معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
َ
گر تو سری قدم شوم، ور تو کفی عَلَم شوم
ور بروی عدم شوم، "بی‌تو به سر نمی‌شود"

خوابِ مرا ببسته‌ای، نقشِ مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای، "بی‌تو به سر نمی‌شود"

گر تو نباشی یارِ من، گشت خراب کارِ من
مونس و غمگسارِ من، "بی‌تو به سر نمی‌شود"

بی تو نه زندگی خوشم، بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غمِ تو چون کشم؟ "بی‌تو به سر نمی‌شود"

مولانا
مطلب عشاق از اظهار هم معلوم نیست
کیست تا فهمد زبان مدعای عندلیب

ساز دلتنگی به این آهنگ هم می‌بوده است
گرم کردم از لب خاموش جای عندلیب

ریشهٔ دلبستگی در خاک این‌گلشن نبود
رفت‌گل هم در قفای ناله‌های عندلیب

مانع قتل ضعیفان جز مروت هیچ نیست
ورنه ازگل کس نخواهد خونبهای عندلیب

بیدل دهلوی
ای آنک تو شاه مطربانی
زان دلبرکش بگو که دانی

خواهم که دو عشر ای خوش آواز
از مصحف حسن او بخوانی

در هر حرفیش مستمع را
بگشاید چشمه معانی

سینش گوید که فاستجیبوا
نونش گوید که لن ترانی

ای طره او چه پای بندی
وی غمزه او چه بی‌امانی

از نرگس او است ای گل سرخ
کان اطلس سرخ می‌درانی

ماندم ز تمام کردن این
باقیش تو بگو بر این نشانی

#مولانا
جز یاد تو بر خاطر من نگذرد ای جان
با آن که به یک باره‌ام از یاد بهشتی

بسیار گذشتی که نکردی سوی ما چشم
یک دم ننشستم که به خاطر نگذشتی

#سعدی
کنار باور سبز صنوبرها
میان شمعدانی ها و شبدر‌ها

جهان در لحظه‌ای زیباست
اگر این ظلمت و زنگار
که می بندد ره دیدار
بگذارد !
تمام روشنائی نامهء باران
مدیح رستگاری هاست

اگر این دیو و این دیوار
بگذارد . .

#شفیعی_کدکنی
کسی کو بر حصار گنج ره یافت
گشایش در کلید صبح گه یافت

غرض‌ها را حصار آنجا گشایند
کلید آنجاست کار آنجا گشایند

#نظامی_گنجوی

درین سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند
به دشتِ پُر ملال ما پرنده پَر نمی‌زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی‌کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی‌زند

نشسته‌ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند

گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی‌زند

دل خراب من دگر خراب‌تر نمی‌شود
که خنجر غمت از این خراب‌تر نمی‌زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی‌زند

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند

#هوشنگ_ابتهاج
روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد:
ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟
چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟
خداوند فرمود : ای موسی! من می‌دانم که این سوال تو از روی نادانی و انکار نیست و گرنه تو را ادب می‌کردم و به خاطر این پرسش تو را گوشمالی می‌دادم. اما می‌دانم که تو می‌خواهی راز و حکمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه کنی.
تو پیامبری و جواب این سوال را می‌دانی. این سوال از علم برمی‌خیزد. هم سوال از علم بر می‌خیزد هم جواب.
هم گمراهی از علم ناشی می‌شود هم هدایت و نجات. همچنانکه دوستی و دشمنی از آشنایی برمی‌خیزد.
آنگاه خداوند فرمود : ای موسی برای اینکه به جواب سوالت برسی، بذر گندم در زمین بکار. و صبر کن تا خوشه شود.
موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت و مشغول درو کردن شد.
ندایی از جانب خداوند رسید که ای موسی! تو که کاشتی و پرورش دادی پس چرا خوشه‌ها را می‌بری؟
موسی جواب داد: پروردگارا ! در این خوشه‌ها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانه‌های گندم در میان کاه بماند، عقل سلیم حکم می‌کند که گندم ها را از کاه باید جدا کنیم.
خداوند فرمود: این دانش را از چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟
موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درک عطا فرموده‌ای.
خداوند فرمود : پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روح های پاک هست، روح های تیره و سیاه هم هست .
همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد. خلایق جهان را برای آن می‌آفرینم که گنج حکمت های نهان الهی آشکار شود.

*خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن.
برگرفته از مثنوی معنوی
۲ خرداد سالروز درگذشت جمیله شیخی

( زاده ۹ اردیبهشت ۱۳۰۹ زنجان – درگذشته ۲ خرداد ۱۳۸۰ تهران) بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون

جمیله شیخی که دارای دکترای افتخاری تئاتر بود، ابتدا به‌یادگیری آواز و تعلیم اپرا پرداخت و سپس وارد تئاتر و سینما شد. او می‌گفت: «اولین آشنایی من با دنیای تئاتر‌، دیدن نمایشنامه‌هایی بود که در تئاتر سعدی اجرا می‌شد.»
آخرین آموزگار آوازش آن زمان تازه از فرانسه آمده بود و به او گفته بود: «انتخاب کن، با یک دست نمی‌توان دو هندوانه برداشت» یا آواز یا تئاتر. و او هم انتخاب کرد: «من هم به‌گروه شاهین سرکیسیان پیوستم که دوست نزدیک صادق هدایت بود و در آنجا با جعفر والی‌، پرویز بهرام‌، بیژن مفید‌، علی نصیریان و فهیمه راستکار‌ آشنا شدم.
مدتی کار کردم اما متاسفانه نمایش‌نامه‌های شاهین سرکیسیان توقیف شد و به‌صحنه نرفت. در همان موقع دیوید سون که دکترای تئاتر آمریکا را داشت به ایران آمد و کلاس‌هایی در انجمن ایران و آمریکا برگزار کرد.
چهارماه در آنجا تمرین کردم ولی دیوید سون به‌زودی بازگشت و دکتر مهدی فروغ که رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک بود‌، تمام شاگردان سرکیسیان را به‌تعلیم تئاتر واداشت که دوره بسیار پربار و مفیدی بود.»
وی با علاقه‌، به‌تمرین ادامه داد و در سال ۱۳۳۵ ازدواج کرد و در سال ۱۳۳۶ با نمایشنامه «پدر» برای اولین‌ بار در صحنه ظاهر شد.
او از شب اولین اجرایش می‌گفت: «بسیار مضطرب بودم و زانوهایم می‌لرزید و نمی‌توانستم بایستم اما بعد از اینکه چند جمله گفتم به خودم مسلط شدم.»
بعد از مدتی همسر جمیله شیخی که پشتیبان همیشگی کارهایش بود‌، درگذشت و او با آتیلای یکساله "آتیلا پسیانی" تنها ماند و تلویزیون را برای ادامه کار هنری‌اش انتخاب کرد و هفته‌ای یک نمایشنامه را به‌صورت زنده اجرا می‌کرد. «یک جور ترس و دلهره داشتم. هر اتفاقی که می‌افتاد تماشاگر شاهد آن بود و اگر اشکالی در بازی به‌وجود می‌آمد به‌هیچ وجه قابل اصلاح نبود.
وی همزمان با کار در تلویزیون، در تئاتر‌های مختلف نیز برنامه اجرا کرد و با کارگردان‌هایی چون حمید سمندریان‌، علی نصیریان‌، عزت‌اله انتظامی‌، داوود رشیدی‌، رکن‌الدین خسروی‌، عباس مغفوریان‌ و جعفر والی همکاری کرد: «اولین کار تلویزیونی‌ام نمایشنامه‌ای بود به‌نام «مادر» به‌کارگردانی حمید سمندریان.
در آن زمان ۲۹ سال داشتم و اکثر خانم‌ها دوست داشتند، نقش جوان‌ها را بازی کنند ولی برای من جوان و پیر اهمیتی نداشت و باکمال میل این نقش را پذیرفتم.»
«دکتر مهدی فروغ ما را طوری تعلیم داده بود که به‌نقش کوچک و بزرگ اهمیتی نمی‌دادیم. نقش کوچک هم مال هنرپیشه است ولی متاسفانه به‌محض اینکه یک نقش کوچک به‌بازیگران پیشنهاد می‌شد قبول نمی‌کردند. من هیچ‌وقت با بازی در نقش کوچک، کوچک نشدم. آن وقت‌ها برای بازی در هر نمایشنامه تلویزیونی ۲۵۰ تومان دستمزد می‌گرفتیم.

جمیله شیخی و هدیه تهرانی در جشن حافظ :
یک بار علی نصیریان پیشنهاد یک نقش کوچک به‌عنوان خدمتکار منزل به‌من داد و گفت: این خدمتکار یک بار فنجان‌های قهوه را می‌آورد و یک بار هم می‌برد قبول می‌کنی یا نه؟ گفتم با کمال میل، من برای آنکه کمک او باشم پذیرفتم و نصیریان هم لطف کرد و همان ۲۵۰ تومان را به‌من پرداخت کرد.»
خانم شیخی دونمایش تلویزیونی هم کارگردانی کرده است:«قلب سرگشته» در سال ۱۳۴۳ و «محکوم به اعدام » در سال ۱۳۵۰٫
بانو جمیله شیخی "مادر آتیلا پسیانی" در ۷۱ سالگی درگذشت و در قطعه هنرمندان به‌خاک سپرده شد.
الهی!
تو می دانی که هشت بهشت در جنب اکرامی که با من کرده ای اندک است،
و در جنب محبت خویش
و در جنب انس دادن مرا به ذکر خویش
و در جنب فراغتی که مرا داده ای، در وقت تفکر کردن من در عظمت تو.


