گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطهٔ شرمش مدار بایستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نیست
اساس او به از این استوار بایستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی
حافظ
بر آب نقطهٔ شرمش مدار بایستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نیست
اساس او به از این استوار بایستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عیار بایستی
حافظ
یک لیوان آب کدر را با همه ی آلودگی ها و ذرات درونش تجسم کنید. اگر دائما آبی تمیز را درون این لیوان بریزیم تا محتوای لیوان سرریز شود، بالاخره همه ی آب کثیف از لیوان خارج می شود و آبی که لیوان را پر می کند، کاملا شفاف خواهد بود. لازم نبود که سعی کنیم از شر آب کثیف لیوان خلاص شویم. فقط بایستی آنچه را درست بود جایگزین می کردیم و طولی نمی کشید که آنچه غلط بود، از بین می رفت. همین امر درباره ی شیوه ی فکر کردنمان هم صادق است. به داشتن افکار درست عادت کنید، افکاری برخاسته از ایمان، امید، روحیه شاد و باورهای عالی.
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت
با طراوت
و چون صدای باران
گوش نواز
دلت سرشار از شادی
زندگيت شیرین تر از عسل
دنیایت غرق درشادی و آرامش
روزت به زیبایی دل مهربونت
🌺🌺🌺
شادباشی
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد یکشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت
با طراوت
و چون صدای باران
گوش نواز
دلت سرشار از شادی
زندگيت شیرین تر از عسل
دنیایت غرق درشادی و آرامش
روزت به زیبایی دل مهربونت
🌺🌺🌺
شادباشی
آنکه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق، کو بی منتهاست
جز غم و شادی در او بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت، برتر است
بی بهار و بی خزان، سبز و تر است
مثنوی_مولانا دفتر اول
انسانها بطور کلی وابسته به دوچیز بیشتر نیستند غم و شادی و گذر بین این دو واژه ولی باغ سبز عاشقی بینهایت چیزهای دیگر دارد و در این باغ بجز غم و شادی هزاران میوه دیگر میروید
عاشقی ورای غم و شادی است قابل توصیف نیست فقط میتوان گفت برای سرسبزی نیازی به بهار ندار
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق، کو بی منتهاست
جز غم و شادی در او بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت، برتر است
بی بهار و بی خزان، سبز و تر است
مثنوی_مولانا دفتر اول
انسانها بطور کلی وابسته به دوچیز بیشتر نیستند غم و شادی و گذر بین این دو واژه ولی باغ سبز عاشقی بینهایت چیزهای دیگر دارد و در این باغ بجز غم و شادی هزاران میوه دیگر میروید
عاشقی ورای غم و شادی است قابل توصیف نیست فقط میتوان گفت برای سرسبزی نیازی به بهار ندار
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
گر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خواند
ور راه نمیدانی در پنجه ره دانی
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
هم آبی و هم جویی هم آب همیجویی
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان
آمیختهای با جان یا پرتو جانانی
نور قمری در شب قند و شکری در لب
یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر
بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن
زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی
#حضرت_مولانا
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
گر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خواند
ور راه نمیدانی در پنجه ره دانی
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
هم آبی و هم جویی هم آب همیجویی
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان
آمیختهای با جان یا پرتو جانانی
نور قمری در شب قند و شکری در لب
یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر
بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن
زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی
#حضرت_مولانا
هر که ز اهل عباست تابع آل عباست
منکر آل رسول دشمن دین خداست
دوستی خاندان درد دلم را دواست
جان علی ولی در حرم کبریاست
صورت او هل اتی معنی او انّما
باب حسین و حسن ابن عم مصطفاست
پیروی او بود دین حق و راه راست
سلطنت لافتی غیر علی را کراست
مشهد پاک نجف روضهٔ رضوان ماست
یک سر موی علی هر دو جهانش بهاست
لحمک لحمی وراست همدم او مصطفاست
هر که موالی بود خویش من و آشناست
آیهٔ او انّماست آنکه ولی خداست
آنکه ولی خداست آیهٔ او انماست
