This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در گشاد کار خود مشکلگشایان عاجزند
شانه نتواند گشودن طرهٔ شمشاد را
صائب تبريزي
شانه نتواند گشودن طرهٔ شمشاد را
صائب تبريزي
حق جل و علا میبیند و میپوشد و همسایه نمیبیند و میخروشد.
نعوذبالله اگر خلق غیب دان بودی
کسی به حال خود از دست کس نیاسودی
گلستان_سعدی
حکایت
نعوذبالله اگر خلق غیب دان بودی
کسی به حال خود از دست کس نیاسودی
گلستان_سعدی
حکایت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بمیرم تا تو چشم تر نبینی
شرار آه پر آذر نبینی
چنان از آتش عشقت بسوزم
که از مو رنگ خاکستر نبینی
آواز دلانگیز محمدرضا شجریان
سنتور : پرویز مشکاتیان
کلام : باباطاهر
اجرای «هست شب»
شرار آه پر آذر نبینی
چنان از آتش عشقت بسوزم
که از مو رنگ خاکستر نبینی
آواز دلانگیز محمدرضا شجریان
سنتور : پرویز مشکاتیان
کلام : باباطاهر
اجرای «هست شب»
تمام انسانها الهی هستند .
خداوند هیچ چیز را اشتباه نیافرید.
اما انسانها دو نوعند
یکی همانند غنچه ای بسته است که تماما خوبیها زیبای ها و عطر خود را در درون محبوس کرده و حاضر به شکفتن نیست
و دیگری گلی زیبا و الهی که عطر خویش را بدون دلیل و هدفی نثار هستی میکند
در درون همه انسانها آن ذات والا حاضر است
اما بین غنچه و گل بودن تفاوت بسیار است .
اشو
خداوند هیچ چیز را اشتباه نیافرید.
اما انسانها دو نوعند
یکی همانند غنچه ای بسته است که تماما خوبیها زیبای ها و عطر خود را در درون محبوس کرده و حاضر به شکفتن نیست
و دیگری گلی زیبا و الهی که عطر خویش را بدون دلیل و هدفی نثار هستی میکند
در درون همه انسانها آن ذات والا حاضر است
اما بین غنچه و گل بودن تفاوت بسیار است .
اشو
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
#خیام
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
#خیام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🙏برای سلامتی عزیزانی که در
⭐️ ساختمان متروپل آبادان
🙏دچار حادثه شدند از ته دل دعا کنیم
⭐️پـروردگـارا به حق مهربانیات هموطنانمان را
🙏حفظ بفرما و به این عزیزان قدرت بده
⭐️تا بتوانند از این حادثهی دلخراش زنده خارج شوند
🙏و در ادامه زندگی همیشه صحیح و سالم باشند.
⭐️خدایا به خانواده های این عزیزان صبر عطا فرما
🙏خدایا ازت میخوام دوباره لبخند را
⭐️روی لب این مردم مظلوم برگردونی
🙏این حادثه غم انگیز را به ملت ایران، مخصوصا
⭐مردم شریف آبادان تسلیت میگوییم🖤
⭐️ ساختمان متروپل آبادان
🙏دچار حادثه شدند از ته دل دعا کنیم
⭐️پـروردگـارا به حق مهربانیات هموطنانمان را
🙏حفظ بفرما و به این عزیزان قدرت بده
⭐️تا بتوانند از این حادثهی دلخراش زنده خارج شوند
🙏و در ادامه زندگی همیشه صحیح و سالم باشند.
⭐️خدایا به خانواده های این عزیزان صبر عطا فرما
🙏خدایا ازت میخوام دوباره لبخند را
⭐️روی لب این مردم مظلوم برگردونی
🙏این حادثه غم انگیز را به ملت ایران، مخصوصا
⭐مردم شریف آبادان تسلیت میگوییم🖤
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎵 ملکا
💠آواز :محمدرضا شجریان
💠آهنگ :فرامرز پایور
ملکاذکرتوگویم کهتو پاکیو خدایی
نرومجز بههمانره کهتوام راهنمائی
💠💠💠
🎶 آواز استاد شجریان
🎶
💠آواز :محمدرضا شجریان
💠آهنگ :فرامرز پایور
ملکاذکرتوگویم کهتو پاکیو خدایی
نرومجز بههمانره کهتوام راهنمائی
💠💠💠
🎶 آواز استاد شجریان
🎶
آب ناخورده از این برکه ی نیلوفرگون
همچو نیلوفر تا حلق چرا در لجنم...
