Gozashteh, Shams
H Moeini Kermanshahi
ترانهای از رحیمِ معینیِ کرمانشاهی فقید
《گذشته》
با صدای زندهیاد شمس (لعیا شمسی)
بر رویِ آهنگی از استاد حسینِ صمدی
《گذشته》
با صدای زندهیاد شمس (لعیا شمسی)
بر رویِ آهنگی از استاد حسینِ صمدی
ای ببرده دل تو قصد جان مکن
و آنچ من کردم تو جانا آن مکن
بنگر اندر درد من گر صاف نیست
درد خود مفرستم و درمان مکن
#حضرت_مولانا
و آنچ من کردم تو جانا آن مکن
بنگر اندر درد من گر صاف نیست
درد خود مفرستم و درمان مکن
#حضرت_مولانا
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چِ مبارک سحری بودوچه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگرکامرواگشتم وخوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آنروز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
#حافظ
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چِ مبارک سحری بودوچه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگرکامرواگشتم وخوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آنروز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
#حافظ
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست...!!
شهریار
.
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست...!!
شهریار
.
نیکبخت آنکه دریافت:
زمینی را که بر آن ایستاده است
به وسعت ناچیز کف پای اوست،
نه بیشتر...
فرانتس_کافکا
زمینی را که بر آن ایستاده است
به وسعت ناچیز کف پای اوست،
نه بیشتر...
فرانتس_کافکا
.
خدا عشق را به شما هدیه نداد تا
آن را در قلب خویش نگه دارید ،
عشقی که ابراز نشود عشق نیست !
ویلیام_شکسپیر
خدا عشق را به شما هدیه نداد تا
آن را در قلب خویش نگه دارید ،
عشقی که ابراز نشود عشق نیست !
ویلیام_شکسپیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم از طرف Fariba
هر گه که دل از خلق جدا میبینم
احوال وجود با نوا میبینم
وان لحظه که بیخود نفسی بنشینم
عالم همه سر به سر ترا میبینم
#حــضــرتــ__مــولــانــا
احوال وجود با نوا میبینم
وان لحظه که بیخود نفسی بنشینم
عالم همه سر به سر ترا میبینم
#حــضــرتــ__مــولــانــا
با زندهدلان نشین و صادق نفسان
حق دشمن خود مکن به تعظیم کسان
خواهی که بَر از مُلک سلیمان بخوری
آزار به اندرون موری مرسان
#سعدی_جان
حق دشمن خود مکن به تعظیم کسان
خواهی که بَر از مُلک سلیمان بخوری
آزار به اندرون موری مرسان
#سعدی_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به دل میگم؛ شب تا سحر یادش نکن دوباره
دلم میگه: دیوونَشم
دوسش دارم هنوزم ❤️
.
.
ترانه ی "تب عشق" یا دوسش دارم زنده یاد #هایده، از ساخته هایِ شادروان #محمد_حیدری ست با کلام بانو #هما_میرافشار و تنظیم استاد روانشاد #مجتبی_میرزاده
ردِ پای استاد میرزاده در ساختار ترانه کاملا مشهود است
دلم میگه: دیوونَشم
دوسش دارم هنوزم ❤️
.
.
ترانه ی "تب عشق" یا دوسش دارم زنده یاد #هایده، از ساخته هایِ شادروان #محمد_حیدری ست با کلام بانو #هما_میرافشار و تنظیم استاد روانشاد #مجتبی_میرزاده
ردِ پای استاد میرزاده در ساختار ترانه کاملا مشهود است
#حضرت_مولانا
ز قند یار تا شاخی نخایم
نماز شام روزه کی گشایم
نمیدانم کجامیرویدآن قند
کزاوخوردم نمیدانم کجایم
عجایب آنک نقلش عقل من برد
چوعقل نیست چونش میستایم
ز قند یار تا شاخی نخایم
نماز شام روزه کی گشایم
نمیدانم کجامیرویدآن قند
کزاوخوردم نمیدانم کجایم
عجایب آنک نقلش عقل من برد
چوعقل نیست چونش میستایم
#حضرت_مولانا
چه جای صبرکه گرکوه قاف بوداین صبر
ز آفتاب جدایی چو برف گشت فنا
بِه حق آن لب شیرین که میدمی درمن
که اختیار ندارد به ناله این سرنا
چه جای صبرکه گرکوه قاف بوداین صبر
ز آفتاب جدایی چو برف گشت فنا
بِه حق آن لب شیرین که میدمی درمن
که اختیار ندارد به ناله این سرنا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
دل دادهام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
و از لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل
#حافظ
هر کو شنید گفتا لله در قائل
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آن زمان که نبود جان در میانه حائل
دل دادهام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل
از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم
و از لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل
#حافظ
آخر نگهی به سوی ما کن
دردی به ارادتی دوا کن
بسیار خلافِ عهد کردی
آخر به غلط ، یکی وفا کن !
ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن
این قاعدهی خلاف بگذار
وین خوی مُعاندت رها کن
چون انس گرفت و مهر پیوست ،
بازش به فراق مبتلا کن
شمشیر که میزند سپر باش
دشنام که میدهد دعا کن
زیبا نبُود شکایت از دوست
زیبا همه روز گو جفا کن ...