ابراهیم_بن_ادهم
مناجات
️ ️️
تذکـــــــرة_ﺍﻷﻭﻟﯿﺎﺀ
DelAhangaan
داریوش _ شیرین شیرینم
خواننده: #داریوش_اقبالی

شیرین شیرین ...
شعر: #لیلا_کسری
آهنگ و تنظیم: #صادق_نوجوکی

شیرین من تلخی نکن با عاشق
تموم میشن گم میشن این دقایق
DelAhangaan
ستار _ آشتی
خواننده : #ستار

آشتی...
شعر: #لیلا_کسری
آهنگ: #صادق_نوجوکی
DelAhangaan
ستار _ دختر کدخدا
خواننده : #ستار

دختر کدخدا ...
شعر: #لیلا_کسری
آهنگ: #فرخ_آهی و #سیامک_مجد

اون دخترک شیطون بلایه
نومزد منه دختر قسنگ کدخدایه
بشنیده ام که عزم سفر می کنی مکن
مهر حریف و یار دگر می کنی مکن

تو در جهان غریبی غربت چه می کنی
قصد کدام خسته جگر می کنی مکن

از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو
دزدیده سوی غیر نظر می کنی مکن

ای مه که چرخ زیر و زبر از برای توست
ما را خراب و زیر و زبر می کنی مکن

چه وعده می دهی و چه سوگند می خوری
سوگند و عشوه را تو سپر می کنی مکن

کو عهد و کو وثیقه که با بنده کرده ای
از عهد و قول خویش عبر می کنی مکن

ای برتر از وجود و عدم بارگاه تو
از خطه وجود گذر می کنی مکن

ای دوزخ و بهشت غلامان امر تو
بر ما بهشت را چو سقر می کنی مکن

اندر شکرستان تو از زهر ایمنیم
آن زهر را حریف شکر می کنی مکن

جانم چو کوره ای است پرآتش بست نکرد
روی من از فراق چو زر می کنی مکن

چون روی درکشی تو شود مه سیه ز غم
قصد خسوف قرص قمر می کنی مکن

ما خشک لب شویم چو تو خشک آوری
چشم مرا به اشک چه تر می کنی مکن

چون طاقت عقیله عشاق نیستت
پس عقل را چه خیره نگر می کنی مکن

حلوا نمی دهی تو به رنجور ز احتما
رنجور خویش را تو بتر می کنی مکن

چشم حرام خواره من دزد حسن توست
ای جان سزای دزد بصر می کنی مکن

سر درکش ای رفیق که هنگام گفت نیست
در بی سری عشق چه سر می کنی مکن

#حضرت_مولانا
#دیوان_شمس
حکایتِ آن دزد که می‌پرسیدندش که چه می‌کنی نیم‌شب در بنِ این دیوار، گفت دُهُل می‌زنم


این مَثَل بشنو که شب دزدی عَنید
در بنِ دیوار حفره می‌بُرید

نیم‌بیداری که او رنجور بود
طَقطَقِ آهسته‌اش را می‌شُنود

رفت بر بام و فروآویخت سر
گفت او را در چه کاری ای پدر؟

خیر باشد، نیم‌شب چه می‌کنی؟
تو کی‌ای؟ گفتا دُهُل‌زن ای سَنی

در چه کاری؟ گفت می‌کوبم دُهُل
گفت کو بانگِ دُهُل ای بوسُبُل؟!

گفت فردا بشنوی این بانگ را
نعرۀ یا حَسرَتا وا وَیلَتا

آن دروغ است و کژ و برساخته
سِرّ آن کژ را تو هم نشناخته

#مثنوی_معنوی
در گلستان می‌گذشتم صبحدم

بوی یارم در مشام افتاد باز ...

#عراقی
مُشک را گفتند :
ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ
ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ.

ﮔﻔﺖ:
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ،
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ

فیه_ما_فیه
حضرت_مولانا
سنایی شاعر و عارف بزرگ نامدار اواخر سده پنجم و اوایل سده ششم است که حدود سال ۴۷۰ هجری در غزنین چشم به جهان گشود.
از اشعار او چنین بر می آید که به تمام دانش های زمان خود آگاهی داشته و در برخی از علوم به مراتب استادی رسیده بوده، مرگ او حدود سال ۵۳۰ و در سن ۶۲ سالگی گزارش شده.
سنایی از جمله بزرگانی است که شخصیت ایشان سرلوحه افکار مولانا قرار گرفته بوده است. شعر زیر را مولانا در مرگ او سروده:

گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

قالب خاکی به زمین باز داد
روح طبیعی به فلک وا سپرد

#سنایی
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو

که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو

آفتاب و فلک اندر کنف سایه توست

گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو

ای که درد سخنت صافتر از طبع لطیف

گر رود صفوت این طبع سخندان تو مرو

اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند

خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو

تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر

ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو

#مولانا
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو
جان همه خوش است در سایه لطف جان تو
شاه جهان تویی "اصل همه کسان تویی
چونک تو هستی آن ما "نیست غم از کسان تو

#مولانا
شیوه‌ی نوشين لبان چهره نشان دادن است
پیشه‌ی اهل نظر دیدن و جان دادن است

#فروغی_بسطامی