ای دریغا که چو گل عمرْ سبکپای برفت
که نخندید چو اقبال گلی در چمنم...
گر از این غصه بمیرم عجبم می ناید
عجب افتد که من اندر عجب از زیستنم...
#اثیراخسیکتی, قرن ششم
همچو نیلوفر تا حلق چرا در لجنم...
ای دریغا که چو گل عمرْ سبکپای برفت
که نخندید چو اقبال گلی در چمنم...
گر از این غصه بمیرم عجبم می ناید
عجب افتد که من اندر عجب از زیستنم...
#اثیراخسیکتی, قرن ششم
ای شب!
بی ستارگانت که روشناشان
با من سخن گویند به زبانی آشنا!
دوست میدارمت
زیرا که من
در پی پوچی و تاریکی و عریانیام!
#شارل_بودلر
بی ستارگانت که روشناشان
با من سخن گویند به زبانی آشنا!
دوست میدارمت
زیرا که من
در پی پوچی و تاریکی و عریانیام!
#شارل_بودلر
حکایت
گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد. مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند.
پیرمردی گفت به راستی چنین است. من هم مانند اسب تو شده ام. مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم.
می گویند آن پیرمرد نحیف هر روز کاسه ای آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد و در کنار اسب می نشست و راز دل می گفت. چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد.
صاحب اسب و مردم متعجب شدند. او را گفتند چطور برخاست. پیرمرد خنده ای کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم.
می گویند: از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند.
ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید داشتن همان زندگی است.
گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد. مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند.
پیرمردی گفت به راستی چنین است. من هم مانند اسب تو شده ام. مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم.
می گویند آن پیرمرد نحیف هر روز کاسه ای آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد و در کنار اسب می نشست و راز دل می گفت. چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد.
صاحب اسب و مردم متعجب شدند. او را گفتند چطور برخاست. پیرمرد خنده ای کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم.
می گویند: از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند.
ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید داشتن همان زندگی است.
عشق را از عَشَقِه گرفتهاند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید در بُنِ درخت؛
اول، ريشه در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد؛
و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود.
عشق اگرچه جان را به عالم بقا میرساند، تن را به عالم فنا باز آرد.
زيرا كه در عالم كون و فساد،
هيچ چيز نيست كه طاقت بار عشق تواند داشت.
#سهروردی
اول، ريشه در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد؛
و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود.
عشق اگرچه جان را به عالم بقا میرساند، تن را به عالم فنا باز آرد.
زيرا كه در عالم كون و فساد،
هيچ چيز نيست كه طاقت بار عشق تواند داشت.
#سهروردی
رهگذر_پروین
@bazmemusighi
«رهگذر»
خواننده: پروین
آهنگساز: همایون خرم
ترانهسرا: بیژن ترقی
در دلِ شب رهگذری
بی خبر از هر خبری
نغمه زَنان گذرد
نغمه زَنان گذرد
🎼
🎵🌹
مرا ز بادهٔ نوشین نمیگشاید دل
که می به گرمیِ آغوشِ یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیضبخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
رهی_معیری
که می به گرمیِ آغوشِ یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیضبخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
رهی_معیری
بگذر ز خیال آن و این، کار اینست
بگشا نظر جمال بین، کار اینست
گر جیم جمال یافت در جهان تو جای
در میم مراقبت نشین، کار اینست
عطار
بگشا نظر جمال بین، کار اینست
گر جیم جمال یافت در جهان تو جای
در میم مراقبت نشین، کار اینست
عطار
Adineh
Chaartaar
می گدازد سینه من ،
سینه ام آیینه من ،
پس کجا جویم تورا...
من که سرتاسر خموشم
مست بی اندازه نوشم .
پس کجا جویم تورا ...
سینه ام آیینه من ،
پس کجا جویم تورا...
من که سرتاسر خموشم
مست بی اندازه نوشم .
پس کجا جویم تورا ...
چگونه میتوان آثار مولانا را ارزیابی کرد ؟
دشوار بتوان در بُنِ شعر مولانا یک نظام یافت.
