معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.3K photos
12.5K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
صبحست و همای فیض و گیتی دامی
صبحست و هوای شوق و گردون بامی

برخیز و به روزگار همرنگ برآی
با باده نابی و بلورین جامی

#غالب_دهلوی
#رباعی_شماره_۱۰۶
دوستان آینهٔ صورت احوال همند
من خراب توام و چشم تو بیمار من است

صائب تبریزی
خطای اهل هوس را صواب می داند
همان که خون مرا بی گناه می ریزد

صائب تبریزی
آهنگ زیبا_ پل
علیرضا قربانی
هیچکس در من جنونم را به تو باور نکرد...
گر جهان زیر و زبر گردد، نمی‌جنبد ز جا
هر که صائب پا به دامان رضا پیچیده است

صائب تبریزی
وقتی تو با من نیستی
معین
وقتی تو با من نیستی از من چه میماند...
استاد معین
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد

به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم
که قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد

خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد

به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد


#حضرت_حافـــظ
نشانش کن
@AvayeMehregan
تصنیف نشانش کن

• آواز: محمدرضا شجریان
• همخوانی: مژگان شجریان
• آهنگساز : مجید درخشانی
بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود
خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

حضرت عشق مولانا
#مناجات_خواجه_عبدالله_انصاری

يا  رب  دل  پاك و  جان آگاهم  ده                  
آه  شب    و   گريه   سحرگاهم  ده

در راه خود اول زخودم بيخود كن                  
بيخود چو شدم زخود بخود راهم ده
روزی شیخ المشایخ پیش آمد ، طاسی پرِ آب پیش شیخ نهاده بود. شیخ المشایخ دست در آب کرد ، و ماهی زنده بیرون آورد. شیخ ابوالحسن گفت: «از آبْ ماهی نمودن سهل است ، از آبْ آتش باید نمودن». شیخ المشایخ گفت: «بیا تا بدین تنور فرو شویم تا زنده کی برآید؟» شیخ گفت: «یاعبدالله ، بیا تا به نیستیِ خود فرو شویم تا به هستیِ او که برآید!»
شیخ المشایخ دیگر سخن نگفت.

شیخ_فرید_الدین_عطار_
نیشابوری
تذکره_الاولیاء
ذکر_ابوالحسن_خرقانی
۱۳ خرداد " ۳ ژوئن" سالروز درگذشت ناظم حکمت

( زاده ۲۶ دی، ۱۵ ژانویه ۱۹۰۲ سالونیک -- درگذشته ۱۳ خرداد، ۳ ژوئن ۱۹۶۳ مسکو) از برجسته‌ترین شاعران و نمایشنامه‌نویسان لهستانی‌تبارِ ترکیه

