؛
ای سروبلندبالارویت رابه ما بنما...



استادجان شجریان

آن یکی را روی او شد سوی دوست

و آن دگر را روی او خود روی اوست

#مثنوی

آه در آن شمع منور چه بود
کآتش زد در دل و دل را ربود

ای زده اندر دل من آتشی
سوختم ای دوست بیا زود زود

#مولانای_جان

‍ ای عقل تو به باشی در دانش و در بینش
یا آنک به هر لحظه صد عقل و نظر سازد

ای عشق اگر چه تو آشفته و پرتابی
چیزیست که از آتش بر عشق کمر سازد

بیخود شده آنم سرگشته و حیرانم
گاهیم بسوزد پر گاهی سر و پر سازد

#مولانای_جان

دل شیدا
علیرضا افتخاری

داستانهای شاهنامه

مرگ سیاوش

صـدای دلنشین اسطوره بــے تکرار"صدایی همیشه ماندگار"از استاد معین بزرگوار"با عشق تقدیم به نگاه مهربونتون

ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧه ﯾﺎﺭﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺯﺩ. ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮔﻔﺖ: ﮐﯿﺴﺖ؟
ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻔﺖ: »ﻣﻦ« ﻫﺴﺘﻢ...
ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ, ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺭﻭﺩ ﺧﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﭘُﺨﺘﮕﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ...
ﺗﻮ ﺧﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ...
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﺗﯽ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺑﺴﻮﺯﯼ ﺗﺎ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﻮﯼ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ...
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﺴﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺳﻮﺧﺖ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧه ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺍﺩﺏ ﺩﺭ ﺯﺩ... ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺨﻦ ﺑﯽ ﺍﺩﺑﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﯿﺎﯾﺪ.
ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺩﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮔﻔﺖ: ﮐﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ؟
ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﺩﻝ ﺭبا ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺘﯽ...
ﺗﻮﯾﯽ, ﺗﻮ...
ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻮ ﻭ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎ
ﺣﺎﻻ‌ ﯾﮏ (ﻣﻦ) ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺩﻭ (ﻣﻦ)ﺩﺭ ﺧﺎﻧﺔ ﻋﺸﻖ ﺟﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ. ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺮ ﻧﺦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺳﻮﺯﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ...
ﮔﻔﺖ :


گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا

نیست سوزن را سر رشتهٔ دوتا
چونک یکتایی درین سوزن در آ....

برگرفته از مثنوی معنوی

گیرم که برکنی دل سنگین ز مِهر من
مهر از دلم چگونه توانی که برکنی؟

حضرت_سعدی

زمان تصميم ميگيرد چه کسی را در زندگيت ملاقات خواهی کرد،
قلبت تصميم ميگيرد چه کسی را در زندگيت ميخواهی،
و رفتارت تصميم ميگيرد چه کسی در زندگيت ميماند.

#کریشنا_مورتی

گر شدم خاک ره عشق مرا خرد مبین
آنک کوبد در وصل تو کجا باشد خرد

بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد

#مولانای_جان

مرضیه
قسم به دلهای خسته

جگر در کاسهٔ عیشم کزو کامی نشد حاصل

نمک در دیدهٔ بختم که سیری نیست از خوابش

#شانی

ز خرده‌گیری روز حساب آزادم
ورق، سیاه چنان کرده ام که نتوان خواند!

#طالب_آملی

و گفت:
گوسفند از آدمی آگاه‌تر است! از آنکه بانگِ شبان، اورا از چرا کردن باز می‌دارد و آدمی را سخنِ خدای از مُرادِ خویش باز نمی‌دارد.

#عطارنیشابوری
📓 تذکره‌الاولیاء

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

#حافظ

زمانی حرف بزن،
که ارزش حرفت
بیشتر از سکوتت باشد
و زمانی دوست انتخاب کن،
که ارزش دوستت بیش از تنهاییت باشد...!

#فرانسیسکو_کولوآنه

استخوانم همگی شانه شود بعد از مرگ
بس‌ که در آرزوی زلف پریشان تواَم...

#کلیم_کاشانی

#مثنوی معنوی

راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس سوالقضا حسن القضا
تفسیر بخش کوتاه از کلام مولانا که
در مدح حضرت‌علی‌ بیان داشته‌اند.

#دکترعبدالکریم‌سروش

با تو عتاب دارم جانا چرا چنینی
رنجور و ناتوانم نایی مرا ببینی

#حــضــرتــ__مــولــانــا