اما همانطور که هامر ( مولانا شناس آلمانی ، و مترجم آثار وی ) پی برد ، یک وحدت ارگانیک در آن وجود دارد.
مثل پیوند ارگانیک یک درخت با شاخه ها و برگها و میوه های آن ، که هر چقدر مختلف بنظر برسند همه از یک ریشه عمیق بر آمده اند و کل واحدِ تقسیم نا پذیری را تشکیل میدهند.
با مطالعه دقیق پاره ای از کلید واژه ها و تعابیر مورد علاقه مولانا میتوان به دنیای شعری او نزدیکتر شد .
بطور مثال اصطلاح کبریا ( عظمت الهی ) تعبیر مطلوبی برای وجه درخشان و خورشید گونِ پروردگار است .
اقبال لاهوری بارها در ارجاعاتی که به مولانا دارد بارها این اصطلاح را بکار برده است.
در سطح شاعرانه تر کلمه : بو ، را در نظر بگیرید :
این کلمه معمولا در مورد تجربهً تذکار و به یاد آوردن به کار میرود.
بو ، یاد آور حوادث گذشته است مولانا می سراید :
ماهِ ازل رویِ او ، بیت و غزل بویِ او
بوی بوٓد قِسمِ آنک محرمِ دیدار نیست.
بو ، معشوق دور افتاده را باز میگرداند و حرف ها و گفتگو ها بویی از سیبستانِ آسمانی هستند
پاک سبحانی که سیبستانِ کند/ در غمامِ حرفشان پنهان کند
شنونده را از بهجت و شادمانی بهشتی مطلع و خبرهای عالم غیب را به زمین میرساند.
بو ، به داستان یوسف اشاره دارد که این بوی پیراهن یوسف است که چشمان پدر را شفا بخشید.
و اگر بخوانیم که : کیست یوسف جان ؟ شاه شمس تبریزی ، تمام مفهوم بو باز بعد دیگری هم پیدا میکند.
بوی پیراهن یوسف ، یاد شمس الدینی است که مولانا را بسرودن شعرهایش بر می انگیزد.
#گنجینه_معنوی_مولانا
دشوار بتوان در بُنِ شعر مولانا یک نظام یافت.
اما همانطور که هامر ( مولانا شناس آلمانی ، و مترجم آثار وی ) پی برد ، یک وحدت ارگانیک در آن وجود دارد.
مثل پیوند ارگانیک یک درخت با شاخه ها و برگها و میوه های آن ، که هر چقدر مختلف بنظر برسند همه از یک ریشه عمیق بر آمده اند و کل واحدِ تقسیم نا پذیری را تشکیل میدهند.
با مطالعه دقیق پاره ای از کلید واژه ها و تعابیر مورد علاقه مولانا میتوان به دنیای شعری او نزدیکتر شد .
بطور مثال اصطلاح کبریا ( عظمت الهی ) تعبیر مطلوبی برای وجه درخشان و خورشید گونِ پروردگار است .
اقبال لاهوری بارها در ارجاعاتی که به مولانا دارد بارها این اصطلاح را بکار برده است.
در سطح شاعرانه تر کلمه : بو ، را در نظر بگیرید :
این کلمه معمولا در مورد تجربهً تذکار و به یاد آوردن به کار میرود.
بو ، یاد آور حوادث گذشته است مولانا می سراید :
ماهِ ازل رویِ او ، بیت و غزل بویِ او
بوی بوٓد قِسمِ آنک محرمِ دیدار نیست.
بو ، معشوق دور افتاده را باز میگرداند و حرف ها و گفتگو ها بویی از سیبستانِ آسمانی هستند
پاک سبحانی که سیبستانِ کند/ در غمامِ حرفشان پنهان کند
شنونده را از بهجت و شادمانی بهشتی مطلع و خبرهای عالم غیب را به زمین میرساند.
بو ، به داستان یوسف اشاره دارد که این بوی پیراهن یوسف است که چشمان پدر را شفا بخشید.
و اگر بخوانیم که : کیست یوسف جان ؟ شاه شمس تبریزی ، تمام مفهوم بو باز بعد دیگری هم پیدا میکند.
بوی پیراهن یوسف ، یاد شمس الدینی است که مولانا را بسرودن شعرهایش بر می انگیزد.
#گنجینه_معنوی_مولانا