ناظم حکمت، در شهر سالونیکا دومین شهر بزرگ یونان امروزی که در آن زمان جزو امپراتوری عثمانی بود، به دنیا آمد.
او که دارای تباری لهستانی-گرجی-فرانسوی بود، از ۱۴ سالگی به سرودن شعر پرداخت و در ۱۹ سالگی سفری به روسیه داشت و از نزدیک با نسل جدید هنرمندان انقلابی آشنا شد و جسارتی بیشتر را در ایجاد تحول در شکل و محتوای شعر ترکیه یافت.
در سال ۱۹۲۰ مصطفی کمال پاشا، قوایی را تشکیل داد و در صدد نجات میهن از دست بیگانگان برآمد. در همین سال، ناظم نیز، که زندگی در استانبول و در زیر چکمه اشغالگران برایش غیرقابل تحمل شده‌بود، به آناتولی سفر کرد و در راه این سفر با زندگی نکبت‌بار زنان و کودکان گرسنه و برهنه و بیمار وطن آشنا شد. از آن پس، همه اشعارش از زندگی این مردم الهام گرفت.
یکی از ریشه‌های مردمی شعر «حکمت» ترانه‌هایی بود که «عاشیق»های ترک می‌خواندند.
او در آناتولی خواست در جنگ استقلال شرکت کند ولی پذیرفته نشد و از نیروی دریایی به خاطر افکار کمونیستی‌اش اخراج شد. سرانجام به عنوان معلم به یکی از روستاهای آناتولی فرستاده شد.
معلّمی در آنجا او را بیشتر به مردم فقیر نزدیک کرد، چنانکه محبوبیتش در میان مردم زنگ خطری برای قدرتمندان محلی محسوب می‌شد و آنان تصمیم به قتل او گرفتند و او به روسیّه گریخت.
وی در سال ۱۹۲۵ که دیگر جنگ پایان یافته بود و مصطفی کمال رییس‌جمهور ترکیه بود، به وطن بازگشت و به انتشار اشعارش در مجله پرداخت. ولی بعد از چندی تحت تعقیب قرار گرفت و ناگزیر زندگی مخفی اختیار کرد اما غیابی به ۱۵ سال حبس محکوم شد و ناظم دوباره به مسکو پناه برد. او دو سال بعد پس از تصویب قانون عفو عمومی به ترکیه آمد. اما به‌محض ورود خاک وطن، دستگیر شد. این اقدام دولت ترکیه با انتقادهای شدید از داخل و خارج مواجه شد و سرانجام دولت مجبور شد او را آزاد کند.
از این به بعد بارها او را به دلایل مختلف دستگیر کردند و بارها به زندانهای طولانی محکوم شد که روزگار سختی را می‌گذراند.
از سال ۱۹۴۶ به بعد، اشعار او با وسایل مختلف از زندان خارج می‌شد و در مطبوعات فرانسه به چاپ می‌رسید و در دنیا هیجان زیادی برانگیخته بود و آزادیخواهان و روشنفکران مبارز جهان به اعتراض برخاستند و در پاریس کمیته نجات ناظم حکمت تشکیل یافت و چهره‌های سرشناسی چون برتراند راسل، ژان پل سارتر، پابلو پیکاسو، برتولت برشت، لویی آراگون، و پابلو نرودا، اعتراضات شدیدی به دولت ترکیه ابراز کردند و آزادی وی را خواستار شدند. سرانجام پس از سال‌ها از زندان آزاد شد.
اما می‌دانست که او را این گونه راحت نخواهند گذاشت.
وی بار دیگر مجبور به ترک وطن شد و به بلغارستان گریخت و از آنجا به روسیه رفت و ۱۳ سال باقی‌مانده از عمر خود را در غربت سپری کرد. او در روسیه با ورا ولادیمیرونا تولیاکووا ازدواج کرد. ورا دو، سه هفته بعد از مرگ ناظم، در خفا، شروع به نوشتن گفتگوهای خود با ناظم کرد. بعدها همه نوشته‌هایش به یک کتاب هزار صفحه‌ای تبدیل شد. عزیز نسین برای عنوان کتاب «گفتگویی با ناظم پس از مرگ ناظم» را پیشنهاد کرد. اما این کتاب ۲۲ سال اجازه چاپ نیافت.
سرانجام ناظم حکمت شاعر آزادی سرزمین ترکیه در ۶۱ سالگی درگذشت و در گورستان نووودویچی به خاک سپرده شد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

در ابتدا
عاشق به گفت و گوى درآید
پس در جست و جوى آید
پس دل از خود به کلّى برگیرد

و پروانه وار خواهد که
در پیشِ او میرَد

یعنی:
اول ذاکر بوَد
پس طالب شود
پس عشق بر او غالب شود



#عین_القضات_همدانی
اِی خُسرُو خُوبان نَظَری سُویِ گِدا کُن
حافظ با صدای شجریان
اِی خُسرُو خُوبان نَظَری سُویِ گِدا کُن
رَحمی به مَن سُوختِه ی بی سَر و پا کُن

دَردِ دلِ دَرویش و تَمَنّای نِگاهی
زآن چَشمِ سیَه مَست به یِک غَمزِه دَوا کُن

گَر لاف زَنَد ماه که مانَد به جَمالَت
بِنمای رُخ خویش و مَه انگُشت نَما کُن

ای سَروِ چَمان از چَمَن و باغ زَمانی
بِِخرام دَر این بَزم و دُوصَد جامِه قَبا کُن

شَمع و گُل و پَروانه و بُلبُل هَمه جَمع اَند
ای دُوست بیا رَحم به تَنهایی ما کُن

با دلشُدِگان جُور و جَفا تا به کِی آخَر
آهَنگِ وَفا تَرکِ جَفا بَهرِ خُدا کُن

[مَشنُو سُخَنِ دُشمَنِ بَدگُوی خُدا را
با حافِظِ مِسکین خُود ای دُوست وَفا کُن]*
انبیا گفتند: با خاطر که چند
می‌دهیم این را و آن را وعظ و پند؟

چند کوبیم آهن سرد ز غَی؟
در دمیدن در قفس هین تا به کَی؟

جنبش خلق از قضا و وعده است
تیزی ِدندان ز سوز ِمعده است


پیامبران با خود گفتند: چقدر باید این و آن را پند دهیم؟ چقدر باید از روی ناامیدی، این آهن سرد را بکوبیم؟ و چقدر باید در قفس، بیهوده باد بدمیم. جنبش و فعالیت مردم از قضا و وعده‌ی الهی سرچشمه می‌گیرد. چنانکه مثلاً تیزی و فعالیّت دندان‌ها در جویدن غذا معلول حرارت معده است؛ یعنی اگر معده نسبت به قبول طعام، سرد باشد، دندان‌ها نیز به فعالیت نمی‌افتند.