#سعدی
دردی به ارادتی دوا کن
بسیار خلافِ عهد کردی
آخر به غلط ، یکی وفا کن !
ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن
این قاعدهی خلاف بگذار
وین خوی مُعاندت رها کن
چون انس گرفت و مهر پیوست ،
بازش به فراق مبتلا کن
شمشیر که میزند سپر باش
دشنام که میدهد دعا کن
زیبا نبُود شکایت از دوست
زیبا همه روز گو جفا کن ...
#سعدی
دانهای کان در زمین غیب بود
سر زد و همچون درختی شد عیان
برق جست و آتشی زد در درخت
آتش و برق شگرف بیامان
مولانا
سر زد و همچون درختی شد عیان
برق جست و آتشی زد در درخت
آتش و برق شگرف بیامان
مولانا
دستهای شریعت را بهپندار خویش کنار گذاشتهاند، در حالیکه شریعت پیوسته هست و کنارگذاردنی نیست و قول هر قائلی و اعتقاد هر معتقدی و مدلول هر دلیلی را فرا میگیرد، زیرا شریعتِ نازل شده، متکلّم از جانب خداست. امّا طایفهی ما چیزی از شرع را ترک نمیکنند، بلکه نظرشان و حکم عقلشان را بعد از ثبوت شرع، ترک میکنند؛ اینان سادات و سروران عالمند.
# فتوحات مکیه
#ابن عربی
# فتوحات مکیه
#ابن عربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی یکی صوفی از مریدان شیخ ابوسعید ابوالخیر در گذر با سگی روبرو شد و عصایش بر سگ زد و دست سگ را شکست. سگ که از کار صوفی غمگین و زار شُد، شکایت نزد ابوسعید بُرد و از ان صوفی گِلِه کرد... شیخ صوفی را بازخواست و به او گفت: ای مرد بی وفا، آیا انسان با یک حیوان زبان بسته اینگونه رفتار میکند؟ صوفی پاسخ داد که سگ خود را به جامه من مالید و جامه ام نجس شد، از همین رو او را زدم، و گرنه که زدن من از روی بازی و سرگرمی نبود...اما سگ آرام نگرفت و پاسخ قانعش نکرد. پس ابوسعید که نا آرامی سگ را دید به او گفت: بگو چه مجازاتی برایش می خواهی تا من همینک او را مجازات کنم که تو خشنود گردی، و خشمت را به روز قیامت مگذاری... سگ پاسخ داد: من چون دیدم که او صوفی است و لباس مردان خدا را بر تن دارد، نزدش آمدم و به خود ترسی راه ندادم. مجازات او باید این باشد که جامه مردان را از تن او به در آوری تا دیگران نیز مانند من فریب لباسش را نخورند و از شر او در امان باشند! و بدان که با این کار خلقی را تا قیامت از دست او آسوده کرده ای
#الهی نامه عطار نیشابوری
#الهی نامه عطار نیشابوری
اینبار من یکبارگی در عاشقی پیچیدهام
اینبار من یکبارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را
از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن
کاندر دل اندیشــیدهام
#مولانا
اینبار من یکبارگی در عاشقی پیچیدهام
اینبار من یکبارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را
از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن
کاندر دل اندیشــیدهام
#مولانا
ای تو را با هر دلی کاری دگر
در پس هر پرده غمخواری دگر
چون بسی کار است با هر کس تورا
هر کسی را هست پنداری دگر
لاجرم هرکس چنان داند که نیست
با کست بیرون ازو کاری دگر
چون جمالت صد هزاران روی داشت
بود در هر ذره دیداری دگر
لاجرم هر ذره را بنمودهای
از جمال خویش رخساری دگر
تا نماند هیچ ذره بی نصیب
دادهای هر ذره را یاری دگر
لاجرم دادی تو یک یک ذره را
در درون پرده بازاری دگر
چون یک است اصل این عدد از بهر آنست
تا بود هر دم گرفتاری دگر
ای دل سرگشته تا کی باشدت
هر زمانی درد و تیماری دگر
کی رسد از دین سر مویی به تو
زیر هر موییت زناری دگر
خیز و ایمان آر و زنارت ببر
توبه کن مردانه یکباری دگر
دل منه بر هیچ چون عطار هیچ
تا کیت هر لحظه دلداری دگر
#عطار
در پس هر پرده غمخواری دگر
چون بسی کار است با هر کس تورا
هر کسی را هست پنداری دگر
لاجرم هرکس چنان داند که نیست
با کست بیرون ازو کاری دگر
چون جمالت صد هزاران روی داشت
بود در هر ذره دیداری دگر
لاجرم هر ذره را بنمودهای
از جمال خویش رخساری دگر
تا نماند هیچ ذره بی نصیب
دادهای هر ذره را یاری دگر
لاجرم دادی تو یک یک ذره را
در درون پرده بازاری دگر
چون یک است اصل این عدد از بهر آنست
تا بود هر دم گرفتاری دگر
ای دل سرگشته تا کی باشدت
هر زمانی درد و تیماری دگر
کی رسد از دین سر مویی به تو
زیر هر موییت زناری دگر
خیز و ایمان آر و زنارت ببر
توبه کن مردانه یکباری دگر
دل منه بر هیچ چون عطار هیچ
تا کیت هر لحظه دلداری دگر
#عطار