بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
#سعدی
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
#سعدی
و چه سخت و طولانی گذر بر"ودای حیرت"!
مرگی که یک عمر طول کشید!
غربت وطنم بود و آفتاب پدرم، کویر آتش خیز، مادرم
با سر انگشتان نوازش گر باران اشک روییدم
و با گریه ابرهای اندوه بار، سیراب نوشیدم
و در خاک پر برکت و حاصل خیز درد، ریشه بستم
و با رنج پروریدم و در انتظار، قد کشیدم
#دکتر_علی_شریعتی
مرگی که یک عمر طول کشید!
غربت وطنم بود و آفتاب پدرم، کویر آتش خیز، مادرم
با سر انگشتان نوازش گر باران اشک روییدم
و با گریه ابرهای اندوه بار، سیراب نوشیدم
و در خاک پر برکت و حاصل خیز درد، ریشه بستم
و با رنج پروریدم و در انتظار، قد کشیدم
#دکتر_علی_شریعتی
دلیل آنکه مردم هیچگاه به داشته ی خود قانع نمی شوند و همیشه به دنبال چیزی بیشتر هستند این است که حتی اگر شما تمام دنیا را به دست بیاورید، باز هم از خودتان کمتر است، خودی که ابدی و بی انتها است. هرچیزی که کمتر از ابدیت و بی انتهایی باشد نمی تواند شما را برای مدت طولانی راضی نگاه دارد زیرا برخلاف طبیعت حقیقی شما است. شما آگاهی بدون حد و مرز هستید، بنابراین خود را با دادن قلبتان به سایه ها ( تمام چيزهايی که می آیند و می روند) در حالی که شما همیشه حاضر هستید، محدود نکنید. تنها شناخت خود، منبع شادی پایدار است.
" راماناماهاراشی "
" راماناماهاراشی "
" پیش چشم او خیال جاه و زر
همچنان باشد که موی اندر بَصر "
#مثنوی_مولانا
دفتر دوم
غرق شدن در تمنای مال و مقام انسان را از دیدن حقایق محروم می کند. مانند آنکه تارِ مویی در چشم انسان رفته باشد و او را از قوّت دیدن محروم کرده باشد...
همچنان باشد که موی اندر بَصر "
#مثنوی_مولانا
دفتر دوم
غرق شدن در تمنای مال و مقام انسان را از دیدن حقایق محروم می کند. مانند آنکه تارِ مویی در چشم انسان رفته باشد و او را از قوّت دیدن محروم کرده باشد...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تصنیف زیبا و به یاد ماندنی
چون ساغر بشکسته ام(آشفته)
در مایه بیات اصفهان
آهنگ
زنده یاد:پرویزیاحقی
شعر ترانه
شادروان:نواب_صفا
با آوای مانای
بانو دلکش
چون ساغر بشکسته ام(آشفته)
در مایه بیات اصفهان
آهنگ
زنده یاد:پرویزیاحقی
شعر ترانه
شادروان:نواب_صفا
با آوای مانای
بانو دلکش
دلِ طوفانی
اِسحاق اَنوَر
موج دريا زده را تنگهٔ ساحل قفس است
ماهیِ تُنگ نباشد دلِ طوفانیِ ما
عاقلان پا مگذاريد به مِیخانهٔ عشق
داغِ صد مُهرِ جنون خورده به پيشانیِ ما
ترمه و اطلس و ديبا همگی مالِ شما
خرقهای نيست برازندهٔ عريانیِ ما
زلف ما چون خَمِ زنجير گره در گره است
شانه رَم میكند از فرطِ پريشانیِ ما
#اسحاق_انور
ماهیِ تُنگ نباشد دلِ طوفانیِ ما
عاقلان پا مگذاريد به مِیخانهٔ عشق
داغِ صد مُهرِ جنون خورده به پيشانیِ ما
ترمه و اطلس و ديبا همگی مالِ شما
خرقهای نيست برازندهٔ عريانیِ ما
زلف ما چون خَمِ زنجير گره در گره است
شانه رَم میكند از فرطِ پريشانیِ ما
#اسحاق_انور
GR-316@MousighiGolha
@MousighiGolha
گلهای رنگارنگ شماره : 316
خواننده : بانومرضیه/قوامی
تصنیف/ضربی : از كفم رها شد قرار دل (عارف)
آواز : درديست در اين دل كه هويدا نتوان كرد (مولانا)
آهنگ : عارف
تنظیم : خالقی
همنواز : عبادی
دستگاه/مایه : ابوعطا/حجاز
نوازندگان : ارکستر گلها
اشعار متن : عارف-ورزی-هلالی جغتایی
گوینده : آذر پژوهش
خواننده : بانومرضیه/قوامی
تصنیف/ضربی : از كفم رها شد قرار دل (عارف)
آواز : درديست در اين دل كه هويدا نتوان كرد (مولانا)
آهنگ : عارف
تنظیم : خالقی
همنواز : عبادی
دستگاه/مایه : ابوعطا/حجاز
نوازندگان : ارکستر گلها
اشعار متن : عارف-ورزی-هلالی جغتایی
گوینده : آذر پژوهش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی...
