معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
خلایق طفلان راهند، از قرآن لذت ظاهر یابند و شیر خورند،

اِلّا آنها که کمال یافته اند!

ایشان را در معانی قرآن، تفرجی دیگر باشد و فهمی دیگر کنند...!


فیه ما فیه
حضرت مولانا
شور لیلی کو که باز آرایش سودا کند
خاک مجنون را غبارِ خاطرِ صحرا کند

می‌دهد طومارِ صد مجنون به بادِ پیچ‌وتاب
گردبادی که گرز آهم جلوه در صحرا کند

در گلستانی که رنگِ جلوه ریزد قامتت
تا قیامت، سرو ممکن نیست سر بالا کند

آن سویِ ظلمت، به‌غیر از نور، نتوان یافتن
روی در مولی است هرکس پشت بر دنیا کند

برده‌ام پیش دو عالم دعویِ واماندگی
آسمان مشکل که امروزِ مرا فردا کند

گفتگو از معنیِ تحقیق دارد غافلت
اندکی خاموش تا دل زبان پیدا کند

#بیدل_دهلوی
خود را به هستي واگذار. واگذار كردن خود بسيار زيباست، زيرا تو را زيبا و برازنده مي سازد و فرصت بزرگي را پيش رويت قرار مي دهد. خدا خير و رحمتش را در حجمي وسيع بر تو جاري مي سازد. كسي كه همواره در حال ستيز است، بسته و دور از دسترس خداوند مي ماند. كسي كه رها و در آرامش است، كسي كه با هستي دشمني ندارد و به هيچ طريقي درصدد غلبه بر كسي يا چيزي نيست، در دسترس خداوند است. تمام درها و پنجره هاي او باز است. باد مي تواند در او وارد شود و بر او بوزد. باران مي تواند بر او ببارد و خورشيد مي تواند بر او بتابد. پس خدا مي تواند در او وارد شود. خدا گاهي در شكل باد وارد مي شود، گاهي در شكل باران و گاهي در شكل خورشيد. اينها راههاي ورود خدا در تو هستند. او هرگز در شكل خدا وارد نمي شود. خدا يك شخص نيست. تو خدا را در شكل يك شخص ملاقات نخواهي كرد. هميشه با او در شكل انرژي اي طبيعي تماس خواهي يافت. گلي كه شكوفه زده خدايي است كه بر تو سلام مي كند و آسمان پر ستاره... خدا بازوانش را به روي تو گشوده و آماده در آغوش گرفتن توست. اما خدا تنها زماني مي تواند تو را در آغوش بگيرد و بر تو بوسه زند كه دست از ستيز برداري و گرنه چنان مشغول و درگير خواهي بود كه هيچ فرصتي براي عشق بازي با خدا نخواهي يافت. زندگي يك رهرو بايد سرشار از عشق به خدا باشد. رهروي همان عشق بازي با خداست و به همين دليل آرامش، راحتي و رهايي عظيمي لازم است. اين تنها چيز لازم است.

#اشو
نا امید از در رحمت به کجا باید رفت؟



یا رب از هر چه خطا رفت، هزار استغفار

سعدی
اگر می‌خواهید خدا را بشناسید به حل هزار معما نپردازید بلکه در اطراف خود نظر کنید و او را ببینید که با کودکان شما سرگرم بازی است. و به آسمان نظر کنید و او را مشاهده کنید که برابرتان راه میرود. و با رعد و برق دست‌های خود را دراز می‌کند. و با باران از آسمان به زمین می‌آید. او را خواهید دید که در گلها لبخند میزند. و دست‌های خود را در شاخه‌های درختان به شما تکان میدهد.

