معرفی عارفان
1.02K subscribers
32.2K photos
11.6K videos
3.16K files
2.64K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هر که گردد پاک طينت محرم دلها شود
هر که در خون صاف گردد قابل مينا شود

از دهان گل شنيدم بر سر بازار گفت
هر که با ناکس نشيند عاقبت رسوا شود

#صائب تبریزی
امشب در این گفتارها رمزی از آن اسرارها
در پیش بیداران نهد آن دولت بیدار من

امشب ز سیلاب دلم ویران شود آب و گلم
کآمد به میرابی دل سرچشمه انهار من

#مولانا غزل ۱۷۹۱
به شوق نور در
ظلمت قدم بردار
به این غم های جان آزار دل مسپار
که مرغان گلستان زاد

که سرشارند از آواز آزادی
نمی دانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
و رعنایان تن در تورپرورده
نمی دانند در پایان تاریکی شکوه روشنایی را

#فریدون مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار

سعدی شیرازی
نه تنها ابر نیسان بر من دلتنگ می گرید

که بر درد دل بی حاصل من سنگ می گرید

جنونی همدانی
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم،
از که می‌نالی
و
فریاد چرا می‌داری؟

حافظ
زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت

که عهد، عهد غم است و زمان، زمان سكوت

#شهریار
تا بتوانی در خَصم به مِهر خوش در نگر،
چون به مِهر در کسی در رَوی، او را خوش آید،
اگرچه دشمن باشد.
زیرا که او را توقّع کینه و خشم باشد،
از تو چون مهر بیند، خوشش آید.

#شمس_تبریزی

ازمَحَبَّت تَلْخ‌هاشیرین شود
ازمَحَبَّت مِسّ‌ها زَرّین شود
از مَحَبَّت دُردها صافی شود
از مَحَبَّت دَردها شافی شود
ازمَحَبَّت مُرده زَنَده می‌کُنند
از مَحَبَّت شاهْ بَنده می‌کُنند

#مثنوی_مولانا
‍ میکشانم به رهت این سر نا هوشیارم
میکشاند بدنم باقی اجزای تنم

ساز خود کوک کن و عشق بیاور مه من
مثل پروانه شوم دور گلت چرخ زنم

من که مجنون توام رخ بنما ماه شبم
تا که از عشق تو من چاک کنم پیرهنم

در هوایت بزنم بال و پری در غربت
همه دانند که من جلد کدامین سمنم

نام تو مونس من از سر و رویم پیداست
بجز از عشق نیاید به زبان و دهنم

گرچه در گلشن خود راه بدادید مرا
همه استاد و منم کوچک این انجمنم


#امیر_رحیمی
تا امروز، با همنشینی که هم کیش من نبود مخالفت می‌ورزیدم.
لکن امروز دل من پذیرای همۀ صورتها شده است؛ چراگاه آهوان است و بتکدۀ بتان و صومعۀ راهبان و کعبۀ طائفان و الواح تورات و اوراق قرآن.
دین من اینک، دین عشق است، و هرجا که کاروان عشق برود دین و ایمان من هم به دنبالش روان است.

"محی‌الدین عربی
💫 هوالمحبوب 💫

#شرح_مثنوی_معنوی_#کریم_#زمانی

#دیباچه_بیت_#اول

بشنو اين ني چون حكايت مي‌كند
از جــدايي‌ها شكــايت مي‌كند

از اين ني بشنو كه چگونه از فراق سخن مي‌گويد و از جدايي‌ها و ايام هجران شكوه مي‌كند.
ني، تمثيلي است از انسان كامل و ولّي واصل.

اينكه ني رمزي از وجود انسان تلقي شود پيش از مولانا هم در نزد صوفيان معمول بوده است، از آن جمله شيخ احمد غزالي در رساله بوارق يك جا به ني (= قَصَب) اشاره مي‌كند و آنرا رمزي از ذات انساني مي‌شمرد.
همچنين در حديقه سنائي و در ذيل اوحدالدين رازي بر سيرالعباد سنائي هم اشارت‌هايي به درد و سوزِ ني و ارتباط آن با احوال انساني هست.
شارحان مثنوي منظور از ني را انسان كامل دانسته‌اند.

از آن جمله عبدالرحمن جامي و يعقوب چرخي و اسماعيل انقروي.