#سعدی
#شجریان
بزن قد " خودت "
آدمیزادکمحافظه ست
یادش میرود باید با خودش مدارا کند گاهی
نباید با خودش سختگیر باشد
هی گیر بدهد به خودش، به دور و برش، نباید سر خودش داد بزند، خودش را بازخواست کند هی. هی انگشت کند توی چشم و چال خودش، چشم و چال گذشتهاش
آدم اگر آدم است باید حواسش به خودش باشد
با خودش مهربان باشد
با خودش دوست باشد
باید گاهی پیشانی خودش را ببوسد
لُپ خودش را بکشد، بزند قد خودش، خودش را ببخشد
با خودش آشتی کند.
آدمیزاد اگر روانشناس خوبی باشد
چارهای ندارد جز اینکه با خودش آشتی کند .
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی...
#سعدی
#شجریان
بزن قد " خودت "
آدمیزادکمحافظه ست
یادش میرود باید با خودش مدارا کند گاهی
نباید با خودش سختگیر باشد
هی گیر بدهد به خودش، به دور و برش، نباید سر خودش داد بزند، خودش را بازخواست کند هی. هی انگشت کند توی چشم و چال خودش، چشم و چال گذشتهاش
آدم اگر آدم است باید حواسش به خودش باشد
با خودش مهربان باشد
با خودش دوست باشد
باید گاهی پیشانی خودش را ببوسد
لُپ خودش را بکشد، بزند قد خودش، خودش را ببخشد
با خودش آشتی کند.
آدمیزاد اگر روانشناس خوبی باشد
چارهای ندارد جز اینکه با خودش آشتی کند .
هایده آواز دشتی
@Jane_oshaagh
خُـــدایا نیــمه شـب
بُـــگـذشت و مــن
حیــران و سرگـردان
در این کویــم...
تو میـدانی چه میگویم
تو میـدانی چه میجویم...
با صدای بانو #هایـده
بُـــگـذشت و مــن
حیــران و سرگـردان
در این کویــم...
تو میـدانی چه میگویم
تو میـدانی چه میجویم...
با صدای بانو #هایـده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اسامی حق تعالی از حصر بیرون است. تو در جیبِ خود نگر تا خود از او چه نصیب داری، و می دان که ابدالآباد از آن خواهی خوردن.
#عین_القضات_همدانی
#عین_القضات_همدانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد.
زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود.
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر آنجا به نماز نرفت.
همان مرد به کافه ای رفت و
ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست.
مرد کافه چی با خوشرویی گفت:
اشکال نداره، فدای سرت...
او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.
حکایت ماست
جای خدا مجازات میکنیم،
جای خدا میبخشیم…
زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود.
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر آنجا به نماز نرفت.
همان مرد به کافه ای رفت و
ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست.
مرد کافه چی با خوشرویی گفت:
اشکال نداره، فدای سرت...
او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.
حکایت ماست
جای خدا مجازات میکنیم،
جای خدا میبخشیم…
خلل از این است که خدای را به نظر محبت نمینگرند، به نظر علم مینگرند و به نظر معرفت و نظر فلسفه؛ نظر محبت، کار دیگر است.