نور ظهور ازل ذرهٔ بیضای ماست
حب نبی و ولی از صفت اولیاست
مدعی این طریق دشمن دین خداست
بندهٔ درگاه او سید هر دو سراست
#شاه_نعمت_الله_ولی
منکر آل رسول دشمن دین خداست
دوستی خاندان درد دلم را دواست
جان علی ولی در حرم کبریاست
صورت او هل اتی معنی او انّما
باب حسین و حسن ابن عم مصطفاست
پیروی او بود دین حق و راه راست
سلطنت لافتی غیر علی را کراست
مشهد پاک نجف روضهٔ رضوان ماست
یک سر موی علی هر دو جهانش بهاست
لحمک لحمی وراست همدم او مصطفاست
هر که موالی بود خویش من و آشناست
آیهٔ او انّماست آنکه ولی خداست
آنکه ولی خداست آیهٔ او انماست
نور ظهور ازل ذرهٔ بیضای ماست
حب نبی و ولی از صفت اولیاست
مدعی این طریق دشمن دین خداست
بندهٔ درگاه او سید هر دو سراست
#شاه_نعمت_الله_ولی
صبح چون جیب آسمان بگشاد
هاتف صبحدم زبان بگشاد
پر فرو کوفت مرغ صبحدمی
دم او خواب پاسبان بگشاد
نفس عاشقان و نالهٔ کوس
نفخهٔ صور در دهان بگشاد
صبح بیمنت از برای دلم
نافهها داشت رایگان بگشاد
ریزش ابر صبحگاهی دید
طبع من چون صدف دهان بگشاد
دعوت عاشقانه میکردم
بخت درهای آسمان بگشاد
#خاقانی
هاتف صبحدم زبان بگشاد
پر فرو کوفت مرغ صبحدمی
دم او خواب پاسبان بگشاد
نفس عاشقان و نالهٔ کوس
نفخهٔ صور در دهان بگشاد
صبح بیمنت از برای دلم
نافهها داشت رایگان بگشاد
ریزش ابر صبحگاهی دید
طبع من چون صدف دهان بگشاد
دعوت عاشقانه میکردم
بخت درهای آسمان بگشاد
#خاقانی
گرد، آنچنانکه گویی
نقطه به نقطه
با ماهِ تمام مماسش کردهای
و گُر گرفته از آتشی که انگار
شعله به شعله از تنورِ دوزخ
اقتباسش کردهای
چهرهات
حسابِ آفتابگردانهای اعصار را
با آفتاب تسویه میکند
عجیب نیست، اگر خورشید
جغرافیایِ مشرقِ از مغرب
باز نشناسد
بیتابیات فریبی است
یا عشوهای که آفتابِ مسکین را
در جذبهٔ تماشات
به سرسام افکنده است
جهان
بیقرارِ تست.
#حسین_منزوی
#به_همین_سادگی(گزیده شعرهای سپید)
#آفتاب
نقطه به نقطه
با ماهِ تمام مماسش کردهای
و گُر گرفته از آتشی که انگار
شعله به شعله از تنورِ دوزخ
اقتباسش کردهای
چهرهات
حسابِ آفتابگردانهای اعصار را
با آفتاب تسویه میکند
عجیب نیست، اگر خورشید
جغرافیایِ مشرقِ از مغرب
باز نشناسد
بیتابیات فریبی است
یا عشوهای که آفتابِ مسکین را
در جذبهٔ تماشات
به سرسام افکنده است
جهان
بیقرارِ تست.
#حسین_منزوی
#به_همین_سادگی(گزیده شعرهای سپید)
#آفتاب
جان میدهم به گوشة زندان سرنوشت، سر رابه تازیانه او خم نمی کنم
افسوس بر دو روزه هستی نمیخورم، زاری براین سراچه ماتم نمی کنم
با تازیانههای گرانبار جانگداز؛ پندارد آن، که روحم را رام کرده است
جان سختیم نگر،که فریبم نداده است، این بندگی، که زندگی اش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی، جز زهرغم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملالآور حیات؛ آسوده یک نفس زده باشم حرام من!
تادل به زندگی نسپارم،به صد فریب؛ میپوشم از کرشمه هستی نگاه را
هرصبح و شام چهره نهان می کنم به اشک، تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
ای سرنوشت، از تو کجا می توان گریخت؟من راه آشیان خود از یاد بُردهام
یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن، با من تلاش کن که بدانم نَمُردهام!
ای سرنوشت، مَردِ نبردت منم بیا، زخمی دگر بزن که نیفتادهام هنوز
شادم از این شکنجه، خدا را، مکن دریغ، روحم را در آتش بیداد خود بسوز!
ای سرنوشت! هستی من در نبرد توست؛ بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ ز بندم رها کند، محکم بزن به شانه من تازیانه را!
#فریدون_مشیری
#گناه_دریا
#اسیر
افسوس بر دو روزه هستی نمیخورم، زاری براین سراچه ماتم نمی کنم
با تازیانههای گرانبار جانگداز؛ پندارد آن، که روحم را رام کرده است
جان سختیم نگر،که فریبم نداده است، این بندگی، که زندگی اش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی، جز زهرغم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملالآور حیات؛ آسوده یک نفس زده باشم حرام من!
تادل به زندگی نسپارم،به صد فریب؛ میپوشم از کرشمه هستی نگاه را
هرصبح و شام چهره نهان می کنم به اشک، تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
ای سرنوشت، از تو کجا می توان گریخت؟من راه آشیان خود از یاد بُردهام
یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن، با من تلاش کن که بدانم نَمُردهام!
ای سرنوشت، مَردِ نبردت منم بیا، زخمی دگر بزن که نیفتادهام هنوز
شادم از این شکنجه، خدا را، مکن دریغ، روحم را در آتش بیداد خود بسوز!