نيكلسون با الهام از شارحان پيشين مي‌گويد: نمي‌توان ترديد كرد كه ني بطور كلي روح ولي يا انسان كامل را مي‌نماياند كه به سبب جدايي از خود از «نيستان»، يعني آن عالم روحاني كه در مرتبه پيش از وجود مادّي آنجا وطن داشت، نالان است و در ديگران نيز همين اشتياق را به وطن حقيقي‌شان زنده مي‌سازد.

ديگر اينكه ني به خصوص در اينجا يا كنايه است از حسام‌الدين (كه شاعر با او عارفانه يكي است) يا نشاني است از خود شاعر كه وجودش از نفخه الهي پُر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاري مي‌سازد. اين استعاره هم در ديوان شمس و هم در مثنوي معنوي فراوان آمده است.

در اينجا مناسب است كه پيرامون اصطلاح انسان كامل توضيحي به اختصار آورده شود:
بحث انسان كامل يكي از پردامنه‌ترين مباحث عرفاني است كه با عرفان و تصوّف ابن‌عربي قرين شده است. و زان پس اين تعبير در ميان اهل عرفان و تصوّف رواج يافت تا بدانجا كه رسالات مفرده‌اي در اين باب نگاشته شد.

ابن‌عربي در فصوص الحكم، فصّ آدمي به نحو مبسوطي در اين زمينه، بحث كرده است.

او انسان را كون جامع مي‌داند.

زيرا كون در اصطلاح عرفا عبارت از عالم هستي است.

يعني انسان، زُبده و سُلافة هستي است.

و انسان در واقع روحِ عالم، و عالم، جسد اوست.

يعني جهان بدون در نظر گرفتن انسان، كالبدي است مرده و جامد.

از اينرو ابن عربي گويد: فَاِنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَوْجُوداً بِه كانَ كَجَسَدٍ مُلْقيً لا روحً فيه.
بدين سان انسان كامل را نسخه تامه عالم دانسته‌آند.

چنانكه عزيزالدين نسفي گويد:

بدان كه هر چيز در عالم كبير اثبات مي‌كنند بايد كه نمودار آن در عالم صغير باشد تا آن سخن، راست بُوَد.
از جهت آنكه عالم صغير، نسخه و نمودار عالَم كبير است.

و هر چيز كه در عالم كبير هست در عالم صغير نمودار اين است.

شيخ محمود شبستري در بيان مقام انسان كامل گويد:

يـكي ره برتر از كــون و مــكان شـو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو

شيخ محمّد لاهيجي (از عرفاني قرن نهم) در توضيح بيت فوق گويد:

بدانكه انسان، منتخب و نسخه جميع عوالم روحاني و جسماني است.

باز ابن عربي گويد: وَ هوَ لِلْحقِّ بَمُنْزِلَهِ انسانِ الْعينِ مِنَ الْعَينِ يَكُونُ بِهِ النَّظَرُ.
«نسبت انسان به حضرت حق تعالي، نسبت مردمك چشم است با چشم. و ديدن بدان حاصل آيد.»

اما نشانه‌ها و ويژگي‌هاي انسان كامل را اينگونه گفته‌اند:

انسان كامل، آنست كه او را چهار چيز به كمال باشد: اقوال نيك و افعال نيك و اخلاق نيك و معارف.

تشبيه انسان كامل به ني از آنروست كه درون او از تعلّقات دنيوي و هواهاي نفساني تهي است.
همانطور كه ني تو پُر، دمِ نايي را منعكس نمي‌كند، انساني هم كه درونش آكنده از هواجس نفساني و تعلقات دنياوي باشد نمي‌تواند دم الهي را منعكس كند.
از مولانا در اين بيت فراق انسان از اصل خود را با بياني تمثيلي و مهيّج بازگو كرده است.
صورت مشهور بيت مورد بحث اينست:
بشنو از ني چون حكايت مي‌كند
از جـــدايي‌ها شكايت مي‌كند

ولي در نسخه‌هاي خطي سدة هفتم بخصوص نسخة معتبر و عتيق قونیه بدين صورت آمده است:


بشنو اين ني چون شكايت مي‌كند
از جدايي‌ها حكايت مي‌كند



مرحوم نيكلسون وقتي كه به نسخه‌هاي سده هفتم دست يافت روايت قديمي و غير مشهور بيت اول مثنوي معنوي را نيز در شرح خود آورد با وجود آنكه اسناد معتبر صحت روايت غير مشهور بيت ياد شده را تأييد مي‌كند روايت مشهور آن، مولوي وارتر است و به دل بيشتر مي‌نشيند. الله اعلم.