حضرت شمس_تبريزي
حضرت شمس_تبريزي
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیرسوک شیرازی
شعر و صدا از مربم دانشفرد
شعر و صدا از مربم دانشفرد
کسی دربندِ غفلت مانده ای چون من ندید اینجا
دو عالم یک درِ باز است و می جویم کلید اینجا!
#بیدل_دهلوی
مژگان به کارخانهی حیرت گشودهایم
در دست ما کلیدِ درِ باز دادهاند!
#بیدل_دهلوی
دو عالم یک درِ باز است و می جویم کلید اینجا!
#بیدل_دهلوی
مژگان به کارخانهی حیرت گشودهایم
در دست ما کلیدِ درِ باز دادهاند!
#بیدل_دهلوی
من ز وصلت چون به هجران می روم
در بیابان مغیلان می روم
من به خود کی رفتمی او می کشد
تا نپنداری که خواهان می روم
چشم نرگس خیره در من ماندهست
کز میان باغ و بستان می روم
عقل هم انگشت خود را می گزد
زانک جان این جاست و بیجان می روم
دست ناپیدا گریبان می کشد
من پی دست و گریبان می روم
این چنین پیدا و پنهان دست کیست
تا که من پیدا و پنهان می روم
این همان دست است کاول او مرا
جمع کرد و من پریشان می روم
در تماشای چنین دست عجب
من شدم از دست و حیران می روم
من چو از دریای عمان قطرهام
قطره قطره سوی عمان می روم
من چو از کان معانی یک جوم
همچنین جو جو بدان کان می روم
من چو از خورشید کیوان ذرهام
ذره ذره سوی کیوان می روم
#مولانا
در بیابان مغیلان می روم
من به خود کی رفتمی او می کشد
تا نپنداری که خواهان می روم
چشم نرگس خیره در من ماندهست
کز میان باغ و بستان می روم
عقل هم انگشت خود را می گزد
زانک جان این جاست و بیجان می روم
دست ناپیدا گریبان می کشد
من پی دست و گریبان می روم
این چنین پیدا و پنهان دست کیست
تا که من پیدا و پنهان می روم
این همان دست است کاول او مرا
جمع کرد و من پریشان می روم
در تماشای چنین دست عجب
من شدم از دست و حیران می روم
من چو از دریای عمان قطرهام
قطره قطره سوی عمان می روم
من چو از کان معانی یک جوم
همچنین جو جو بدان کان می روم
من چو از خورشید کیوان ذرهام
ذره ذره سوی کیوان می روم
#مولانا
ای که سر تا پایت از گل خرمنست
رحمتی کن بر گدای خرمنت
ماه رویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت
ای جمال کعبه رویی باز کن
تا طوافی میکنم پیرامنت
دست گیر این پنج روزم در حیات
تا نگیرم در قیامت دامنت
عزم دارم کز دلت بیرون کنم
و اندرون جان بسازم مسکنت
درد دل با سنگدل گفتن چه سود
باد سردی میدمم در آهنت
#حضرت_سعدی
رحمتی کن بر گدای خرمنت
ماه رویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت
ای جمال کعبه رویی باز کن
تا طوافی میکنم پیرامنت
دست گیر این پنج روزم در حیات
تا نگیرم در قیامت دامنت
عزم دارم کز دلت بیرون کنم
و اندرون جان بسازم مسکنت
درد دل با سنگدل گفتن چه سود
باد سردی میدمم در آهنت
#حضرت_سعدی
و كلمه بود و جهان در مسير تكوين بود
و دوستداشتن آن كلمه نخستين بود
خدا، امانت خود را به آدمی بخشيد
كه بار عشق، برای فرشته سنگين بود
اگر كه عشق نمیبود ، داستان حيات
چگونه قابل توجيه و شرح وتبيين بود؟
و آمديم كه عاشق شويم و درگذريم
كه راز آمدن و مرگ آدمی، اين بود
#حسین_منزوی
و دوستداشتن آن كلمه نخستين بود
خدا، امانت خود را به آدمی بخشيد
كه بار عشق، برای فرشته سنگين بود
اگر كه عشق نمیبود ، داستان حيات
چگونه قابل توجيه و شرح وتبيين بود؟
و آمديم كه عاشق شويم و درگذريم
كه راز آمدن و مرگ آدمی، اين بود
#حسین_منزوی