پیامبر
#جبران_خلیل_جبران
زنان نه تنها در شرایط سخت روحی از تحمل بالایی برخوردارند بلکه دردهای جسمی را نیز بیشتر تحمل می کنند. زنان به سبب اینکه از نظر حس لامسه حساس ترند درد را شدیدتر درک می کنند. اما چرا تحمل درد برای زنان راحت تر است؟! زیرا طبیعتِ زنان را برای آماده سازی و پرورش بوجود آورده است. تئو لانگ در کتاب تفاوت زنان و مردان می نویسد: بهتر است بجای جمله 'مرد باش' که برای آرام کردن کسی که از درد می نالد بکار می بریم، بگوییم 'زن باش'.


ژاکلین_شانون
آنها که با اولیا حق عداوت میکنند، پندارند درحق ایشان بدی میکنند، غلط است، بلکه نیکی میکنند!! دل ایشان رابر خود سرد میکنند، "زیرا ایشان(اولیا) غمخوار عالمند"!!! و این مهرو نگرانی بر کسی، همچو باری است برآدمی. وچون کاری کنند که آن مهر بگسلد، چنان است که از ایشان کوه قافی برمیدارند.!!

شمس تبریزی
دریغا آن روز که سرورِ عاشقان و پیشوای عارفان، حسین منصور را بردار کردند.
شیخ شبلی گفت:
آن شب مرا با خدا مناجات افتاد، گفتم: بار خدایا
محبّانِ خود را تا چند کُشی؟
گفت:
چندان که دِیَت یابم.
گفتم:
دِیَتِ ایشان چه می باشد؟
گفت:
جمالِ لقایِ من دِیَتِ ایشان باشد.
ما کلیدِ سرِّ اسرار بدو دادیم، او سرِّ ما آشکار کرد، ما بلا در راه او نهادیم تا دیگران سرِّ ما نگاه دارند.



جناب عین القضات همدانی
‍ روزی که مرا ز من ستانی
ضایع مکن از من آنچ دانی

تا با تو چو خاص نور گردم
آن نور لطیف جاودانی

تا چند کنم ز مرگ فریاد
با همچو تو آب زندگانی

گر مرگم از او است مرگ من باد
آن مرگ به از دم جوانی

از خرمن خویش ده زکاتم
زان خرمن گوهر نهانی

منویس بر این و آن براتم
بگذار طریق امتحانی

خاموش ولی به دست تو چیست
باران آمد تو ناودانی

#مولانای_جان
از مرشدان دروغین برحذر باشید،
اما این را هم می‌گویم که اصل تو هستی
اگر تسلیم باشی،
اگر اهل اعتماد کردن باشی،
اگر در دسترس باشی،
آنگاه با مرشد دروغین هم خواهی رسید.
زیرا که اصل تویی و مرشد فرع است.

اما اگر تسلیم و در دسترس نباشی،
آنگاه با مرشد حقیقی هم نخواهی رسید.
مرشد انگشت اشاره است به سمت ماه حقیقت؛
شاید خودش به آنچه می‌گوید عمل نکند،
این زیاد مهم نیست.

اگر درگیر انگشت و درست و غلط بودنش شوی،
اگر مدام او را کنکاش کنی،
وقتت را تلف کرده‌ای.
این بازی ذهن توست برای فرار از مسئولیت خودت.

اما اگر به سمت اشاره انگشت حرکت کنی،
بی‌شک خواهی رسید.
مسئله تو هستی و اعتماد تو.
آنچه که تو را می‌رساند عشق و اعتماد خودت است، نه مرشد. به این آگاه باش...

#اشو
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد...

از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد...

عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد.....