ز خشم و شهوت و از حرص و کینه
تهی کن ای پسر امروز سینه

وگر مه در قیامت این چهارت
برآرند از دل و ار جان دمارت

ز من بشنو رها کن لعب و طیبت
دهان خود بشوی از کفر و غیبت

#محمود_شبسترے
اعتبار پست فطرت یک دو ساعت بیش نیست

گردد آخر ته نشین دُردی که شد بالا نشین

#غنی_کشمیری
خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم
ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم

چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم
در جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیم

چون سایهٔ مرغان هوا در سفر خاک
آزار به موری نرساندیم و گذشتیم

گر قسمت ما باده، و گر خون جگر بود
ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم

کردیم عنانداری دل تا دم آخر
گلگون هوس را ندواندیم و گذشتیم

هر چند که در دیدهٔ ما خار شکستند
خاری به دل کس نخلاندیم و گذشتیم

فریاد که از کوتهی بازوی اقبال
دستی به دو عالم نفشاندیم و گذشتیم

صد تلخ چشیدیم زهر بی مزه صائب
تلخی به حریفان نچشاندیم و گذشتیم

#صائب_تبریزی
اربــاب حــاجتیـــم و زبـــان ســؤال نیست

در حضـرت کــریم تمنّـــا چــــه حاجت است


محتـــاج قصه نیست گرت قصــد خون ماست

چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

حضرت حافظ
#ابن_سینا میگوید:
#عارف از هیچ چیزی ملول نمیشود چون همه چیز دم به دم برایش نو است.
ملالت ناشی از این است که ما به چیزی عادت میکنیم و کم کم از داشتن آن چیز سیر و ملول میشویم.
#عارف جهان را دم به دم درحال نو شدن میبیند بنابراین هر چیزی را انگار اوّلین بار است که دارد میبیند.
لذا دست خوش هیچ ملالتی نمیشود.

#ابن_سینا میگوید:
#عارف از دست دادن هیچ چیز اندوهگینش نمیکند.
اگر همه ی دانسته هایش را از دست داد اگر حافظه اش به کلّی پاک شد، مطلقاً اندوهگین نیست زیرا دلبسته ی محفوظات و وابسته ی معلومات خویش نیست.

#عارف عاشق هست، امّا وابسته نیست؛ یعنی نوعی عشق همراه با وارستگی دارد، نه اینکه عشقش به همراه وابستگی باشد.

#ابن_سینا میگوید:
#عارف عاشق همه موجودات جهان هستی است زیرا عقیده دارد: من چشمم بر هر چه بیفتد از دو حال خارج نیست.....
یا خداست یا ساخته ی دست خداست!
یا خود معشوق است یا اثری از اوست...
آدمی هم به معشوقش عشق میورزد و هم به آثار او ......
”من أحب شیئاً أحب آثاره"
هرکس چیزی را دوست میدارد، آثار آن چیز را هم دوست میدارد و مهمترین آثار هرکس ساخته های دست اوست؛ یعنی کاردستیهای او. بنابراین به هرچه نگاه میکند یاد معشوق و معبود خود می افتد.؛
و همانگونه که ما یک اثر هنری را می بینیم به یاد خالق آن اثر می افتیم. در عالم نیز هر مخلوقی را می بینیم یاد خالق خواهیم افتاد.

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بــُوَد بر دیوار
یا به عبارتی دیگر:
«عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»
#سعدی
متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد

مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش


سعدی
ای عاشق خام، از خدا دوری تو
ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو

تو طاعت حق کنی به امید بهشت
رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو


#شیخ_بهایی
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
يار ديرينه ببينيد كه با يار چه كرد...

#حافظ
 سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو
روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو

من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست
غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو

هر کسی از غم پناه خود به جایی می‌برد
من چو غم بینم روم شادی‌کنان در کوی تو

من به غم خوردن نهادم گردن بیچارگی
زانکه کس شادی نبیند در جهان از خوی تو

اوحدی، تن در شب غم ده، کزین شیرین‌لبان
روز شادی کس نخواهد کرد جست و جوی تو

 #اوحدی
هرجا که باشی و در هر حال که باشی، جهد کن تا مُحِبّ باشی و عاشق باشی. و چون محبّت، مُلک تو شد، همیشه مُحِبّ باشی: در گور و در حشر و در بهشت اِلی مالانِهایَه. چون تو گندم کاشتی، قطعا گندم روید. و در انبار همان گندم باشد و در تنور همان گندم باشد.




#فیه_مافیه