مثنوی دفتر سوم

اشاره است به آیه ۱۱۰ سوره‌ی یوسف:

حَتَّىٰ إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ ۖ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ

تا زمانیکه فرستادگان مأیوس شده و مردم پنداشتند که به تحقیق به آنها دروغ گفته شده ، در آن هنگام یاری ما رسید و هر کس را خواستیم نجات دادیم و عذاب ما ابداً از قوم تبهکار بازگردانده نمی شود.

لذا دعوت پیامبران در میان آبادیها ادامه داشت تا زمانیکه دیگر آنها از ایمان آوردن بیشتر مردم مأیوس می شدند و مردم گمان می کردند که پیامبران درمورد وعده عذاب دروغ گفته اند، در این موقع یاری خدا پیامبران الهی را درمی یافت ، یعنی عذاب خدا می رسید و خداوند هر کس را اراده می نمود(یعنی اهل ایمان )نجات می داد و عذاب خدا از قوم مجرم منصرف نشده و همه آنها را فرا می گرفت چون زمانیکه خداوند اراده نابودی گروهی را بنماید هیچ کس و هیچ چیز جز اراده خود او نمی تواند مانع و رادع آن گردد و برای آنها جزخدا یاوری نخواهد بود؛ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ، و هنگامی که خدا نسبت به ملتی آسیب و گزند بخواهد هیچ راه بازگشتی نیست؛ زیرا برای آنان جز خدا هیچ یاوری نخواهد بود.

تفسیر المیزان
علامه طباطبائی ‌

💠قرآن_در_مثنوی
آغاز کمال، شناخت نقص های خود است.

هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر اِستکمال خود دَه اسبه تاخت

زان نمی‌پَرَّد به سوی ذوالجلال
کو گُمانی می‌بَرَد خود را کمال

علتی بَتَّر ز پندار کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذودَلال

مثنوی_مولانا

هرکسی که به نقص ها و عیب های خود پی برد و آنها را شناخت، با سرعت زیادی به سمت کمال خود حرکت می کند.
علت اینکه نمی تواند به سوی خداوند حرکت کند آن است که به خیالش خود را کامل می داند و بدون نقص.ای انسان مغرور، در جان تو بیماریی بدتر از خیال واهی کامل بودن وجود ندارد.
سخن بی​ پایان است، امّا به قدر طالب فرو می​آید که: وَ اِنْ مِنْ شَیْیءِ اِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلْهُ اِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوْمٍ .
و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست؛ ولی ما جز به اندازه معیّن آن را نازل نمی‌کنیم! الحجر21
حکمت همچون باران است: در معدن خویش بی​پایان است، به قدر مصلحت فرود آید در زمستان و در بهار و در تابستان و در پاییز، به قدر او.

چون در خدمت عطّار آمدی، شکر بسیار است؛ امّا می​بیند که سیم چند آوردی، بقدر آن دهد. سیم اینجا همّت و اعتقاد است؛ به قدر همّت و اعتقاد سخن فرود آید. چون آمدی به طلب شکر، در جوالت بنگرند چه قدر است، به قدر آن پیمایند کیلّه اى یا دو. اما اگر قطارهای اشتر و جوالها بسیار آورده باشد، فرمایند که کیّالان بیاورند.

همچنین آدمی بیاید که او را دریاها بس نکند، و آدمی باشد که او را قطره اى چند بس باشد و زیاده از آن زیانش دارد. و این تنها درعالم معنی و علوم و حکمت نیست، در همه چیز چنین است: در مالها و زرها و کانها، جمله بی ​حدّ و پایان است، امّا بر قدر شخص فرود آید، زیرا که افزون از آن برنتابد و دیوانه شود. نمی​بینی در مجنون و در فرهاد و غیره از عاشقان، که کوه و دشت گرفتند از عشق زنی؟ چون شهوت از آنچه قوّت او بود برو افزون ریختند. و نمی​بینی که در فرعون چون ملک و مال افزون ریختند، دعوی خدایی کرد؟

وَ اِنْ مِنْ شَیْیءٌ اَلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ: هیچ چیز نیست از نیک و بد که آن را پیش ما و در خزینۀ ما گنجهای بی​پایان نیست. امّا به قدر حوصله می​فرستیم که مصلحت در آن است.

گزيده_فيه_ما_فيه