#عراقی
زورم به یک اشارهٔ ابرو نمی‌رسد
هرگز به ناتوانی من مو نمی‌رسد

قمری فکنده طوق به‌تقلید در گلو
چون گردنش به حلقهٔ گیسو نمی‌رسد

انصاف بین که پای به دامن کشیده‌ام
با جامه‌ای که تا سر زانو نمی‌رسد

لب‌تشنگانِ ناز تسلی نمی‌شوند
تا چین زلف یار به ابرو نمی‌رسد

از چشم تو که دیدهٔ بد دور باد از او
غیر از نگاهِ دور به آهو نمی‌رسد

زلفت به بردن دلم اعجاز می‌کند
نوبت بدان دو نرگس جادو نمی‌رسد

#قدسی_مشهدی
سرخی خفچه نگر از سرخ بید

معصفر گون، پوشش او خود سفید

 

#رودکی
به جاى مقاومت در برابر تغييراتى كه خدا برايت رقم زده است، تسليم شو. بگذار زندگى با تو جريان يابد، نه بى تو، نگران اين نباش كه زندگى ات زير و رو شود !

از كجا معلوم زيرِ زندگى ات بهتر از رويش نباشد ؟!

اليف_شافاک
طبله‌ها در پیش عطاران ببین
جنس را با جنس خود کرده قرین

جنسها با جنسها آمیخته
زین تجانس زینتی انگیخته

گر در آمیزند عود و شکرش
بر گزیند یک یک از یک‌دیگرش

#طبله‌ها_ بشکست و جانها ریختند
نیک و بد درهمدگر آمیختند

#مثنوی_مولانا

مولانا، هستی را به دکان عطاری تشبیه کرده است که در آن، کالاهای گوناگون را هر یک به جای خود چیده‌اند. در فلسفهْ افلاطونی، میان عدم و هستی، یک عالم دیگری قائل هستند که به آن، "عالم مثال" می‌گویند. در عالم مثال، صورت مثالی همهْ کائنات وجود دارد. نیکلسن می‌گوید: «در این‌جا ظاهراً مولانا عالم مثال را به طبله عطاران تشبیه کرده است که در آن، هر چیزی جای مشخص دارد.» بنابراین "طبله بشکست"، یعنی خلقت از عالم مثال به عالم ماده آمد و جان‌ها که هم‌چون عود و شکر، هر کدام جایی در عالم مثال داشتند، یک‌باره به عالم صورت آمدند و نیک و بد در هم‌دیگر آمیختند ...
چرا "حال" گرانبهاترین مورد است؟

نخست، حال تنها موردیست که وجود دارد. حال جاودان، فضاییست که همه زندگی شما در آن آشکار می شود و تنها عاملیست که ثابت باقی می ماند.
زندگی در حال است. هیچ گاه نبوده است که زندگی شما در حال نبوده باشد و هیچ گاه نیز چنین نخواهد شد.
دوم، حال تنها نقطه ای است که می تواند شما را به ورای محدودیت های ذهن ببرد. حال، تنها نقطه دست یابی به قلمروی بی زمان و بی شکل وجود است.
آیا هیچ گاه چیزی را خارج از حال، تجربه کرده، انجام داده، اندیشیده با احساس کرده اید؟ آیا گمان می کنید که در آینده چنین خواهید کرد؟ آیا ممکن است موردی خارج از حال رخ دهد، یا باشد؟
پاسخ واضح است: نه!
هیچ چیز هیچ گاه در گذشته رخ نداده است؛ در حال رخ داده است.
هیچ چیز هیچ گاه در آینده رخ نخواهد داد؛ در حال رخ خواهد داد.


#اکهارت_تله
نخفته‌ایم که شب بُگذرد، سحر بزند

که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند

نخفته‌ایم که تا صُبحِ شاعرانهِٔ ما

زِ ره رسیده و همراهِ عشق، در بزند

نسیم، بویِ تو را می‌برد به همرهِ خود

که با غرور، به گُل‌هایِ باغ، سر بزند

شب از تبِ تو و من سوخت، وصلمان، آبی

مگر به آتشِ تن‌هایِ شعله‌ور بزند

تمامِ روز که دور از توام، چه خواهم کرد؟

هوایِ بستر و بالینم، ار به سر بزند

جو در کنارِ منی، کفرِ نعمت است، ای دوست!