ای سرنوشت! هستی من در نبرد توست؛ بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ ز بندم رها کند، محکم بزن به شانه من تازیانه را!
#فریدون_مشیری
#گناه_دریا
#اسیر
اگر زَرّین کُلاهی عاقبَت هیچ
باباطاهر با صدای شجریان
اگر زَرّین کُلاهی عاقبَت هیچ
به تخت اَر پادشاهی عاقبَت هیچ
گَرَت مُلکِ سُلیمان در نِگین است
در آخر خاکِ راهی عاقبَت هیچ
🎙باباطاهر با صدای استاد محمدرضا شجریان
🎼گزیده از برنامه موسیقایی کنسرت شب حافظ – محمدرضا شجریان و محمد موسوی،۱۳۶۷
به تخت اَر پادشاهی عاقبَت هیچ
گَرَت مُلکِ سُلیمان در نِگین است
در آخر خاکِ راهی عاقبَت هیچ
🎙باباطاهر با صدای استاد محمدرضا شجریان
🎼گزیده از برنامه موسیقایی کنسرت شب حافظ – محمدرضا شجریان و محمد موسوی،۱۳۶۷
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
لب میگون جانان جام در داد
شراب عاشقانش نام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
سر زلف بتان آرام نگرفت
ز بس دلها که بیآرام کردند
چو گوی حسن در میدان فگندند
به یک جولان دو عالم رام کردند
ز بهر نقل مستان از لب و چشم
مهیا پسته و بادام کردند
از آن لب، کز درصد آفرین است
نصیب بیدلان دشنام کردند
به مجلس نیک و بد را جای دادند
به جامی کار خاص و عام کردند
به غمزه صد سخن با جان بگفتند
به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند
نهان با محرمی رازی بگفتند
جهانی را از آن اعلام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟
#جناب_عراقی
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
لب میگون جانان جام در داد
شراب عاشقانش نام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
سر زلف بتان آرام نگرفت
ز بس دلها که بیآرام کردند
چو گوی حسن در میدان فگندند
به یک جولان دو عالم رام کردند
ز بهر نقل مستان از لب و چشم
مهیا پسته و بادام کردند
از آن لب، کز درصد آفرین است
نصیب بیدلان دشنام کردند
به مجلس نیک و بد را جای دادند
به جامی کار خاص و عام کردند
به غمزه صد سخن با جان بگفتند
به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند
نهان با محرمی رازی بگفتند
جهانی را از آن اعلام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟
#جناب_عراقی
بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم
بجز عشق به جز عشق دگر کار نداریم
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم
بیایید بیایید که تا دست برآریم
چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم
که امروز همه روز خمیریم و خماریم
مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت
که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم
شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم
نیفتیم بر این خاک ستان ما نه حصیریم
برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاریم
#دیوان_شمس
بجز عشق به جز عشق دگر کار نداریم
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم
بیایید بیایید که تا دست برآریم
چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم
که امروز همه روز خمیریم و خماریم
مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت
که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم
شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم
نیفتیم بر این خاک ستان ما نه حصیریم
برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاریم
#دیوان_شمس
معرفی عارفان
استعاره ها و کنایه ها و ترکیب هایی که بیش و کم در حوزه ی خیال های شاعرانه قرار دارد با توسعه ی ردیف در شعر طالب گسترش بیشتری می یابد . اهمیت ردیف را از نظر خلق استعاره ها و ترکیب های خیالی در شهر او میتوان جستجو کرد ،چنان که کلمه ی "خواب" در شعر وی با افعالی…
#اصلاحیه
جامی شکسته دیدم
در بزم می فروشی
گفتم بدین شکسته
چون باده میفروشی؟...
خندید و گفت زین جام
جز عاشقان ننوشند
مستِ شکسته داند
قدر شکسته نوشی ...!
خيام❌❌❌❌
جعلی
سراینده ناشناس
جامی شکسته دیدم
در بزم می فروشی
گفتم بدین شکسته
چون باده میفروشی؟...
خندید و گفت زین جام
جز عاشقان ننوشند
مستِ شکسته داند
قدر شکسته نوشی ...!
خيام❌❌❌❌
جعلی
سراینده ناشناس
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
#جناب_شیخ_بهایی
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
#جناب_شیخ_بهایی
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام
از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیدهام
پوسیدهای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیدهام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبهها پوشیدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیدهام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیدهام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییدهام
هر غورهای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بیلذتی در خویشتن چغزیدهام
#حضرت_مولانا
این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام
از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیدهام
پوسیدهای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیدهام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبهها پوشیدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیدهام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیدهام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییدهام
هر غورهای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بیلذتی در خویشتن چغزیدهام
#حضرت_مولانا
گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب میکند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
#حضرت_حافظ
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب میکند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله میرود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
#حضرت_حافظ
Audio
شجريان- كسائي- شهناز
تا ز میخانه و می نام نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
صدای تو را دوست دارم
استاد شجریان
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
صدای تو را دوست دارم
استاد شجریان