دو دیده‌ام، مُژه بر هم، دمی اگر بزند

دلاورانه به رزمِ شبانه، مرد آن است

که بر هدف بزند تیر و تا به پر بزند

بپوش پنجره را ای برهنه، می‌ترسم،

که چشمِ شورِ ستاره، تو را نظر بزند

غزل برایِ لبت عاشقانه‌تر گفتم

که بوسه بر دهنم، عاشقانه‌تر بزند

#حسین_منزوی
#با_عشق_در_حوالی_فاجعه
#غزل_شماره_۲
از اسکندر پرسیدند که #پدر را دوست تر داری یا #استاد را، گفت استاد را، لان أبی کان سببا لحیاتی الفانیه، و معلمی کان سببا لحیاتی الباقیه. پس به قدر فضل رتبت نفس بر جسم حق معلم از حق پدر بیشتر است، و باید که در محبت و تعظیم او با محبت و تعظیم پدر همین نسبت محفوظ بود، و محبت معلم متعلم را در طریق خیر، شریفتر از محبت پدر بود فرزند را به همین نسبت، از جهت آنکه تربیت او به فضیلت تام و تغذیه او به حکمت خالص بود و نسبت او با پدر چون نسبت نفس با جسم

#خواجه_نصیرالدین_توسی


ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی (۵۷۹ - ۶۵۳ ه) (۱۲۰۱-۱۲۷۴ م ) شاعر، همه‌چیزدان/علامه فیلسوف، متکلم، فقیه، ستاره‌شناس، اندیشمند، ریاضیدان، منجم، پزشک و معمار ایرانی و عارف است. کنیه‌اش «ابوجعفر» و به القابی چون «نصیرالدین»، «محقق طوسی»، «استاد البشر» و «خواجه» شهرت دارد.

زادهٔ۱۱ جمادی‌الاولی ۵۹۷
۵ اسفند ۵۷۹
۱۷ فوریه ۱۲۰۱
توس
درگذشت۱۸ ذیحجهٔ ۶۷۲
۱۱ تیر ۶۵۳
۲۵ژوئن ۱۲۷۴
بغداد
نا امید از در رحمت به کجا باید رفت؟



یا رب از هر چه خطا رفت، هزار استغفار

سعدی
آنگاه که دریا پدید آید جمله معامله او و از آن جمله جوانمردان غرقه شود
جوانمردی آن بود که فعل خویش نه‌بینی
و گفت: که فعل تو چون چراغ بود و آن دریا چون آفتاب؛
آفتاب چون پدید آید به چراغ چه حاجت بود
و گفت: ای جوانمردان هشیار باشید که او را به مرقع و سجاده نتوانید دید، هر که بدین دعوی بیرون آید او را کوفته گردانند.
هر چه خواهی گو باش، جوانمردی بود که نفس و جانی نبود،
روز قیامت، خصمِ خلق خلقست و خصم ما، خداوند است.
چون خصم، او بود داوری هرگز منقطع نشود،
او ما را سخت گرفته است و ما او را سخت تر.

شیخ ابوالحسن خرقانی
آنگاه که دریا پدید آید جمله معامله او و از آن جمله جوانمردان غرقه شود
جوانمردی آن بود که فعل خویش نه‌بینی
و گفت: که فعل تو چون چراغ بود و آن دریا چون آفتاب؛
آفتاب چون پدید آید به چراغ چه حاجت بود
و گفت: ای جوانمردان هشیار باشید که او را به مرقع و سجاده نتوانید دید، هر که بدین دعوی بیرون آید او را کوفته گردانند.
هر چه خواهی گو باش، جوانمردی بود که نفس و جانی نبود،
روز قیامت، خصمِ خلق خلقست و خصم ما، خداوند است.
چون خصم، او بود داوری هرگز منقطع نشود،
او ما را سخت گرفته است و ما او را سخت تر.

شیخ ابوالحسن خرقانی